روایت تازه نامداری از زندگی خصوصی اش
اصلا دلم نمیخواهد وارد مسائل زندگی خصوصی شما شوم اما چون حواشی به روند کار حرفهای قطعا صدمه زده سوال میکنم، چرا خبر جداییتان را علنی کردید؟
سوال خوبی است، من این کار را نکردم و از همه کسانی که باعث شدند این اتفاق به این شکل بیفتد و به اسم من ثبت شود گله و شکایت دارم. نمیدانم از اینکه چنین اعلامی به اسم من تمام شود چه کسی سود میبرد؟ با روزنامه صبا گفتوگو کردم و این تنها گفتوگوی من بود. اگر شما روزنامه صبا را بخوانید میبینید که ما درباره همه چیز حرف زدیم؛ درباره زندگی، فلسفه زندگی، کارهایی که من کردهام، برنامههایی که ساختهام، گذشته، آینده، نظرم درباره همکاران بویژه دغدغههای حرفهای برای برنامهسازی، کلا درباره همه چیز صحبت کردیم. فقط در یک قسمت از مصاحبه خبرنگار از من پرسید: حواشی زیادی درباره شما سرزبانهاست. چقدر از آن درست است؟ من در پاسخ، خیلی کلی و مبهم به اندازهای که دروغ نگفته باشم، گفتم: آدمها میتوانند خیلی خوب باشند ولی با هم نتوانند زندگی کنند (نقل به مضمون). اصلا کلمه یا توضیحی درباره شخصی ندادم یا اینکه اسم کسی را به زبان نیاوردم. اصلا چنین اتفاقی نیفتاد. روزنامه چاپ شد و من آن را خواندم و به نظرم هیچ چیز عجیبی در آن نبود. بعد سایتها شروع کردند از روی هم کپی کردن (متأسفانه یکی از کارهایی که سایتها و خبرگزاریهای ما انجام میدهند و قبلا هم این گله را کردهام). یکی از همین سایتها هم جمله جالبی را نوشته بود به این مضمون که ما 3 ماه بود موضوع جدایی را میدانستیم اما به خاطر عدم ورود به حریم خصوصیشان اعلام نکردیم. میخواهم بگویم زمزمهای در میان رسانهایها و تلویزیونیها و هرکس که زندگی آدمهای مشهور برایش مهم است وجود داشت ولی کسی دربارهاش صحبت نمیکرد اما آن موقع کسانی که فقط یک زمزمه شنیده بودند و هیچ دلیل و برهانی برای حرفشان نداشتند با گفتن یک جمله مبهم و کلی از من به این نتیجه رسیدند که خب! این دو نفر از هم جدا شدهاند و بعد هم به این نتیجه رسیدند که خبر را از زبان من به این شکل منتشر کنند. فرصتی هم نکردم برای کسی توضیح بدهم که من اصلا چنین حرفی نزدم. از طرفی رسانههایی وجود دارند (بهاصطلاح رسانههای زرد، زرد نه به معنای پاپیولار، چون به نظرم پاپیولار قابل احترام است) زرد به معنای تخریبچی. یک مقدمه و موخرهای درست کردند، شاخ و برگی دادند و همه جا منتشر کردند. ناگهان به خودم آمدم و دیدم همه جا دارند در این باره صحبت میکنند. من با خودم گفتم واقعا چرا تا این حد این موضوع برایشان مهم است؟ نمیدانم گفتن این حرف تا چه حد درست است اما متأسفانه احساس میکنم این جریان مدیریت میشود، اگرنه چیز عجیبی رخ نداده بود. بله! برای زندگی ما اتفاقات عجیب متعددی رخ میدهد اما چیزی نبود که برای سایتها خیلی عجیب باشد. برای زندگی من اتفاق عجیب، تلخ و دردناکی رخ داده بود (و هر کلمه غمانگیز دیگری که میشود گفت) اما نمیدانم چرا سایتها و روزنامه تصمیم گرفته بودند این ماجرا را رها نکنند. بس است دیگر! الان چند ماه از این قضیه میگذرد؟ به نظرم دیگر بس است. اتفاقا چند وقت قبل با یکی از دوستانم صحبت میکردم، گفتم: گاهی خودم را سرزنش میکنم و میگویم من چرا عادت دارم همیشه راستش را بگویم؟ چرا اصلا به روزنامه صبا حتی تا همان حد کلی و مبهم اما چرا تا همان حد هم حقیقت را گفتم؟ دروغ میگفتم. میگفتم که خیلی ایشان خوبند و سلام دارند خدمتتان یا مثلا میگفتم خیلی خوبیم، خوش میگذرد و عالی هستیم! چرا نتوانستم این کار را بکنم؟ دوستم در پاسخ، حرف خوبی زد. گفت: آدمها با کاراکترشان زندگی میکنند. هر کس یک جور و یک مدلی است. البته منظورم این نیست که خیلی آدم خوبی هستم.
بله! برای زندگی ما اتفاقات عجیب متعددی رخ میدهد اما چیزی نبود که برای سایتها خیلی عجیب باشد. برای زندگی من اتفاق عجیب، تلخ و دردناکی رخ داده بود (و هر کلمه غمانگیز دیگری که میشود گفت) اما نمیدانم چرا سایتها و روزنامه تصمیم گرفته بودند این ماجرا را رها نکنند. بس است دیگر! الان چند ماه از این قضیه میگذرد؟
خانم نامداری شما آدم توداری نیستید.
نه! فکر نمیکنم تودار نباشم چون اگر تودار نبودم اتفاقات جزئی و تلخ زندگیام را در همین گفتوگوی On record (در حال ضبط) تشریح میکردم. اتفاقا من تودارم چون جزئیات را که برای هر کسی تعریف نمیکنم. اتفاقات تلخ زیادی هست که من حتی مرورشان هم نمیکنم. یک چیز بسیار کلی و سربسته در روزنامه صبا گفتم. خیلی دوست دارم عین آن جملات را برایتان بیاورم که متوجه شوید چقدر کلی بود اما به نظرم اگر میخواهید سرشناس شوید اصلا آرتیست هم نباشید. اما زندگی مبتنی بر سادگی و راستگویی را آموختم، کاری ندارم مثلا فلانی شغل و جایگاه اجتماعیاش چیست، بهعنوان مثال طرف دکتر باشد یا هر کار و سمت دیگری، در هر صورت باید راستگو باشید. من به راستگویی خیلی معتقدم اما در حال حاضر من رنجی را تحمل میکنم که میتوانستم نکنم. پس از انتشار این خبر و حواشی خاصی که تمامشدنی نیست در واقع رنجی به رنجم اضافه شده است. رنج خودم را که دارم، افزون بر آن باید حاشیههای دنبالهدار را تحمل کنم.
تلخی جدایی برای شما دوبرابر شد؟
صددرصد، البته اصلا وقت نکردم برای خودم ناراحت باشم، اصلا این فرصت پیش نیامد. بیش از اینکه فرصت کنم با خودم فکر کنم و بفهمم داستان از چه قرار است درگیر این بودم که به مردم توضیح بدهم داستان زندگیام از چه قرار است! کسی به من فکر نمیکند، واقعا این گله را از خیلیها دارم که دستتان درد نکند صفحات وب و نشریههای شما تا مدتها پر شد درباره توضیح این رویداد اما به من و اتفاقی که برای من افتاده هم فکر کردید؟ به شکنندگی روح یک خانم هم فکر کردید؟ 3 سال است که برای خانمها برنامه میسازم. لااقل درمورد 30 زن برنامه ساختهام. زن موجود بسیار حساس و شکنندهای است. یکی از دوستان مثال خوبی زد؛ گفت: وقتی به برگهای گل، زیادی دست بزنیم، خراب میشود. زن هم همان اندازه روح حساسی دارد. این را از منظر خودم نمیگویم. نه اینکه من آدم حساسی باشم. منظورم این است که برای خانمها برنامه ساخته و در اطرافم دیدهام. بهعنوان یک زن میتوانم از فطرت و روح یک زن صحبت کنم. متأسفانه کسی اصلا از من نپرسید حالت چطور است. همه فقط به این فکر کردند که چی شد، چطور شد؟ هی کنجکاوی کردند و پرسیدند خوب چه اتفاقی افتاده؟ تقصیر کی بوده؟! اصلا ماجرا این نیست که تقصیر کی بوده؛ لطفا یک نفر بپرسد الان حال من چطور است!
سوژه خوبی شد برای آدمهایی که دوست دارند درباره شما بنویسند.
نه! اتفاقا سوژه خوبی شد برای کسانی که از من خوششان نمیآید. متأسفانه در جامعه ما تا حدی این اخلاق شکل رایج و عمومی دارد، باید آن را بپذیریم. مثلا میگویند از این آدم خوشم میآید و از فلانی خوشم نمیآید. این یک روحیه است. نمیفهمم چه میشود که ما از یکسری از آدمها خوشمان میآید و از یکسری دیگر نه! بهنظر من عادی این است که برای طیفی از افراد احساس بیتفاوتی کنیم. به نظرم کسانی که به هر دلیل از من خوششان نمیآید سوژهای پیدا کردند و رهایش هم نمیکنند، به نظرم این مساله از جایی مدیریت میشود.
پارسال هم حاشیههای فراوانی برای شما بهوجود آوردند.
پارسال یک مجله بیاخلاق، عکس مرا با لباس عروس چاپ کرد! من اصلا این را نمیفهمم! اصلا نمیدانم این موضوع را به چه کسی بگویم؟ یعنی واقعا دستم به هیچ جا بند نبود. گفتم اولا من اصلا لباس عروس نپوشیدم، اصلا من عقد نکردهام. یعنی وقتی عکسم را با لباس عروس انداخته بودند من هنوز عقد نکرده بودم. فقط خواستگاری انجام شده بود. حالا اینکه این خبر چگونه به بیرون درز پیدا کرده بود دیگر به من ارتباطی ندارد. حالا میبینی عکس تو در لباس عروس، شده عکس روی جلد یک مجله! واقعا شوکه میشوی! اصلا من که لباس عروس نپوشیدم و به طور خلقی آدمی هستم که لباس عروس نخواهم پوشید، اصلا دوست ندارم. اگر هم بپوشم به نزدیکترین کسانم نشان خواهم داد، حتی برادر هم ندارم. فقط احتمالا والدینم. آنوقت چنین عکسی را گذاشتهاند روی جلد مجله! عکس فیلم بیپولی لیلا حاتمی و بهرام رادان را فتوشاپ کردند. مثلا عکس لیلا حاتمی را گذاشته بود و سر مرا گذاشته بودند روی سر خانم لیلا حاتمی! اسم این کار اگر بیاخلاقی نباشد، پس چیست؟ بعد هم مدام پیغام و پسغام. مجله هم به چاپ دوم رسید و ترکاند! همه خریدند. شاید بعدا از شما بخواهم این حرفم را چاپ نکنید اما من در یک موقعیتی قرار گرفتم که در آن شرایطی که مشغول تصمیمگیری برای ازدواجم بودم حالا میدیدم که عکسم با لباس عروس روی جلد مجله قرار گرفته است و اگر فقط 5 نفر از فامیل این مطلب را میدانستند، حالا 5 هزار نفر مجله خریدهاند. مثلا یک نفر به والدینم میگفت عجب! دخترتان ازدواج کرده است؟ ما هم میگفتیم نه. هنوز اتفاقی نیفتاده است، فقط خواستگاری شده است! این اتفاق که میافتد در قبالش چقدر آن رسانه محترم مسوول است؟ به آنها کاری ندارم اما به خدا میگویم: خدایا پس این حقالناس الان کجاست؟! به چه حقی عکس مرا با لباس عروس چاپ کردند؟ چرا از من اجازه نگرفتند؟ فقط 5-4 نفر از آشنایانم گفتند ما فهمیدیم عکس تو نیست ولی عامه مردم که نمیتوانند این مساله را بفهمند، خیلی تخصص میخواهد که بتوانی از روی جلد مجله تشخیص بدهی این عکس فتوشاپ است. میگویند عجب! نامداری لباس عروس پوشیده، پس ازدواج کرده. تو که تا به حال فقط صورت و دستهای مرا بهعنوان یک زن چادری دیدهای، کی مرا با لباس عروس دیدهای که عکس ترکیبی و مجعول مدنظر را روی جلد مجلهات کار میکنی تا مجلهات به چاپ دوم برسد و بفروشد؟ خیلی از ارزشهایمان دور شدهایم. یک مرتبه با یکی از همکارانم حرف زدم، خیلی هم تند حرف زدم، گفتم این چیست که در روزنامهات نوشتهای؟ خیلی تند حرف زدم. گفتم شما دین و ایمان ندارید؟ به من گفت خانم نامداری چرا حرف از بیدینی میزنید؟ یک توضیحی داد که من به فلان دلیل آدم دینداری هستم، بعد گفتم عجب! پس من از همینجا تازه دعوایم با تو شروع میشود. قبل از این اصلا با تو دعوایی نداشتم از الان تازه میخواهم با تو دعوا کنم. وقتی کسی ادعایی ندارد من اصلا از او ناراحت نمیشوم، هر کاری میخواهد بکند، یعنی هرکاری که من توقع ندارم.
یکسری اعتقاد دارند آن رفتاری که از شما بهعنوان مجری، سر میزده متناسب با چادر نبوده است. برای چنین نگرهای چه توضیحی دارید؟ قبل از آن بگویید اصلا از کی چادری شدید؟
من از دوم راهنمایی چادری شدم.
چه دلیلی موجب شد چادری شوید؟
خانوادهام چادری بودند، نمیتوانم بگویم از روی احساسات چادری شدم، همه چادری بودند، من هم چادری شدم. در موقعیتهایی از اینکه چادریام احساس خوشحالی میکردم. میگفتم: چقدر خوب! ببینید! اصلا نمیخواهم بگویم کسی که چادری نیست، قابل احترام نیست، اصلا منظورم این نیست. آدمها به خاطر ویژگیهای انسانیشان قابل احترام هستند اما واقعا این جمله را بارها به دوستانم گفتهام که حرمتهایی برای خانم چادری وجود دارد و من این حرمتها را دوست داشتم و هر چه بزرگتر شدم احساس کردم باید خدا را شکر کنم که در آن محیط مردانهای که کار میکنم چادری هستم. خدا را شکر که در تلویزیون کار میکنم و چادری هستم. خدا را شکر که وقتی روی آنتن میرفتم آدم چادری بودم. خیلی از اوقات احساس امنیت داشتم و احساس حرمت داشتم، همه اینها برکاتی است که چادر به من داده و من به آن مدیونم، خیلی برکات به من داده است. اصلا ببخشید این را میگویم، من با این چادر قشنگترم، این کمترین حالت ممکن است. یعنی اگر نخواهیم خیلی عمیق و دینی به ماجرا نگاه کنیم و فقط با یک نگاه زنانه به آن نگاه کنیم میگویم که من با چادر زیباتر به نظر میرسم.
منبع: وطن امروز (با تلخیص)