تبیان، دستیار زندگی
پهلوانان شاهنامه همگی از نژاد جمشید بوده، از سیستان برخاسته و در این منطقه زندگی می کنند. وظیفه آنها حفظ و حراست از تاج و تخت و مرزهای ایران از هجوم بیگانگان است و در این از جان خویش هم می گذرند.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عاشق شدن زال و رودابه با شنیده ها

( داستان زال، بخش چهارم)

پهلوانان شاهنامه همگی از نژاد جمشید بوده، از سیستان برخاسته و در این منطقه زندگی می‌کنند. وظیفه آنها حفظ و حراست از تاج و تخت و مرزهای ایران از هجوم بیگانگان است و در این از جان خویش هم می‌گذرند.

آسیه بیاتانی- بخش ادبیات تبیان
زال و رودابه

در بخش سوم داستان به آنجا رسیدیم که منوچهر شاه سام و زال را به هدایای نیکو راهی سیستان و ملک حکومتی اش می کند.

سام با سرافرازی به سیستان باز می گردد. بزرگان شهر از او و فرزندش استقبال می کنند و چند روزی را به شادی می گذرانند. سپس سام فرماندهی ناحیه را به پسر می سپارد و او را به رفتار خردمندانه و عدالت گستری تشویق می کند. از بزرگان و نام آوران می خواهد که تا او را در فرماندهی یاری و راهنمایی کنند و خود عازم گرگساران، مقر حکمرانی خویش می شود. سام پدر را بدرقه می کند و پس از بازگشت تمام مردان خردمند و آگاه را جمع می کند و از آنها راه و رسم فرمانروایی و مسایل اجتماعی را می پرسد. سپس آداب سواری، جنگاوری و رسوم پهلوانی را می آموزد.

چنان گشت زال از بس آموختن

تو گفتی ستاره‌ست از افروختن

به رای و به دانش به جایی رسید

که چون خویشتن در جهان کس ندید

پس از گذشت مدت زمانی، زال قصد سرکشی به حوزه فرمانروایی خود را می کند، به سمت مشرق می رود و به کابل می رسد. مهراب فرمانروای کابل که از نوادگان ضحاک و مطیع و خراجگزار سام است با هدایای بسیار به استقبال زال می آید. زال او را به حضور می پذیرد، با دیدن او شادمانی می کند و به او می گوید هر آرزویی دارد بر زبان بیاورد تا زال آن را برآورده کند. مهراب از زال می خواهد تا به عنوان مهمان به خانه او بیاید تا او بتواند از زال پذیرایی کند.

زال به او می گوید به دلیل اختلاف میان دو خانواده با این رفت و آمد موافق نیست و او نمی تواند این کار انجام دهد. مهراب اگرچه در باطن دلگیر می شود اما زال را می ستاید و باز می گردد.

ندیمه ها از سخنان او شگفت زده می شوند و به او می گویند: تو دختر مهراب و فرمانروای کابل هستی و از زیبایی و کمال و جمال بهره فراوانی داری. با اینهمه جمال و کمال از پدرت شرم نداری که دل به کسی داده ای که پدرش او را از خود راند و دامنه کوه برد تا طعمه جانوران و مرغان شود؟

در همان میان یکی از حاضران زال را آگاه می سازد که مهراب دختری دارد: سرو قد، زیبا روی که در جمال و کمال همتا ندارد. وصف دختر مهراب دل زال را می رباید و او از جان و دل عاشق آن سرو خرامان می گردد.

از آن سو زمانی که مهراب به خانه بر می گردد، همسرش سیندخت و دخترش رودابه به استقبال او می آیند و سیندخت از رفتار و گفتار زال- مردی که مرغ او را پرورش داده- جویا می شود. مهراب پاسخ می دهد:

چنین داد مهراب پاسخ بدوی

که ای سرو سیمین بر ماهروی

به گیتی در از پهلوانان گرد

پی زال زر کس نیارد سپرد

چو دست و عنانش بر ایوان نگار

نبینی نه بر زین چنو یک سوار

دل شیر نر دارد و زور پیل

دو دستش به کردار دریای نیل

چو بر گاه باشد درافشان بود

چو در جنگ باشد سرافشان بود

مهراب از خردمندی، ادب، قامت رسا و اندام نیرومند و پهلوانی و هوشیاری و هنر و جنگاوری و رفتار بزرگ منشانه زال سخن می گوید و او را به شایستگی و کمال می ستاید و می گوید که در وی نقصی به جز سپیدی موی سر ندیده است.

چو بشنید رودابه آن گفت و گوی

برافروخت و گلنار گون کرد روی

دلش گشت پر آتش از مهر زال

ازو دور شد خورد و ارام و هال

توصیف مهراب از زال دل رو دابه را به آتش می کشد و او را یک دل نه بلکه صد دل عاشق زال می کند. رودابه به جایگاه خود می آید، ندیمه ها و پرستارانی که دارد را نزد خود می خواند و راز شیفتگی خویش را آشکار می سازد و از آنها چاره جویی می کند.

ندیمه ها از سخنان او شگفت زده می شوند و به او می گویند: تو دختر مهراب و فرمانروای کابل هستی و از زیبایی و کمال و جمال بهره فراوانی داری. با اینهمه جمال و کمال از پدرت شرم نداری که دل به کسی داده ای که پدرش او را از خود راند و دامنه کوه برد تا طعمه جانوران و مرغان شود؟

رودابه از سخنان آنها خشمگین می شود و به آنها می گوید:

چنین گفت کاین خام پیکارتان

شنیدن نیرزید گفتارتان

نه قیصر بخواهم نه فغفور چین

نه از تاجداران ایران زمین

به بالای من پور سامست زال

ابا بازوی شیر و با برز و یال

گرش پیر خوانی همی گر جوان

مرا او به جای تنست و روان

مرا مهر او دل ندیده گزید

همان دوستی از شنیده گزید

بر او مهربانم نه بر روی و موی

به سوی هنر گشتمش مهرجوی

من تنها او را می خواهم. فغفور چین، قیصر و حتی تاجداران ایران زمین مورد پسند من نیستند. تنها کسی که می تواند همسر من باشد پور سام است. برای من روی و موی او مهم نیست، من عاشق خود او شده ام.

ندیمه ها چون از دلدادگی او آگاه شدند، تسلیم می شوند و به او می گویند، هر چه که تو بخواهی ما انجام می دهیم و به دنبال راه چاره می گردیم که تو با زال دیداری داشته باشی.

ادامه دارد


منابع:
شاهنامه فردوسی، حکیم ابولاقاسم فردوسی، بر پایه چاپ مسکو
حماسه سرایی در ایران، ذبیح الله صفا