ظرفیتشناسی علم اصول الفقه برای علوم انسانی (١٣)
گزارش کامل نشست دوم - ٦
١٥ | ١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
بخش قبلی را اینجا ببینید
تصاویر مختلف از علوم انسانی اسلامی و نحوه نقش ایفا کردن علم اصول در هر یک
استاد اعرافی:
اجازه بدهید در دو محوری که در بالا مطرح کردم مروری داشته باشم. البته تک تک این مباحث نیاز به جلسات بسیار جدی و متعدد دارد.
در محور اول اگر بپذیریم که علم انسانیِ اسلامی داریم و یا میتوانیم داشته باشیم، باید ببینیم که اصولِ موجود و یا مطلوب در این زمینه چه نقشی دارد و به آن احتیاج داریم یا خیر؟ در گذشته مطرح کردهام که علوم انسانیِ اسلامی شاید حدود بیست تصویر داشته باشد و هفت یا هشت عدد از این تصویرها جدی است و میتوان از آنها دفاع کرد. در اینجا این تصاویر را مرور میکنم و مشخص میکنم که علم اصول در هریک از این تصاویر چگونه میتواند نقش ایفا کند:
تصویر اول
تصویر اول از علوم انسانی عبارت است از اینکه هر علمی ریشه در مبانی دارد که گزارههایی توصیفی هستند که پایه شکلگیری یک علم میشوند. از مبانی عام فلسفی تا مبانی و گزارههای توصیفی که معطوف به حوزه اقتصاد، روانشناسی، جامعهشناسی و تعلیم و تربیت است، و یا دیدگاههایی که اسلام به طور توصیفی در مورد خانواده و مقولات دیگری دارد. تصویر اول این است که این دیدگاه توصیفی میتواند علوم انسانی جدیدی را شکل بدهد. یعنی اگر این دیدگاههای بنیادی را در اختیار دانشمندان هریک از این رشتهها قرار دهیم، شاکله علمی که بر این بنیادها بنا میکنند علم جدیدی خواهد بود که ریشه در آبشخورهای دینی و معرفتهای اسلامی دارد.
حال میپرسیم که نقش اصول در تصویر اول چیست؟ در اینجا یک اصول مشترک و اصول ناظر به گزارههای توصیفی مورد نیاز است، زیرا برای دستهبندی مبانی و یا معارف دینی مختلفی که در حوزههای گوناگون وجود دارد نیازمند روششناسی معطوف به توصیفیات هستیم که زمینههای آن در اصول ما وجود دارد. اینجا است که به اصول مطلوب در حوزه اخباریات و توصیفیات نیاز داریم که کیفیت استنباط ما را از اینها معلوم کند و به این ترتیب علم اصول در اینجا باواسطه در علوم انسانی نقش ایفا میکند. گزارههایی با علم اصول مطلوب تولید میشود و این گزارهها در خدمت یک دانش قرار میگیرد و آن را متحول میکند.
تصویر دوم
تصویر دیگری که از علم انسانی است عبارت است از اینکه معتقد به دخالت دین در حوزه مسائل علم باشیم. به این صورت که بگوییم در دین ما یک سلسله مسائل در تعلیم و تربیت وجود دارد که جزء مبانی علم نیستند و ذات این گزارهها به گونهای است که میتواند در درون این علوم قرار گیرد. تصویر دوم این است که میگوییم همین علوم متعارف که با روشهای متعارفی تحقیق میکند بر روی موضوعات و مسائلی که از دین وام گرفتهایم متمرکز شود.
در تصویر دوم، اصول دو یا سه نقش پیدا میکند. یک نقش اصول این است که گزارههای تجویزی فقهی و یا گزارههای توصیفی را تولید کرده است که این گزاره به دانشمند وام داده شده که روی آن بررسی کند. پس انتقال این گزاره به دانشمند باید مبتنی بر روششناسی دقیق اصولی (توصیفی یا تجویزی) باشد. در اینجا اصول، گزارههای معتبر را تولید میکند و آن گزارهها در بدنه علم و با روش علمی خود مورد کاوش قرار میگیرد.
پس از اینکه دانشمند روی موضوع مورد نظر با روش علمی خود کار کرد، به نتیجهای میرسد. دومین کارکرد علم اصول در اینجا عبارت است از اینکه مشخص کند گزاره تولیدشده با روش متعارف علمی، با گزارهای در دین که با روش اجتهادی استنباط کردیم چه نسبتی برقرار میکند. این کار اصول است و تعادل و تراجیح و تعارضِ موجود در اصولِ ما، نمیتواند به این پرسش پاسخ دهد. مرحوم شیخ در رسائل درباره تعارض عقل و نقل بحث کرده؛ ولی در اینجا تعارض روش تجربی و روشهای متعارف علم با روش اجتهادیِ ما است. حال اگر این دو گزاره یکدیگر را تأیید کردند، مشکلی نیست، اما اگر نوعی ناسازگاری چه کلی و چه جزئی وجود داشت، اصول فعلیِ ما نمیتواند به این ناسازگاری پاسخ دهد. ما باید با نگاه اصولی خود به تعارض عقل و دین و یا علم دینی که غربیها مطرح کردهاند، بپردازیم. اگر دانش تعلیم و تربیت گفت تنبیه بدنی مطلقاً درست نیست؛ ولی با روش اجتهادی معتبر مشخص کردیم که میگوید درست است، سوالی که در اینجا پیش میآید این است که کدامیک از این دو ظنی و کدامیک قطعی و توازن این دو چگونه است؟
بنابراین اصول در تصویر اول یک نقش باواسطه دارد و در تصویر دوم دو نقش دارد؛ یک نقش باواسطه که گزارهها تولید شود، بعد دانشمند علوم انسانی در مورد آن تحقیق کند که در اینجا ما باید حوزه علم اصول را چه توصیفی و تجویزی، گسترش دهیم و پیشنهاد ما هم در حوزه فقه، پایهریزی چند رشته جدید است و در حوزه مبانی کلامی و کلام خاص ناظر به رشتهها نیز همین طور است. نقش دوم، نقش مستقیم در معالجه این ناسازگاریها است.
تصویر سوم
در تصویر [سوم] این معادله معکوس میشود. به این معنا که مسائل تولیدشده به روش علمی را در اختیار یک فقیه در حوزه خاص قرار میدهیم و از او میخواهیم که آن را با نگاه خود بررسی کند. در اینجا نیز علم اصول همان دو نقش را دارد: یک نقش اینکه مسألهای که آمده است را با روش اجتهادی بررسی کند و بعد از استنباط، اینها را با هم مقایسه کند. البته در اینجا مسأله سومی هم وجود دارد و آن اینکه اجتهاد ما چقدر میتواند از یافتههای علمی برای تولید نظریه فقهی و یا کلامی استفاده کند؟ عقل مستقل مورد قبول ما است؛ اما به رغم اینکه من مدافع جدی رواج تفکر عقلی و فلسفی در حوزه هستم، ولی اینجا باید بسیار محتاط رفتار کرد؛ یعنی در اینجا عقل قطعی جزء مصداق مستقلات عقلیه است، اما اگر از احکام عقلی قطعی بگذریم، احکام عقلی ظنی داریم، احکام عقلایی هم داریم که آن نیز میتواند مقداری نقش ایفا کند؛ اما در قسمت دو و سه شرایط و قیود بسیاری دارد و خیلی نمیتوان اینها را جزء منابع اجتهاد و موثر در اجتهاد قرار داد.
بنابراین علم اصول در تصویر دوم، یک نقش باواسطه دارد و دو نقش بی واسطه دارد؛ یکی اینکه ناسازگاریها و تلائمات را چگونه معالجه کنیم و دوم اینکه آیا این تولیدات علمی میتواند جزء مبانی و مبادی اجتهاد بشود یا خیر؟
سال گذشته در انجمن تعلیم و تربیت سخنرانی درباره این موضوع داشتم که دادههای روانشناسی، جامعهشناسی و اقتصاد برای یک فقیه تا چه حد میتواند منبع واقع می شود؟ که در آنجا گفتم فقیه، علیالاصول نمیتواند، که البته این مدعایی بود که نیاز به بحث دارد و البته این مدعا در کارشناسی تطبیقی کارآمدی زیادی دارد؛ ولی در تولید یک گزاره کلامی و یا فقهی چندان نقشی ندارد.
تصویر چهارم
تصویر چهارم، ترکیبی از این دو است که از آن می گذریم؛ زیرا اهمیت چندانی ندارد.
تصویر پنجم
تصویر پنجم، عبارت است از اینکه در تصویر علم انسانی اسلامی، روششناسیِ علم را تعمیم بدهیم و بگوییم روششناسی علمی اختصاص به روشهای متعارف و مطرح در علم امروز نیست و روشهای نقلی، روشهای مراجعه به یافتههای تجربی درونی بشر، اندیشههای بزرگان، یافتههای وحیانی را نیز روشهای معتبر در علم بدانیم. اگر بخواهیم چنین کاری بکنیم، در تصویر پنجم علم اصولِ مطلوب، باید این روششناسی را مورد بحث قرار دهد که شاید بتوان این مهم را در اصول توصیفی قرار داد.
تصویرهای دیگری هم میتوان داشت که از آنها عبور میکنم. البته من این تصاویر را مانعةالجمع نمیدانم و به علوم انسانیِ اسلامی با یک تصویر جمعی از شش یا هفت تصویر اعتقاد دارم. تصویری نیز که آیت الله جوادی آملی میفرمایند چند تقریر دارد و یک تقریر آن عبارت است از اینکه عقل بشر به معنای عامّ اعتبار دارد و به لحاظ روشی این هم یک روش دینی است، که البته درباره این تقریر ملاحظاتی داریم. دوم اینکه ایشان در متعلق توسعه میدهند و میفرمایند که متعلق علوم رایج حوزه تشریعیات است؛ ولی سایر علومی که روی فعل الهی و متعلق مشیت الهی در عالم تکوین قرار میگیرد، آن هم دین و الهی است. ایشان میفرمایند که همه دانشها را میتوان دینی به شمار آورد، زیرا روش آن دانشها روش عقلی و تجربی است و مثل روش وحیانی و اجتهادی معتبر است، و یا اینکه همان طور که متعلق این علم مشیت تشریعی الهی است، متعلق علوم دیگر مشیت تکوینی خداوند است. درخصوص هر دو تقریر از فرمایش ایشان، عرض ما این است که اینها دغدغه و بحث امروز ما نیست. بحث امروز ما این است که محتوای دینی ما با محتوای تعلیم و تربیت سکولار غربی چه نسبتی دارد و یا اقتصاد و روانشناسی ما چه ارتباطی با اقتصاد و روانشناسی موجود دارد؟ البته این رویکرد الهی بسیار اثرگذار است و درس اخلاقی خوبی است؛ اما اینکه با محتوای علوم انسانی چه باید کرد، دغدغه اصلی ما است.
دکتر شیروانی:
خود این بحث را اصولی میدانید یا فلسفی؟
استاد اعرافی:
بحث فلسفی است. گرچه برخی تمایل دارند این مطالب را در اصول بگنجانند.
بخش بعدی را اینجا ببینید
١٥ | ١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
منبع: پایگاه اینترنتی مجمع عالی حکمت اسلامی
تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان