اگر خورشید نباشد
اگر خورشید نبود، همهجا خیلی خیلی سرد و تاریك میشد. گیاهان نمیتوانستند رشد كنند، درختان میوه نمیدادند، حیوانات چیزی برای خوردن نداشتن و از بین میرفتند، آنوقت ما غذایی برای زنده ماندن پیدا نمیكردیم.
روزی گرم و آفتابی بود. مریم كوچولو در حیاط بازی میكرد، خیلی گرمش شده بود، به خانه دوید تا آب بخورد. مادر درآشپزخانه مشغول درست كردن غذا بود. تا چشمش به مریم افتاد، دید صورت مریم از گرما سرخِ سرخ شده است. مادر خندید و لیوان آبی به دست مریم داد.
مریم آب را نوشید و روی صندلی كنار میز آشپزخانه نشست. مادر گفت: «مریم جان مگر نمیخواهی بازی كنی؟»
مریم جواب داد: «وای نه! خیلی گرمه! كاش این خورشید نبود!»
مادر لبخندی زد و گفت: «خورشید نبود؟ اگر خورشید نبود كه ما نمیتوانستیم زندگی كنیم.»
مریم با تعجب به مادرش نگاه كرد و گفت: «نمیتوانستیم زندگی كنیم؟ برای چی؟»
مادر آمد وكنار مریم نشست و گفت: «اگر خورشید نبود، همهجا خیلی خیلی سرد و تاریك میشد. گیاهان نمیتوانستند رشد كنند، درختان میوه نمیدادند، حیوانات چیزی برای خوردن نداشتن و از بین میرفتند، آنوقت ما غذایی برای زنده ماندن پیدا نمیكردیم. بهنظر تو چه طوری میتوانستیم توی آن تاریكی و سرما و بیغذایی زندگی كنیم؟»
مریم كمی فكر كرد و جواب داد: «درست میگویید! پس خدای بزرگ و مهربان برای همین چیزها است كه خورشید را آفرید؟»
مادر با لبخند گفت: «بله دخترم، خداوند مهربان همهی دنیا، خورشید، ماه و ستارهها را آفریده، گیاهان، حیوانات، همه و همه را خلق كرده، پس بهتر از هر كسی می داند كه آفریدههایش چه نیازهایی دارند.»
مریم گفت: پس مثل همیشه میگویم: «خدا را شكر، هزار بار شكر!»
مقصود نعیمی ذاکر
آموزش مفاهیم دینی به خردسالان، راهنمای آموزش قصه
منبع: آموزش مفاهیم دینی به خردسالان، راهنمای آموزش قصه، نشر لک لک