تبیان، دستیار زندگی
مشهورترین سخنی که در باب نسبت کلمه و تصویر تا به امروز به سخن درآمده، شعری است از هوراس: چنان شعر که گویی تصویر/ چنان تصویر که گویی شعر.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

«اکفراسیس» چیست؟

سرچشمه‌های نسبت کلمه و تصویر

مشهورترین سخنی که در باب نسبت کلمه و تصویر تا به امروز به سخن درآمده، شعری است از هوراس: چنان شعر که گویی تصویر/ چنان تصویر که گویی شعر.

بخش ادبیات تبیان
کتاب

گذشته از اینکه در بلاغت رومی، اصطلاحی به‌نام اکفراسیس (Ekphrasis) رواج داشته که البته یکی از مهارت‌های خطیب توانمند نیز به‌شمار می‌رفته؛ اکفراسیس به‌نوعی کلام دلالت دارد که ارایه نسخه‏ای زبانی از مرجعی تصویری را مطمح‏نظر قرار می‌دهد. غایت نهایی اکفراسیس، رسیدن به مرحله‏ای تحت عنوان دیانوز (Dianose) بود، که از منظر بلاغیون روم باستان، در این مرحله، فاصله میان خطیب و مستمع از میان برداشته می‌شود.

اکفراسیس یا به‌عبارت ساده‏تر، نوشتن درباره تصویر، نقش مهمی در سنت داستان‌نویسی و روایت‌گری غرب ایفا کرد و شالوده‌های آن در عین تطورات و تحولات، در طی قرون پابرجا ماند. من‌باب مثال توصیفات دانته را در کتاب دوزخ کمدی الهی از مصادیق اکفراسیس دانسته‏اند. شکسپیر نیز در نمایشنامه طوفان از این شگرد بهره برده است.

فیلسوفان عصر روشنگری، کسانی همچون دیدرو، نوشتن درباره سالن‏ها و نمایشگاه‌های نقاشی را یکی از افتخارات خود می‌دانسته‏اند. در قرن نوزدهم، شاعری چون بودلر یا رمان‏نویسانی چون زواو فلوبر، در جریان‏های هنری روزگار خود، اعمال‏نظر می‌کرده‏اند و موضع‏گیری ایشان در کیفیت شناخت آثار هنرمندانی چون مانه، سزان و دگا تاثیری خاص به‌جا می‏گذاشته است.

«نقاش زندگی مدرن» شارل بودلر، در این سنخ نوشته، از مهم‌ترین نمونه‌ها به شمار می‏آید. در این مقاله برای نخستین‌بار در کاربرد امروزی آن، کلمه «مدرنیته» به کار می‌رود. این مقاله را بودلر در ستایش و توصیف آثار کنستانتین‌گی به رشته تحریر درمی‏آورد. توصیفی که بودلر از مدرنیته در این مقاله ارایه می‌دهد، بی‏اندازه درخور تامل است و از جنبه‏ای دیگر، حاکی از رویکرد ویژه و منحصر‌به‌فرد بودلر نسبت به اکفراسیس در صورت‌بندی مدرن آن است: «اگر به نمایشگاه‌های نقاشی‏های مدرن خود نگاهی بیندازیم، از تماشای این گرایش همه‏گیر هنرمندان که بر تن همه سوژه‌های نقاشی خود لباس‏های قدیم را می‏پوشانند، حیرت خواهیم کرد. تقریبا همه از البسه و اسباب دوره رنسانس استفاده می‌کنند، همان‏طور که داوید در نقاشی‏هایش از البسه و اسباب روم باستان استفاده می‌کرد. با این تفاوت که داوید به علت انتخاب شخصیت‌هایی که به‌طور اخص یونانی یا رومی بودند، چاره‏ای جز پوشاندن لباس باستانی بر تن آنها نداشت، در صورتی که نقاشان امروز، اگرچه شخصیت‌هایی با طبیعتی عام‏تر را انتخاب می‌کنند، که در هر دوره می‌توان انتظار آن را داشت...»

در عرصه مباحث مربوط به نسبت کلمه-تصویر مقاله کلاسیک «نقاش زندگی مدرن» بودلر از جایگاه ویژه‏ای برخوردار است.

آردن رید، ریشه‌های مطالعات کلمه-تصویری را به مدرنیسم اواخر قرن نوزدهم منتسب می‌کند. به‌زعم وی، در خلال سبک‏ها و مکتب‏های هنری مدرنیستی، مرزهای کلمه و تصویر آشفته شدند. مانه و فلوبر هر دو پیشگامان نقاشی و ادبیات مدرنیستی به شمار می‌رفتند. این دو، در ادامه رقابت تاریخی نقاشان و نویسندگان، صورت‏بندی نوینی از رابطه کلام و ادبیات ارایه کردند. این نگرش تازه، در واقع واکنشی بود به بحران هویتی که هم در عرصه هنرهای تجسمی و هم در زمینه ادبیات مشهود بود. کلمنت گرین برگ، از نخستین نظریه‏پردازانی به حساب می‏آید که مدرنیسم هنر را با مبحث کلمه-تصویر توجیه می‌کند. به‌زعم گرین برگ، برخلاف شعار هوراس که کلمه و تصویر را قابل ترجمه به یکدیگر می‌دانست، در مدرنیسم دستورالعمل نوینی طراحی می‌شود که کلمه و تصویر را منفک از یکدیگر اعلام می‌کنند. هنرها برای رسیدن به خلوص یا ناب‌بودگی باید از یکدیگر مجزا باشند. کلمه باید نشانه‌ها و رویاهای تصویر را از خود دور کند و نقاشی نیز به همین منوال باید از آلودگی کلام و ادبیات تطهیر شود. از نظر گرین برگ، مدرنیسم با مانه شروع شد. زیرا مانه نخستین کسی بود که نقاشی را از ادبیات نجات داد و به نقاشی هویتی مستقل از زبان اعطا کرد. در فاصله قرون 17 تا 19 ادبیات از باب هنرها محسوب می‏شده و نقاشی به‌طور سنتی در این دوران، ریزه‏خوار ادبیات بود. میل و اشتیاق نقاشان، همیشه رسیدن به مرتبه‏ای همسنگ و هم‏ارز با شاعران و نویسندگان عنوان می‌شد.

امیل زولا در مقاله‏ای که درباره آثار مانه نوشت، وجه بارز شگرد هنری او را، نقاش بودن دانست و تصریح کرد که مانه، نه نویسنده است و نه آوازه‏خوان. او فقط نقاشی می‌کند. از نظر زولا، نقاشی و ادبیات دو رقیب قدیمی هستند که هموار و مستمر با یکدیگر در حال رقابت‏اند.

در شرح آردن رید از ماجراهای کلمه و تصویر در تاریخ هنر و ادبیات غرب، نظر ژرژ باتای درباره المپیای مانه از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. باتای بر این باور بود که با «المپیا»، نقاشی از بوطیقا نجات پیدا کرد. مانه، مبدع آزادی بیان به شیوه نقاشانه به شمار می‏آید. باتای، نقاشی مانه را «سکوت طبیعی» نام گذاشته بود و در ادامه از آن تحت‌عنوان «سرودی برای چشم‏ها» یاد کرده بود.

در سال1852، گوستاو فلوبر در نامه‏ای خطاب به لوییز کوله چنین عنوان می‌کند که زیبایی کتاب «مادام بواری» به این واسطه است که کتابی است درباره هیچ. از مادام بواری، به‌جز سبک، هیچ عامل دیگری مراقبت نمی‌کند.

ایده «تصویر شاعرانه» هوراس، ادبیات را به‌صورت نقاشی می‏خواست و نقاشی را به‌صورت ادبیات. هوراس، این دیدگاه را در برابر نگرش یونانی ماقبل خود قرار داد. در باور ادیبان و بلاغیون یونانی، ادبیات و نقاشی از اساس با یکدیگر متضاد و متعارض هستند.

سرلوحه هوراسی «چنان شعر که گویی تصویر» در هنر مدرن توسعه یافت؛ بهتر آن است که بگوییم در جریان هنر مدرن، تصویر از کلمه آزاد شد. نقاشی و ادبیات از زمزمه طوطی‏وار یکدیگر آسوده شدند.

سرلوحه هوراسی «چنان شعر که گویی تصویر» در هنر مدرن توسعه یافت؛ بهتر آن است که بگوییم در جریان هنر مدرن، تصویر از کلمه آزاد شد. نقاشی و ادبیات از زمزمه طوطی‏وار یکدیگر آسوده شدند. آنچه در این دوران اهمیت یافت، شناخت امکانات رسانه‌های مختلف هنری بود. از نظر آردن رید، ادبیات و نقاشی که دو رقیب قدیمی بودند، از منازعه دست برداشتند و به رابطه‏ای صمیمانه و مسالمت‏آمیز تن دادند. هر رسانه‏ای نمود عینی‏اش را با ارجاع به رسانه دیگر به منصه ظهور می‏رساند، اما این به معنی ادغام رسانه‌ها در یکدیگر نیست.

نقاشی مدرنیستی، خصیصه‏ای ادیبانه دارد، زیرا تمرکزش بر آن است که یک فرم یا مدیوم هنری نباید فرم‏ها و مدیوم‏های دیگر را نفی کند. به همین نسبت داستان‏نویسی مدرن نیز خصیصه‏ای نقاشانه دارد.

مانه و فلوبر برخلاف نظر رایج که در هنر مدرن، حرکت تاریخی نقاشی به سمت انتزاع و دورشدن هرچه بیشتر از دلالت‏های زبانی تصور می‌شود، میان ادبیات و نقاشی نقب زدند. مانه به اقتباس از عناصر روایی خاصی می‏پرداخت که فلوبر از آن عناصر حذر می‌کرد و فلوبر با توصیفاتی زبانی، صحنه‌های آثارش را نقاشی می‌کرد. او همان چیزی را به تصویر درمی‏آورد که منتقدان مانه او را به‌خاطر نپختگی آن مورد سرزنش قرار می‏دادند. تاریخ هنر جدید تا آنجا با کلمنت گرینبرگ موافق است که در توضیح مدرنیسم هنری به این اصل که «هر مدیوم خصیصه‌های بالقوه خود را کشف می‌کند» پای می‏فشرد، اما آنجا که مانه و فلوبر رسانه‌های خود را در برخورد با همدیگر موجه جلوه می‌دهند، با نظر گرینبرگ مخالفت می‌کنند و روش او را ناصواب می‏دانند. نقاشی و ادبیات از درون به یکدیگر متصل‏اند و به هیچ‌وجه نمی‌توان آنها را یکپارچه و یک شکل در نظر آورد. مساله بر سر این است که شباهت و تفاوت نقاشی و ادبیات کشف شده و هر کدام از این رسانه‌ها به کیفیت خاص خودشان اشراف پیدا کنند. فلوبر، پیشنهاد می‌کرد از صحنه‌های رمانش تصویر تهیه کنند تا به ناهمگونی و عدم تجانس کلمه و تصویر پی ببرند. آنچه فلوبر و مانه بر سر آن توافق‏نظر دارند، آن است که شعار هوراس که مبتنی بر هارمونی میان کلمه و تصویر بود نه با هنر مدرن که با زندگی مدرن جور در نمی‌آمد.


منبع: شرق- امیر جلالی ( با تلخیص)

پیوندهای میان ادبیات و فلسفه

دلواپسی پاز، شادمانی الی تیس

 این همه ترافیک شعر و شاعری؟!