تبیان، دستیار زندگی
شعرهایی که در این گزینش یزدان سلحشور به سراغ شان رفته ، دارای ارزش یکسان هنری نیستند؛ برخی حتی از بهترین آثار شاعران شان هم نیستند اما به دلیل تأثیرگذاری در مقطعی از تاریخ ایران، با خاطرات و درک زمانی و مکانی یک یا چند نسل گره خورده اند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

12 شعر تأثیرگذار جنگ

شعرهایی که در این گزینش یزدان سلحشور به سراغ‌شان رفته‌، دارای ارزش یکسان هنری نیستند؛ برخی حتی از بهترین آثار شاعران‌شان هم نیستند اما به دلیل تأثیرگذاری در مقطعی از تاریخ ایران، با خاطرات و درک زمانی و مکانی یک یا چند نسل گره خورده‌اند.

فرآوری: زهره سمیعی- بخش ادبیات تبیان
گل لاله

در اولین‌ ماههای پس از پیروزی انقلاب اسلامی که گونه‌ای از ادبیات به نام ادبیات انقلاب پا ‌به میدان گذاشته بود و از ارزش‌های انقلاب دم می‌زد،‌ جنگ تحمیلی آغاز شد و گونه‌ای از شعر به نام «شعر دفاع مقدس» از دل ادبیات انقلاب پا به عرصه وجود گذاشت. شعری برآمده از بطن واقعیتی ناگزیر به نام «شعردفاع مقدس».

شعر دفاع مقدس که در همان سال‌های آغازین با شور و حماسه درآمیخته بود و عمدتاً‌ از سوی پیشکسوتانی که در شعر انقلاب نیز طبع‌آزمایی کرده بودند،‌ سروده می‌شد،‌ در دوره نخست وظیفه تهییجی و تبلیغی را بر عهده داشت. این شعر پس از جنگ نیز مسیر خود را ادامه داد و با پایان جنگ متوقف نشد،. شعر دفاع مقدس در سال‌های پایانی جنگ و سال های آغازین دهه 70 به شعر اعتراض تبدیل شد،‌ اعتراض به فراموشی ارزش‌های دفاع مقدس و... در دهه 80 نیز این نوع شعر ادامه یافت و اکنون در آغازین سال‌های دهه 90 شاهد افول این شعر در بعد کمیت هستیم.

شعرهایی که در این گزینش یزدان سلحشور به سراغ‌شان رفته‌، دارای ارزش یکسان هنری نیستند؛ برخی حتی از بهترین آثار شاعران‌شان هم نیستند اما به دلیل تأثیرگذاری در مقطعی از تاریخ ایران، با خاطرات و درک زمانی و مکانی یک یا چند نسل گره خورده‌اند و با آنها گریسته‌ایم یا حتی در مواقعی به ظرافت، مطایبه‌ای کرده‌ایم و در یک کلام، بدل به بخشی از فرهنگ معاصر ما شده‌اند و در چنین موقعیتی، چه اکنون حس نخستین را نسبت به این آثار داشته باشیم و چه نه، گریزی از پذیرش آنها نداریم.

1- سیمین بهبهانی: «حمید آزاد شد» [اردیبهشت 61].

«حمید آزاد شد، هویزه آزاد شد...»

نوشته‌ها جان گرفت، خطوط فریاد شد

خطوط، در چشم من، چو موج لغزنده بود

«هویزه آزاد شد، حمید آزاد شد...»

جوانی آنجا رسید، نهال دیروز ما

که سرو شد، قد کشید، که شاخ شمشاد شد

خطوط لغزنده بود، جوان چو آهن، چو کوه

گذشت مریخ‌وار، خطوط پولاد شد...

هزار سیلاب خون، چو رود کارون، گذشت

مگو چه هنگامه بود! بگو چه بیداد شد...

وطن! چه سرها به خاک، فتاد تا کار تو

ز سر به سامان رسید، ز نو به بنیاد شد

خطوط با سایه‌ها، نشست در اشک من

«حمید آزاد شد، هویزه آزاد شد...»

2- قیصر امین‌پور:«شعری برای جنگ».

... اینجا

هر شام خامشانه به خود گفتیم

امشب

در خانه‌های خاکی خواب‌آلود

جیغ کدام مادر بیدار است

که در گلو نیامده می‌خشکد؟

اینجا

گاهی سر بریده مردی را

تنها

باید ز بام دور بیاریم

تا در میان گور بخوابانیم

یا سنگ و خاک و آهن خونین را

وقتی به چنگ و ناخن خود می‌کنیم

در زیر خاک گل شده می‌بینیم:

زن روی چرخ کوچک خیاطی

خاموش مانده است

اینجا سپور هر صبح

خاکستر عزیز کسی را

همراه می‌برد

اینجا برای ماندن

حتی هوا کم است

اینجا خبر همیشه فراوان است

اخبار بارهای گل و سنگ

بر قلب‌های کوچک

در گورهای تنگ

اما

من از درون سینه خبر دارم

از خانه‌های خونین

از قصه عروسک خون‌آلود

از انفجار مغز سری کوچک

بر بالشی که مملو رویاهاست...

3- محمد علی سپانلو، «نام تمام مردگان یحیاست».

نام تمام بچه‌های رفته

در دفترچه دریاست

بالای این ساحل

فراز جنگل خوشگل

در چشم هر کوکب

گهواره‌ای برپاست،

بی‌خود نترس ای بچه تنها

نام تمام مردگان یحیاست.

هر شب فراز ساحل تاریک

دریا تماشا می‌کند هم‌بازیانش را

در متن این آبیچه تاریک،

یک دسته کودک را

که چون یک خوشه گنجشک

بر پنج سیم برق، هر شب، گرد می‌آیند.

اسفندیار مرده‌ای

(بی‌وزن، مانند حباب کوچک صابون)

تا می‌نشیند

شعر می‌خواند...

4- افشین علاء.

یک عمر خوانده بودیم

دارا انار دارد

در دست کوچک خود

سارا انار دارد

ما مشق می‌نوشتیم

با شور و شادمانی

غافل از اینکه دارا

حتی نداشت نانی

سارا گلوله‌ای خورد

وقتی شعار می‌داد

هنگام مرگ خونش

بوی بهار می‌داد

در دست‌هایش امروز

دارا تفنگ دارد

با دشمنان سارا

او قصد جنگ دارد

دارا که مشق ما بود

در جبهه‌هاست امروز

درس شجاعت او

سرمشق ماست امروز

5- پرویز بیگی حبیب‌آبادی «غریبانه» .

یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه

هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه

بشکسته سبوهامان، خون است به دل‌هامان

فریاد و فغان دارد، دُردی‌کش میخانه

هر سوی نظر کردم، هر کوی گذر کردم

خاکستر و خون دیدم، ویرانه به ویرانه

افتاده سری سویی، گلگون شده گیسویی

دیگر نَبُوَد دستی، تا موی کند شانه

تا سر به بدن باشد، این جامه کفن باشد

فریاد اباذرها، ره بسته به بیگانه

لبخند سروری کو، سرمستی و شوری کو

هم کوزه نگون گشته، هم ریخته پیمانه

آتش شده در خرمن، وای من و وای من

از خانه نشان دارد، خاکستر کاشانه

ای وای که یارانم، گل‌های بهارانم

رفتند از این خانه، رفتند غریبانه

6- محمدرضا عبدالملکیان، «خیابان هاشمی».

کوپن 356، تخم مرغ

لباس می‌پوشم

و از پله‌ها به زیر می‌آیم

از خانه به خیابان

خیابان هاشمی

خیابان مأنوس

خیابان سلام دل‌ها

خیابان صمیمیت سلام‌ها

خیابان بار عاطفی کلمات

خیابان خانه‌های کوچک

خیابان دل‌های بزرگ

خیابان خانوارهای نه سر عائله

خیابان خانوارهای شش نفر شهید

خیابان هاشمی

خیابان سربلند

خیابانی که کوتاه نمی‌آید

خیابان اول خط

خیابانی که با یک اتوبوس

به میدان انقلاب می‌پیوندد

خیابانی که همیشه از او وحشت دارند

خیابانی که همیشه برایش نقشه می‌کشند

خیابانی که هر روز بمبارانش می‌کنند

خیابانی که هر روز متولد می‌شود

خیابانی که هر روز در مدرسه

نام‌نویسی می‌کند

خیابانی که هر روز بزرگ می‌شود...

7- سید حسن حسینی.

گامی به تولا زده بودم ای کاش

جامی ز می‌ «لا» زده بودم ای کاش

آن شب که قراولان طوفان رفتند

چون موج به دریا زده بودم ای کاش

8- وحید امیری.

آوای خوش هَزار تقدیم تو باد

سرسبزترین بهار تقدیم تو باد

گویند که لحظه‌ای‌ست روییدن عشق

آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد

9- سهیل محمودی، «جنگ جنگ تا پیروزی» .

ننگ است کمی درنگ تا پیروزی

از دست منه تفنگ تا پیروزی

دانی چه بُوَد پیام یاران شهید

این‌ است که جنگ جنگ تا پیروزی

10- علیرضا قزوه، «مولا ویلا نداشت».

... شاپورخان به مشتری‎هایش سیگار وینستون تعارف می‎کند

و مطمئن است که قیمت سکه و طلا

پایین نمی‎آید

او فکر می‎کند هنوز هم خرمشهر

دست عراقی‎هاست!

و چقدر خوشحال است که پسرش را معاف کرده‎اند

به خانه برمی‎گردم

تلویزیون دعای «نام‎ها و نشانه‎ها» می‎خواند

بعضی اوقات خاموشی هم چیز بدی نیست

امسال به ساعت‎های «کاسیو» اطمینان کردیم

و نماز صبح‌مان قضا شد!

امسال متولی‎های مسجد و امامزاده

با هم مسابقه گذاشتند

و همه از رساله امام یک جور سوال دادند

تلویزیون‎های رنگی

سشوار

هدف بالا بردن معلومات است

کودکان شش‎ماهه هم می‎توانند شرکت کنند

بشتابید

تبلیغات فلان مسجد

رنو و پیکان پخش می‎کند

در عتیقه‎فروشی‎ها پیکان صفرکیلومتر می‎فروشند

در میدان انقلاب

اتحادیه خرید و فروش کوپن

حوصله مردم را سر آورده است

دلالان رایانه و روغن‎چراغ

دلالان شیر مرغ و جان آدمیزاد

با ارز غیرآزاد، تجارت می‎کنند

شرکت‎های ثبت‎نشده

سیاست‎بازان لرد مستضعف

جیب‎برهای باجواز

جیب‎برهای بی‎جواز

غول‎های پوشیده در لباس مذهب

مقاطعه‎کاران خیابان زعفرانیه

شرکت صادرات زعفران

شرکت صادرات فرش...

خجالت هم چیز نایابی است...

11- عبدالجبار کاکایی.

... صدا، صدا، صدا بود که سقف چوبی لرزید

قلب بزرگ بابا با همه خوبی لرزید

دود که به آسمون رفت پدر تو ایوون اومد

از تن شهرم اون شب بگی نگی، خون اومد

همون شب سیا بود که بمبو من شناختم

کنار کاردستیام ماشین جنگی ساختم

لوله تانک چوبی مداد رنگی‌ام بود

کت بزرگ بابا لباس جنگی‌ام بود

گلدون یاس ایوون باغ خیالی‌ام شد

خونه مردم شهر جعبه خالی‌ام شد

وقتی صدا می‌اومد مدادو بر می‌داشتم

مثل ضد هوایی رو جعبه‌ها می‌ذاشتم

آژیر قرمز می‌زد پدر هراسون می‌شد

آخه یه گوشه شهر دوباره داغون می‌شد

می‌دیدم از تو جعبه جنازه بیرون میاد

عروسکای زخمی از تنشون خون میاد...

بازی ولی جدی بود یه روزی باورم شد

عروسکای زخمی یکیش، برادرم شد

یه روز که من بی‌هوا رفته بودم سراغش

یه پای چوبی دیدم تو گوشه اتاقش

برادرم به من گفت: «بازیه جنگه!» خندید

پاشُد منو بغل کرد پاهاش ولی می‌لنگید

12- بهزاد زرین‌پور.

آن وقت‌ها که دستم به زنگ نمی‌رسید

در می‌زدم

حالا که دستم به زنگ می‌رسد

دیگر دری نمانده است.

بر می‌گردم:

یکی دو روز مانده به زنگ‌های تفریح

«برنامه کودک» تازه تمام شده

و ما مانند همیشه توپ را می‌بریم که...

طنین کشدار سوتی غریب

بازی را متوقف کرد

صدای گنجشک‌ها را برید

جنین کال زنی بر زمین افتاد

کارون یک لحظه زیر پل ایستاد

و ما به بازی جدیدی دعوت شدیم

که توپ‌هایش به جای گل آتش می‌شدند

گنجشک‌ها لانه‌های‌شان را پایین آوردند

ما بادبادک‌هایمان

و بزرگترها صدای‌شان را.

از آن پس دیگر

زیر هیچ سقفی سفره پهن نشد.

پیراهنم را در می‌آورم

کارون مرا به جا نمی‌آورد

رفتار تلخ آب

اجساد باد کرده را

از ذهن او به فراموشی دریا ریخته

انگار جز ماتم از این رود چیزی نمی‌توان گرفت.

بر می‌گردم:

بابای خط خورده مدرسه‌مان را

از زیر آوار دفتر بیرون می‌کشند

در یک دستش نقشه ایران مچاله شده

و در دست دیگرش

دستمالی مانده از رقص‌ها و گریه‌های محلی...


منابع: ایران، یزدان سلحشور/ تسنیم