تبیان، دستیار زندگی
گفت وگو با نویسنده سوییسی «پتر اشتام» به مناسبت چاپ مجموعه داستان «ماه یخ زده» در ایران
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

رویاهای شیرین در ماهی که یخ زده

گفت‌وگو با نویسنده سوییسی «پتر اشتام» به مناسبت چاپ مجموعه داستان «ماه یخ زده» در ایران

فرآوری: زهره سمیعی- بخش ادبیات تبیان
ماه یخ زده

«پتر اشتام» یکی از معروف‌ترین نویسندگان معاصر سوییس است. او در سال 1963 به دنیا آمد و در رشته‌های ادبیات انگلیسی و روانشناسی تحصیل کرد. از سال 1990 به عنوان نویسنده و روزنامه‌نگار مشغول به کار شد. منتقدان مهارت حیرت‌انگیز و ریزبینی و دقت پتر اشتام را در بیان دنیای احساسی قهرمان داستان‌هایش تحسین می‌کنند و توانایی او را در بیان ژرفاهای احساسی داستان با استفاده از سبکی مینیمالیستی می‌ستایند. مجموعه داستان «ماه یخ زده» در سال 2011 نامزد دریافت جایزه ادبی لایپزیک آلمان و جایزه ادبی سوییس شده بود. «میهمان‌های تابستانی»، «روال روزگار»، «شام پروردگار»، «در جنگل»، «ماه یخ‌زده»، «زیبن شلفر»، «آخرین هنرمند رمانتیک»، «چمدان»، «رویاهای شیرین» و «کانی آیلند» عنوان داستان‌های این کتاب هستند. نام ماه یخ‌زده از نام یکی از داستان‌های کتاب گرفته شده. مجموعه چند داستان کوتاه که اغلب درونمایه‌های مشابهی دارند. این داستان‌های کوتاه اغلب با محوریت تنهایی انسان معاصر نگاشته شده‌اند و در تمام آنها داستان اصلی در ذیل روایت‌محوری شکل می‌گیرد.

گفت‌وگوی زیر به مناسبت ترجمه‌ ای که از کتاب «ماه یخ زده» به فارسی داشتم و توسط نشر «افق» منتشر شده، صورت گرفته است.

بخشهایی ازین گفت و گو:

آقای اشتام مجموعه داستان شما «ماه یخ‌زده» پنج ماه پیش در ایران منتشر شد. این سومین کتاب شماست که در ایران به چاپ می‌رسد. پیش‌تر رمان «اگنس» و مجموعه داستان «تمام چیزهایی که جایشان خالی است» هم در ایران چاپ شده بودند. انتشار کتاب‌هایتان در ایران چقدر برای شما اهمیت دارد؟

سال 2006 امکان این را داشتم که در نمایشگاه کتاب تهران شرکت و بعد به یزد و اصفهان سفر کنم. وقتی شنیدم که قرار است کتاب‌هایم به فارسی ترجمه بشوند، خیلی خوشحال شدم. فکر می‌کنم ادبیات می‌تواند نقش مهمی در دوستی و تبادل فرهنگ‌ها داشته باشد. البته تا به حال چهار تا از کتاب‌هایم به فارسی ترجمه شده‌اند. کتاب چهارم رمانی است به نام «روزی مثل امروز» که متاسفانه هنوز مجوز چاپ نگرفته است، ولی امیدوارم که این رمان هم به‌زودی در ایران چاپ بشود.

کتاب‌های شما به بیش از 30 زبان ترجمه شده‌اند. آیا معمولا با مترجم‌هایتان در تماس هستید و در روند کار ترجمه به آنها کمک می‌کنید؟

در واقع کتاب‌هایم به 387 زبان ترجمه شده‌اند. همه مترجم‌ها با من تماس نمی‌گیرند، ولی وقتی تماس می‌گیرند، کوشش می‌کنم جواب سوال‌هایشان را بدهم. با بعضی از آنها هم خیلی دوست شده‌ام، به خصوص آنهایی که سال‌هاست کتاب‌هایم را ترجمه می‌کنند.

شما هم رمان می‌نویسید و هم داستان. تا به حال بعد از هر رمانی یک مجموعه داستان نوشته‌اید. آیا این تصادفی است یا برنامه‌ریزی شده؟

من مدام داستان می‌نویسم. وقتی این داستان‌ها به اندازه کافی جمع می‌شوند، آنها را به عنوان مجموعه داستان منتشر می‌کنم. تا حالا همیشه تصادفی بعد از هر رمان یک مجموعه داستان از من چاپ شده. نوشتن رمان پروژه بزرگی است و برای نوشتن آن خودم را طوری آماده می‌کنم که انگار می‌خواهم به یک سفر کوهنوردی بروم. نوشتن داستان بیشتر مثل یک گردش یا پیاده‌روی است که آدم یک‌مرتبه تصمیم می‌گیرد انجامش بدهد. درست همین یکهو بودن گاهی نتایج ‌غیرمنتظره‌یی دارد.

بیشتر دوست دارید رمان بنویسید یا داستان؟

من از همان اول تصمیم می‌گیرم که داستان بنویسم و این‌طوری نیست که رمانی را شروع کنم و اگر ادامه پیدا نکرد، آن را تبدیل به داستان کنم. چنین چیزی واقعا هرگز برایم پیش نمی‌آید. داستان‌هایم به همان اندازه رمان‌هایم برایم اهمیت دارند. من با نویسنده‌های امریکایی بزرگ شده‌ام، نویسنده‌هایی که ارزش رمان و داستان برایشان یکسان بود. خیلی از آنها داستان‌های بهتری نوشتند تا رمان، مثل ارنست‌همینگوی. نوشتن داستان را باید خیلی جدی گرفت.

سبک نگارش شما مینیمالیستی و بی‌زرق و برق است و شما فقط به نکات اصلی و پراهمیت اشاره می‌کنید. فکر می‌کنید برای چنین سبکی داستان مناسب‌تر است؟

نویسنده‌یی که زیاد به جزییات می‌پردازد، برای نوشتن متنی که من آن را در 20 صفحه می‌نویسم، احتیاج به فضای خیلی بیشتری دارد و چنین متنی دیگر خود به خود داستان نخواهد بود. از این نظر می‌شود گفت که سبک نگارشم برای نوشتن داستان مناسب است. البته رمان‌هایم هم خیلی طولانی نیستند.

داستان «مهمان‌های تابستانی» از مجموعه داستان «ماه یخ‌زده» تقریبا مثل یک رمان است.

شاید این‌طور باشد، ولی من فکر نمی‌کنم که یک نویسنده حتما باید هر متنی را به افراط و به طرزی خسته‌کننده به درازا بکشاند. محدود کردن متن 20 یا 30صفحه هم حسن‌های خودش را دارد.

در داستان «رویاهای شیرین» مجموعه «ماه یخ‌زده» نویسنده‌یی در یک مصاحبه می‌گوید: پایان داستان را وقتی می‌دانم که آن را تا آخر نوشته باشم. آیا احساس شما هم هنگام نوشتن همین است؟

بله، دقیقا. نخستین رمان‌هایی که نوشتم و البته هرگز چاپ نکردم را از اول تا آخر برنامه‌ریزی کرده بودم. بعد متوجه شدم که دیگر اصلا حوصله نوشتن ندارم، چون همه‌چیز را تا آخر می‌دانستم. فکر کردم که باید برای نوشتن یک شروع جالب پیدا و صبر کنم و ببینم چه پیش می‌آید. البته چندین بار روی این متن‌ها تجدید‌نظر ‌کردم، چون همیشه با آن چیزی که فکر می‌کردم کاملا متفاوت بودند.

داستان «در جنگل» با سایر داستان‌های مجموعه «ماه یخ‌زده» متفاوت است و با شلیک تیر و با خونریزی به پایان می‌رسد. آیا دلیلش این است که می‌خواهید روش‌های مختلف نوشتن را امتحان ‌‌کنید؟

تیراندازی و خونریزی در این داستان یک خیال‌پردازی است. شلیک تیر واقعی نیست، ولی حق با شماست، پایان داستان خیلی کوبنده است. داستان‌ها گاهی نیاز به یک پیامد غیرمنتظره و شوکه‌کننده دارند ولی این داستان جنبه‌های رمانتیک بسیاری هم دارد. این اواخر در بیشتر صحنه‌هایی که نوشتم از قصه‌ها و اشعار مختلف نقل قول آورده‌ام. چنین چیزی در حال حاضر برایم خیلی جالب است ولی دلیلش را نمی‌دانم.

تقریبا کاملا حسی می‌نویسم. بسیاری از تحقیقات علمی هم این اواخر به این نکته اشاره می‌کنند که آدم‌ها در اکثر موارد در تصمیم‌گیری‌هایشان بیشتر به غریزه و حس‌شان اتکا می‌کنند تا به نیروی عقلانی‌شان

یکی از موضوع‌های اصلی کتاب‌های شما رابطه‌های عاشقانه زندگی مدرن است. آیا شما برای نوشتن این رابطه‌ها را تجزیه و تحلیل می‌کنید یا اینکه نوشتن‌تان حسی و غریزی است؟

تقریبا کاملا حسی می‌نویسم. بسیاری از تحقیقات علمی هم این اواخر به این نکته اشاره می‌کنند که آدم‌ها در اکثر موارد در تصمیم‌گیری‌هایشان بیشتر به غریزه و حس‌شان اتکا می‌کنند تا به نیروی عقلانی‌شان، حداقل در مورد مسائل پیچیده‌یی مثل رابطه‌هایشان.

داستان «روال روزگار» دومین داستان کتاب «ماه یخ‌زده» ماجرای تعطیلات خسته‌کننده و بدون رویداد یک زوج را تعریف می‌کند و یکی از جالب‌ترین داستان‌های این مجموعه است. اما چرا باید یک بچه آخر داستان بمیرد تا پروتاگونیست‌ها از رخوت و بی‌حالی و از روال روزمره خسته‌کننده‌شان دربیایند؟

تمام شدن داستان به این شکل دلیل شخصی دارد. یکی از دوستانم در تعطیلاتش با چنین واقعه‌یی روبه‌رو شد. انگیزه نوشتن این داستان بلافاصله پس از شنیدن ماجرا در من ایجاد شد البته کوشش کردم شدت فاجعه را در داستان کمتر کنم و نگذاشتم آن زوج مرگ بچه را ببینید بلکه فقط پیامدهای آن و تاثیر مرگش را روی پدر و مادرش به تصویر کشیدم.

شوکی شبیه به این می‌تواند پیامدهای متفاوتی داشته باشد و همیشه منفی نیست. گاهی هم پیش می‌آید که آدم‌ها از ضربه‌های‌ سرنوشت‌ و دگرگون شدن مسیر زندگی‌شان و بهتر شدن آن می‌گویند.

داستان «شام پروردگار» در کتاب «ماه یخ‌زده» به ماجرای کشیشی می‌پردازد که تنها و بدون حضور مردم مراسم دعای روز یکشنبه‌اش را به جا می‌آورد. چرا از این کار چشم‌پوشی نمی‌کند و از کلیسا نمی‌رود؟

مراسم دعا یک مراسم معمولی نیست بلکه یک آیین مذهبی‌ است که باید در زمان خودش برگزار بشود و نمی‌شود آن را به راحتی لغو کرد. اگر کشیشی نتواند مراسم را برگزار کند، کس دیگری باید مراسم را انجام بدهد. اگر قرار باشد مراسمی به دلیل کم بودن تعداد شنونده لغو بشود، پس می‌شود اگر کسی به صدای ناقوس اعتنا نکرد و بی‌احترامی کرد، زدن ناقوس کلیسا را هم کنار گذاشت! من خودم شخصا می‌توانم بفهمم که او چرا کلیسا را ترک نمی‌کند و مراسم را برگزار می‌کند. تصمیمش مطمئنا هم مربوط به آبرو و حیثیت حرفه‌یی‌اش است و هم به اعتقادات مذهبی‌اش که البته هر دو به هم ربط دارند.


منابع:

مریم موید پور/ اعتماد، شرق