تبیان، دستیار زندگی
اشعاری از شاعران معاصر: سیدعلی صالحی، احمدرضا احمدی، اکبر اکسیر، رسول یونان، آرش شفاعی و سارا محمدی اردهالی.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دویدنِ بی‌پایان تا کی؟

اشعاری از شاعران معاصر: سیدعلی صالحی، احمدرضا احمدی، اکبر اکسیر، رسول یونان، آرش شفاعی و سارا محمدی اردهالی.

فرآوری: زهره سمیعی- بخش ادبیات تبیان
پریدن

سید علی صالحی:

دویدنِ بی‌پایانِ یکی نقطه بر قوسِ دایره.

تا کی؟

باز باید بیدار شوم، بشنوم، ببینم، باور کنم.

باز باید برای ادامه‌ی بی‌دلیلِ دانایی

تمرینِ استعاره کنم.

همه برای رسیدن به همین دایره

از پیِ دایره می‌دوند.

هی نقطه‌ی مجهول!

مرارتِ مسخره!

مضمونِ بی‌دلیل!

تا کی؟

میز کارم غبار گرفته است

رَخت‌های روی هم ریخته را نَشُسته‌ام

رویاهای بی‌موردِ آب و ماه و ستاره به جایی نمی‌رسند،

شب همان شب وُ

روز همان روز وُ

هنوز هم همان هنوز ...!

من بدهکارِ هزار ساله‌ی بارانم،

آیا کسی لیوانِ آبی دستِ من خواهد داد؟

*

احمدرضا احمدی:

ما را به تاراج بردند

بسیار بیداری بود

بسیار خواب بود

روزهای جمعه ابر داشتیم

اما نمی‌توانستیم

بیداری و خواب و ابر جمعه را

زندگی نام بگذاریم

پس خواب را انکار کردیم

پس بیداری را انکار کردیم

روزهای جمعه از خانه بیرون رفتیم

که ابر را نبینیم

چه حاصل

که عمر به پایان بود

و چای در غروب جمعه

روی میز سرد می‌شد

*

اکبر اکسیر:

چیزهای بزرگ در خیالم نمی گنجد

به فیل که فکر می کنم

خرطومش بیرون می ماند

حرف های گنده تر از دهانم نمی زنم

« مردم » که می گویم

دمش بیرون می ماند

خرطوم را به دُم گره می زنم

از خودم می نویسم

تا جهالتم را جهانی کرده باشم !

*

رسول یونان:

بارانی مورب

در نیمروزی آفتابی

هیچ اتفاقی نیافتاده است

تنها تو رفته ای

اما من

قسم می خورم که این باران

بارانی معمولی نیست

حتما جایی دور

دریایی را به باد داده اند

*

آرش شفاعی:

فکر ها علیل، ذکرها عبث

اوج ها به قدر سقف یک قفس

پای ما مسافر است

جاده ها ولی

به مقصدی حقیر ختم می شوند

ما کلاف پیچ پیچ کوچه ها

شما؛

در زلال مغز آسمان رها

فکر می کنید حجم این قفس ملولمان نمی کند؟

چرا، ولی چه فایده؟

آسمان قبولمان نمیکند

حال ما دچار عادت زمانه ایم

شانه می کنیم! سرمه می کشیم! عشوه می کنیم!

مرد های بعد از قطعنامه ایم !

*

سارا محمدی اردهالی:

مهر خوب است

هوا خوب است

اوضاع خوب است

باید به مرده‌ها روحیه داد که خاک همان قدر خوب است که هوا

باید به زنده‌ها روحیه داد که هوا همان قدر خوب است که خاک

باید به خاک روحیه داد که مرده‌ها همان قدر خوبند که زنده‌ها

باید به هوا روحیه داد که زنده‌ها همان قدر خوبند که مرده‌ها

روحیه خوب است

خاک خوب است

سرد خوب است

خاک همان قدر سرد است که هوا

خاک همان قدر راه گریز دارد که هوا

مرده همان قدر زنده است که زنده

زنده همان قدر مرده است که مرده

مرده یا زنده

همان قدر خوب است

همان قدر

است

تقدیر . . .


منبع: وبلاگهای ادبی