تبیان، دستیار زندگی
شاهنامه عزت و افتخار ملی است و هیچ قومی با داشتن چنین پیشینه ای اینگونه عجیب به تاراج فرهنگی و قومیتی نرفته است. اگر هر یک از ما تنها بخش پهلوانی شاهنامه را مطالعه می کردیم و آن را همیشه به یاد داشتیم، بدون شک بیشتر از حال به ملیت، قومیت و گذشته خود مفتخر
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آغاز بخش پهلوانی شاهنامه

(منوچهر/بخش اول)

شاهنامه عزت و افتخار ملی است و هیچ قومی با داشتن چنین پیشینه ای اینگونه عجیب به تاراج فرهنگی و قومیتی نرفته است. اگر هر یک از ما تنها بخش پهلوانی شاهنامه را مطالعه می کردیم و آن را همیشه به یاد داشتیم، بدون شک بیشتر از حال به ملیت، قومیت و گذشته خود مفتخر بودیم.

آسیه بیاتانی -بخش ادبیات تبیان
شاهنامه

در بخش گذشته با پایان گرفتن داستان فریدون، بخش اساطیری شاهنامه هم پایان گرفت. اما داستان همچنان ادامه دارد، حال نوبت آن است که با پهلوان های ملی و میهنی ایران آشنا شویم. بزرگ زادگانی اصیل که کاری جز حفظ مرز، غرور و ملیت ایران نداشتند و جان هایشان را در این راه فدا کردند.

منوچهر یک هفته با درد بود دو چشمش پر آب و رخش زرد بود

بهشتم بیامد منوچهر شاه بسر بر نهاد آن کیانی کلاه

همه پهلوانان روی زمین برو یکسره خواندند آفرین

چو دیهیم شاهی بسر بر نهاد جهان را سراسر همه مژده داد

به داد و به آیین و مردانگی به نیکی و پاکی و فرزانگی

منوچهر پس از مرگ فریدون و به پاس مراسم سوگ و عزای او، شاه می شود. تاج بر سر می نهد و بر تخت سلطنت تکیه می زند و بزرگان و سپاهیان به شاهی بر او تهنیت و مبارک باد می گویند و او پس از ذکر هنرهای نمایان و فره ایزدی که دارد و دینداری و دادگری، می افزاید که با این همه بنده ای از بندگان خداوند و پرستنده آفریننده جهان است و از همه می خواهد که آنها نیز متکی به آن منبع فیض جاودانی باشند و راه فریدون را که ستم زدایی و دستگیری از ناتوانان بود را ادامه دهند.

همه پهلوانان روی زمین منوچهر را خواندند آفرین

که فرخ نیای تو ای نیکخواه ترا داد شاهی و تخت و کلاه

ترا باد جاوید تخت ردان همان تاج و هم فرهء موبدان

دل ما یکایک به فرمان تست همان جان ما زیر پیمان تست

بزرگان و نامداران درگاه بر او آفرین می گویند و فرمانروایی او را گردن می نهند و به جان پیمان وفاداری می بندند.

جهان پهلوان سام بر پای خاست چنین گفت کای خسرو داد راست

ز شاهان مرا دیده بر دیدنست ز تو داد و ز ما پسندیدنست

پدر بر پدر شاه ایران تویی گزین سواران و شیران تویی

ترا پاک یزدان نگه‌دار باد دلت شادمان بخت بیدار باد

تو از باستان یادگار منی به تخت کئی بر بهار منی

به رزم اندرون شیر پاینده‌ای به بزم اندرون شید تابنده‌ای

زمین و زمان خاک پای تو باد همان تخت پیروزه جای تو باد

تو شستی به شمشیر هندی زمین به آرام بنشین و رامش گزین

ازین پس همه نوبت ماست رزم ترا جای تخت است و شادی و بزم

شوم گرد گیتی برآیم یکی ز دشمن ببند آورم اندکی

پهلوان زمان، سام نریمان نیای رستم از میان آن جمعیت به پا می خیزد و می گوید: کار شاهان دادگری است و کار ما قبول کردن. تو شاه و شاهزاده ای، دلیری و جنگاوری، به فرمان فریدون نیای خود از دو ستمکار برادر کش، سلم و تور، انتقام خون ایرج بیگناه را گرفتی و زمین را از دشمنان پاک کردی، حال نوبت ان است که استراحت کنی و کار رزم و ارام کردن مملکت و سرکوب کردن گردنکشان را به ما واگذاری. من و پدرانم همگی در خدمت شاهان و پشت و پناه بزرگان بوده ایم، آماده خدمت و از میان برداشتن بدخواهان و آرام ساختن مملکت هستم.

منوچهر به او آفرین می گوید و هدایای ارزشمند به او می بخشد. سام و بزرگان به جایگاه خود باز میگردند و جهان بر آیین و راه دیرین به گردش خود ادامه می دهد.

ادامه دارد.......


منابع:
شاهنامه فردوسی، حکیم ابولاقاسم فردوسی، بر پایه چاپ مسکو
حماسه سرایی در ایران، ذبیح الله صفا