تبیان، دستیار زندگی
گفت وگویی با جواد مجابی درباره سیمین بهبهانی و جایگاهش در شعر کلاسیک ایران و در انتها اشعاری از زنده یاد بانوی غزل ایران زمین.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تجدید حیات غزل

گفت‌وگویی با جواد مجابی درباره سیمین بهبهانی و جایگاهش در شعر کلاسیک ایران و در انتها اشعاری از زنده یاد بهبهانی.

فرآوری:زهره سمیعی- بخش ادبیات تبیان
سیمین بهبهانی

اهمیت و جایگاه سیمین بهبهانی را چطور ارزیابی می‌کنید؟

سیمین بهبهانی هنرمندی چندساحتی بود؛ یعنی علاوه بر اینکه شاعر بزرگی بود و شعرهای زیبایی می‌نوشت کسی بود که غزل فارسی، که به هر حال یکی از ستون‌های اصلی ادبیات ماست را جان تازه‌ای بخشید؛ یعنی غزل را هم‌تراز با شعر نیمایی در ادبیات معاصر کرد. او منتقد بزرگی بود و در کتاب «یاد بعضی از نفرات» شما می‌توانید ببینید که با صراحت و بدون بازی‌های فرقه‌ای و چپ و راست درباره تمام نفرات که خدمتگزار فرهنگ بوده‌اند، صحبت کرده و به‌طور منصفانه و دقیق به تحلیل زندگی شعری افراد مختلف پرداخته است ایشان همیشه با شفقت و مدارا با دوست و دشمن رفتار می‌کرد و اخلاق فردی‌شان همیشه زبانزد خاص و عام بود. می‌دانیم کوشش‌های خانم بهبهانی در بیان موقعیت تاریخی زن ایرانی که در چند کتاب ایشان بازتاب پیدا کرده است، اهمیت فراوانی دارد. ایشان در شعرهایشان توانسته نگاهی دقیق به سرنوشت زن ایرانی در طول تاریخ کند.

ایشان در واقع کسی ا‌ست که به تجدید حیات غزل کمک کرده است. در یک دوره غزل در برابر شعر نیمایی کاستی یافته بود و تقریبا یک سنت مرعوب به‌شمار می‌رفت‌. خانم بهبهانی با عبور آگاهانه از سنت غزل فارسی به نوآوری دست زد و توانست در ترکیب غزل و قطعه فرم تازه‌ای را بیافریند که قادر به ظهور شعر زندگینامه‌ای بشود

مساله‌ای که درباره خانم بهبهانی مطرح است اینکه ایشان در متن نسلی بود که گذار از شعر کلاسیک و اوزان عروضی را مدنظر داشت اما هرگز دست از ساختار شعر کلاسیک نکشید. او در شعر کلاسیک خصوصا غزل و چهارپاره‌هایش استیلای مدرن را لحاظ کرد و 11 وزن عروضی در اوزان «دوری» را به‌وجود آورد. از این منظر چطور ایشان را ارزیابی می‌کنید؟

ایشان در واقع کسی ا‌ست که به تجدید حیات غزل کمک کرده است. در یک دوره غزل در برابر شعر نیمایی کاستی یافته بود و تقریبا یک سنت مرعوب به‌شمار می‌رفت‌. خانم بهبهانی با عبور آگاهانه از سنت غزل فارسی به نوآوری دست زد و توانست در ترکیب غزل و قطعه فرم تازه‌ای را بیافریند که قادر به ظهور شعر زندگینامه‌ای بشود. قطعه در تاریخ ادبیات به زندگی خصوصی شاعران و نویسندگان ما مربوط می‌شود. شاعرانی که می‌خواستند از زندگی شخصی خودشان حرفی بزنند از قالب قطعه استفاده می‌کردند. شاعرانی که یا عاشق یا مقروض یا با کسی درگیر بودند این مسائل را در قطعه بیان می‌کردند و این موارد در غزل انعکاس پیدا نمی‌کرد خانم بهبهانی متوجه زندگی‌نامه‌ای بودن شعر قطعه شد. ایشان تصمیم گرفت غزل را به صورت ترکیبی با قطعه بنویسد تا بتواند شعر زندگینامه‌ای را بنویسد؛ شعری که به زندگی روزانه‌ می‌پردازد. این مساله خیلی مهم بود چراکه غزل به کلیات و تغزل عاشقانه می‌پرداخت اما در این ترکیب به مسائل متعددی مثل جنگ، عشق و مسائل اجتماعی پرداخته شد که نوعی نوآوری بود که توسط سیمین بهبهانی صورت گرفت. شعر مدرن یکی از مشخصات اصلی‌اش زندگینامه‌ای بودن آن است که حاوی زندگی شاعر و ملت خودش می‌شود. تصور می‌کنم خانم بهبهانی توانست ضمن پرداختن به زندگی خودش به زندگی مردم هم بپردازد و این تلفیق در آثارش مشخص است.

تلقی ما از سیمین بهبهانی و شعرش این است که او شاعر مردم بوده است و در غزل‌هایی مثل دوباره «می‌سازمت وطن» یا «حمید آزاد شد، هویزه آزاد شد» می‌توانیم ایشان را به نام یک وطنیه در نظر بگیریم؟

این حرف درستی است. به گمان من نوعی ژورنالیسم در شعر خانم بهبهانی وجود داشت؛ یعنی شعر در عین حال که به مسائل روزمره می‌پردازد با تکیه بر آنها یک پرش دیگری نیز برای ایجاد تصاویر تازه صورت می‌دهد. تصور می‌کنم که نوعی وطنیات که در شعر عارف و پیشگامانی از این دست بوده است در شعر سیمین بهبهانی هم جریان و امتداد پیدا کرد. البته فقط هم وطنیات نیست بلکه مردم‌گرایی و نفرت از جنگ و خشونت، ماجرای دفاع از مردم محروم و تمام ظلم‌هایی که در سراسر جهان وجود داشت در شعرهای ایشان هست. وقتی ایشان از صبرا و شتیلا صحبت می‌کند این نوع سخن‌گفتن از مسائل مربوط به وطن است؛ یعنی درباره مردم مظلوم فلسطین حرف می‌زند و انعکاسش می‌دهد. به دلیل همان تلفیق غزل و قطعه است که شعر سیمین را می‌توان فراتر از وظیفه ارزیابی کرد.

*

اشعاری از سیمین بهبهانی:

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من

گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟

کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم

که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من

نه بسته‌ام به کس دل، نه بسته دل به من کس

چو تخته پاره بر موج، رها... رها... رها... من

ز من هرآن که او دور، چو دل به سینه نزدیک

به من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا من

نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی

که تر کنم گلویی، به یاد آشنا من

ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟

که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من؟

ستاره‌ها نهفتم، در آسمان ابری

دلم گرفته‌ای دوست ، هوای گریه با من

*

ای آشنا چه شد که تو بیگانه خو شدی؟

با مهرپیشگان ز چه رو کینه جو شدی؟

ما همچو غنچه یک دل و یک روی مانده‌ایم

با ما چرا چو لاله دو رنگ و دو رو شدی؟

نزدیک‌تر ز جان به تنم بودی ای دریغ

رفتی به قهر و دورتر از آرزو شدی

ای گل که لاف حسن زدی پیش آفتاب!

خشکید شبنم تو و بی‌آبرو شدی

ای چهره از غبار غمی زنگ داشتی

اشکی فشاند چشم من و ، شست و شو شدی

از گریه همچو غنچه گره در گلوی ماست

تا همچو گل به بزم کسان خنده رو شدی

سیمین! چه روزها که چو گرداب ، در فراق

پیچیدی از ملالت و در خود فرو شدی

*

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

شروع شادی و پایان انتظار تویی

بهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشت

چه بود غیر خزان‌ها اگر بهار تویی

دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند

در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی

شهاب زودگذر لحظه‌های بوالهوسی است

ستاره‌ای که بخندد به شام تار تویی

جهانیان همه گر تشنگان خون من‌اند

چه باک زان‌همه دشمن چو دوست‌دار تویی

دلم صراحی لبریز آرزومندی‌ ست

مرا هزار امید است و هر هزار تویی


منابع: فرهیختگان، وبلاگهای ادبی