مهدی اخوان ثالث؛ شاعری متعهد و دردآشنا
همانطور که غلامحسین یوسفی میگوید اخوان ثالث از نمونههای برجستهی شعر امروز فارسی است. (حسام، 1392) به مناسبت چهارم شهریور، سالروز درگذشت این شاعر جریان ساز، گذری داریم بر ویژگی های شعری او.
اخوان که چندین بار به زندان افتاد خود را نسبت به وطن و مردمی که دوستشان داشت، متعهد میدانست. او همواره از پسِ اشعارش در انتظار جشن نور و سرور بود. تلاش او برای آگاهی بخشی و نشان دادن شرایط در پشت نقابِ نماد، تلاشی ستودنی و فراموش نشدنی است.
مهدی اخوان ثالث (معروف به م.امید) سال 1307 در مشهد متولد شد. او شاعر بلند آوازهای است که دستاوردهای گرانبهایی در شعر معاصر پارسی داشته است. کمتر کسی است که دوستدار ادب پارسی باشد و او و جایگاه رفیعش را نشناسد. کارنامهی درخشان اخوان ثالث حاکی از ظرافت و دقت او در انتخاب زبانی فاخر و بدیع برای اشعارش، غنایِ بیبدیل استعارهها و معانی و تکیه بر پشتوانهی ارزشمند ادب کلاسیک فارسی است. با توجه به همین پشتوانه است که زبان اشعارش به ظاهر سنگین به نظر میرسد اما در واقع زندهکنندهی شور و شعور در اشعار معاصرِ پارسی است.
نکتهی مهم دیگری که در اشعار م.امید به چشم میخورد موسیقی منحصر به فردی است که کلماتِ شعر را هم چون دانههای تسبیح به شکلِ موزونی در برگرفته است. موسیقی درونی، بیرونی و معنویِ اشعار او به راستی گوشِ شنوندهی آگاه از علم عروض را به زیبایی مینوازد.
اخوان ثالث پس از 40 سال حضور آهنگین و خدمت به ادب پارسی در روز 4 شهریور 1369 چشم از جهان فروبست و آوایِ موسیقی اشعارش را که حالا مانا شده بودند هم چون زیوری بر گوش همهی دوستداران شعر و ادب معاصر آویخت. او که موسیقی پرواز را خوب میدانست هنوز هم از پسِ پشتِ مردمکان* اشعارش با همهی زندهدلان سخنهایِ پر نور دارد. در این مقاله به بهانهی سالگرد این بزرگوار سعی شده گوشهای از عناصر حاضر در اشعار او بیان شود. یکی از ویژگیهای تپنده و همیشه حاضر در اشعار او، نقد اجتماعی است. به عبارت دیگر اشعار او هم چون پنجرهای است رو به سوی ظرافتها و حقایقی که از دیدگان مردم دور مانده است. در پایان هم یکی از اشعار این شاعر (شعر باغ من) همراه با تحلیل برخی از نمادهای موجود در آن آورده شده است.
اخوان ثالث در پشتِ قابِ نماد، از دردهای جامعهی خود میگوید. او شاعری است که نسبت به مسائل اجتماعیِ زمان خود احساس تعهد میکند. میم. امید، شاعرِ امیدی است که در واپسین لحظاتِ ناامیدی طلوع کرده است. او با صدایی رسا و جاودان اشعار را فریاد میکشد. فریادی چنان دردناک که تنها حنجرهای سوخته و دلی گرفتار در میان لهیبِ آتشِ جانسوز میتواند این چنین تار و پودِ وجود آدمی را بلرزاند و هر خفتهای را بیدار کند: «خانهام آتش گرفته است، آتشی جانسوز./ هر طرف می سوزد این آتش،/ پردهها و فرشها را، تارشان با پود./ من به هرسو میدوم گریان،/ در لهیبِ آتشِ پردود؛/ وز میان خندههایم، تلخ،/ و خروش گریهام، ناشاد،/ از درونِ خستهی سوزان،/ میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد. (کتاب زمستان، سال 1333)»
م. امید با مهارتی که خاصِ اوست، از انتهای شب و دردهایِ خاکستریای میگوید که نورِ امید را نشانه گرفتهاند: «در شب دیوانهی غمگین،/ مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعتهاست/ همچنان میبارد این ابر سیاه ساکت دلگیر./ نه صدای پای اسب رهزنی تنها؛/ نه صفیر باد ولگردی،/ نه چراغ چشمِ گرگی پیر. (کتاب زمستان، 1333)» همین زمستان سرد و نمناک است که ذره ذره او و مردمانِ شهرش را به قاصدکها بدبین کرده است: «دست بردار ازین در وطن خویش غریب./ قاصد، تجربههای همه تلخ،/ با دلم میگوید/ که دروغی تو، دروغ؛/ که فریبی تو، فریب... قاصدک!/ ابرهای همه عالم شب و روز/ در دلم میگریند. (کتاب آخر شاهنامه، 1338)»
اگر باغی هست و هنوز باقی مانده است به دلیل وجود فرزانگان و شهیدانی است که حالا در دل خاک آرمیدهاند. شهیدانی که میوههایِ رسیده و افتخارآمیز باغ و وطنِ شاعر بودهاند. با این همه در این روزگار، پاییز سوار بر اسب یال افشان و زرد خود در این وطنِ شاعر میچمد. شاعر در اینجا اشاره به اوضاع و شرایط حاکم وطن خود دارد. وطنی که حالا شاید مسیر شهیدان خود را فراموش کرده و در برابر تسلط پاییز سکوت پیشه کرده است.
مردمِ زمانهی او گرفتار دقیانوسی شدهاند که بیمرگ است. دقیانوسی که برای رهایی از او حتی خواب چند صد سالهی اصحاب کهف و فراموشی نیز چارهساز نیست: «ما/ فاتحان شهرهای رفته بر بادیم./ با صدایی ناتوانتر زانکه بیرون آید از سینه/ راویان قصههای رفته از یادیم./ کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکههامان را./ گویی از شاهی است بیگانه./ یا زمیری دودمانش منقرض گشته./گاه گاه بیدار میخواهیم شد زین خواب جادویی،/ هم چو خواب همگنان غار،/ چشم میمالیم و میگوییم: آنک، طرفه قصر زرنگارِ صبح شیرینکار./ لیک بیمرگ است دقیانوس./ وای، وای، افسوس.»
یکی از پرنمادترین اشعار او شعر باغ من است. این شعر که در سال 1335 سروده شده است تصویری بی بدیل از وطن شاعر ارائه میدهد. وطنی که مدتهاست جوانهی سبزِ امید را در دل خود ندیده است. در ادامه به شرح و توضیح شعر باغ من خواهیم پرداخت.
اگر باغی هست و هنوز باقی مانده است به دلیل وجود فرزانگان و شهیدانی است که حالا در دل خاک آرمیدهاند. شهیدانی که میوههایِ رسیده و افتخارآمیز باغ و وطنِ شاعر بودهاند. با این همه در این روزگار، پاییز سوار بر اسب یال افشان و زرد خود در این وطنِ شاعر میچمد. شاعر در اینجا اشاره به اوضاع و شرایط حاکم وطن خود دارد. وطنی که حالا شاید مسیر شهیدان خود را فراموش کرده و در برابر تسلط پاییز سکوت پیشه کرده است.
نگاهی به شعرِ باغ من
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناكش
باغ بیبرگی، روز و شب تنهاست،
با سكوت پاك غمناكش.
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانیست
ور جز اینش جامهای باید،
بافته بس شعلة زر تار پودش باد
گو بروید یا نروید هر چه در هر جا كه خواهد یا نمیخواهد،
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتوِ گرمی نمیتابد،
ور به رویش برگِ لبخندی نمیروید؛
باغ بیبرگی كه میگوید كه زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسایِ اینك خفته در تابوت پست خاك میگوید
باغ بیبرگی
خندهاش خونی است اشكآمیز
جاودان بر اسبِ یالافشانِ زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز.
پیش از اینکه به عناصر موجود در این شعر اشاره کنیم لازم است تحلیلی تاریخی از زمان سروده شدنِ آن داشته باشیم. سال 1335، که این شعر سروده شده است، دوران تاریک حکومت پهلوی بود. دو سال از کودتای 28 مرداد میگذشت و سکوت و ترس از مخالفت در برابر طاغوت در میان مردم ریشه دوانده بود. شناخت بهتر اوضاع اجتماعی دههی سی و معرفی بیشتر جریان سمبولیسم اجتماعی فارسی به ما در درک و فهمِ نقش اخوان ثالث در این جریان شعری کمک میکند. هم چنین با توجه به اوضاع زمان میتوان به راحتی میزان موفقیت او را در این عرصه مشاهده کرد. (پارسا و مرادی، 1393) در همین فضا بود که شاعر قلم در دست وطن خود را با افسون کلمات به تصویر کشید. تصویری که هیچگاه از صفحهی دلِ خواننده پاک نمیشود.
شعر با توصیف هوایی ابری و فضایی گرفته و غم زده آغاز میشود. آسمانی که به ظاهر با باران بخشش شناخته میشود حالا پوستین نمناکش یعنی ابر خود را تنگ در آغوش کشیده است. به عبارت دیگر در این فضا ابر هم خسیس شده است. باغ نماد وطن شاعر است. پارادوکسِ باغِ بی برگی اشاره به وجود تناقضِ بارز میان ایران و تاریخ پربارش و بی ثمریِ اوضاع و شرایط حاکم در زمان شاعر دارد.
تعبیر شولای عریانی برای باغ به کنایه نشانگر این است که لباسش سبزی و شکوفههای رنگارنگ نیست. لباسِ باغ سراسر برهنگی است. در این میان باد نیز عنصر دیگری است که اشاره به حوادث و مشکلاتی دارد که در طول تاریخ هم چون تازیانهای بر سر و رویِ درختان کوبیده است.
آیندهای که شاعر برای باغ پیشبینی میکند، آیندهای نیست که در چمدانش نور و شکوفه و امید بدرخشد. برای رنگ گرفتن فرجامی مملوء از امید نه رهگذری آگاه به چشم میخورد و نه باغبانی دلسوز. با همهی اینها هنگامی که م.امید از پس پنجرهی مشبک و رنگارنگِ امیدِ خاص خود به باغ نظر میاندازد، باتوجه به عشقِ به وطن به گونه ای مسیر شعر را تغییر میدهد. حالا او با لحن و صدایی که سراسر بوی افتخار میدهد از مخاطب خود میپرسد: « باغ بیبرگی كه میگوید كه زیبا نیست؟» اگر باغی هست و هنوز باقی مانده است به دلیل وجود فرزانگان و شهیدانی است که حالا در دل خاک آرمیدهاند. شهیدانی که میوههایِ رسیده و افتخارآمیز باغ و وطنِ شاعر بودهاند. با این همه در این روزگار پاییز سوار بر اسب یال افشان و زرد خود در این باغ میچمد. شاعر در اینجا اشاره به اوضاع و شرایط حاکم وطن خود دارد. وطنی که حالا شاید مسیر شهیدان خود را فراموش کرده و در برابر تسلط پاییز سکوت پیشه کرده است. فضایی که پس از کودتای 28 مرداد پر از ترس و اضطراب شده است.
نتیجه گیری
همانطور که غلامحسین یوسفی میگوید اخوان ثالث از نمونههای برجستهی شعر امروز فارسی است. (حسام، 1392) در این مقاله به مناسبت فرارسیدن سالگرد این بزرگوار به اهمیت نقد اجتماعی در اشعار او اشاره شد.
*پس پشت مردمکانش: قسمتی از یکی از اشعار شاملو
منابع:
1. پارسا، سید احمد ؛ مرادی، فرشاد (1393). بررسی سمبولیسم اجتماعی در سرودههای دهی سی مهدی اخوان ثالث با تکیه بر کودتای 28 مرداد 1332، نشریه شعر پژوهی، شمارهی 19، 34-33
2. ترابی، ضیاءالدین (1379). به انگیزهی 4شهریور یازدهمین سالگشت مرگ م.امید: غنای موسیقیایی شعر مهدی اخوان ثالث، هنر و اندیشه، شمارهی 115، 84-82
3. حسام، س (1392). بیست و سومین سالگرد مهدی اخوان ثالث، نشریه حاف1 شمارهی 105 ، 51
4. روزبه، محمدرضا (1379). تحلیلی از شعر باغ من (سروده مهدی اخوان ثالث، م.امید)، نشریه رشد و آموزش زبان و ادب فارسی، شمارهی 56، 51-50