در ترجمه ناپذیری شعر
مطلبی از محمدرضا شفیعی کدکنی از شاعران و نویسندگان امروز ایران در توضیح و شرح این مسئله که چرا ترجمه ی شعر تا حدی غیرممکن می نماید؟
در فرهنگ خودمان، نخستین کسی که مدّعی است ترجمه شعر محال است، جاحظ (متوفای 255) است. وی در کتاب الحیوان میگوید:
«و شعر، تابِ آن را ندارد که به زبانی دیگر ترجمه شود و انتقال شعر از زبانی به زبان دیگر روا نیست. و اگر چنین کنند «نظم» شعر بریده میشود و وزنِ آن باطل خواهد شد و زیبائیِ آن از میان خواهد رفت و نقطه شگفتیبرانگیزِ آن ساقط خواهد شد و تبدیل به سخن نثر خواهد شد. نثری که خودبهخود نثر باشد زیباتر از نثری است که از تبدیلِ شعرِ موزون حاصل شده باشد.»
امروز هم که نظریههای ترجمه در فرهنگهای مختلف بشری، شاخ و برگهای گوناگون به خود دیده است، باز هم در جوهر حرفها، چیزی آنسوی سخن جاحظ نمیتوان یافت. آخرین حرفی که در پایان قرن بیستم، در اینباره زده شده است، سخنِ شیموس هینی[2]، برنده جایزه نوبل ادبیّات چند سال قبل است که در مصاحبهای در اکتبر سال 1995 گفت:
(یعنی شاعران به زبان تعلّق دارند نه به جهان).
من آراء جاحظ را در باب ترجمه، جای دیگری با تفصیل بیشتر بررسی کردهام. در اینجا میخواهم از یک نکته ساده یا از یک تمثیل در جهتِ تکمیل یا اصلاح نظریه او سخن بگویم. اگر بپذیریم که شعر هنر زبان است و نوعی معماری کلام، وقتی به ترجمه یک شعر میپردازیم مثل این است که یک اثر معماری را از جایی که دارد، برمیداریم و به جایی دیگر انتقال میدهیم. درست مثل اینکه آن بنا را به صورت آجرها و درها و پنجرهها و کاشیها، جزء به جزء، برداریم و به جای دیگر ببریم.
اگر این خانهای که خرابش میکنیم تا اجزای آن را به جای دیگر بریم و در آنجا آن را بازسازی کنیم، خانهای معمولی باشد، هر بنّا و سرعملهای میتواند (با مختصر کاهش و افزایشی در زیبائی آن) آن را دوباره در محلّ جدید، بازسازی کند. امّا اگر شاهکاری از شاهکارهای معماری باشد، مثلاً مسجد شیخ لطفالـله اصفهان، انتقال اجزای آن به جای دیگر، کارِ آسانی خواهد بود امّا دوبارهسازی آن، مهندس و معماری میطلبد در حدِّ مهندس و معمار اصلی.
مترجم یک شعر، در حقیقت، همان مهندس و معمار دوم است.
بسیاری از «شعر»های چاپشده در مطبوعات تهران را اگر سادهترین مترجمها و بیهنرترین آنها، به زبان دیگری انتقال دهند، احتمالاً چیزی در حدِّ اصل (یعنی هیچ) و گاه زیباتر از اصل خواهد بود. امّا شعر سعدی و حافظ (از قدما) یا شعر اخوان ثالث (از معاصران)، اگر مترجمی خلّاق و هنرمند نیابد، اثری نازل و مبتذل جلوه خواهد کرد.
عمل ترجمه از زبانی به زبانی دیگر، دقیقاً خراب کردن یک بنا است و انتقالِ مصالح آن به جای دیگر، برای ایجاد بنایی تازه. مترجم به اعتبار دانستنِ زبان، کارش برداشتنِ مصالح است و انتقال آن مصالح به محلِّ جدید. در این چشمانداز آگاهی او از قواعد زبان و اطّلاع او از واژگانِ آن، به منزله زورِ بازویِ او و جرثقیلی است که در اختیار دارد. هر قدر داناییِ او در زبانی که از آن ترجمه میکند، بیشتر باشد، قدرت بازوی او و جرثقیل او قویتر است. امّا در مرحله بازسازی و ایجاد بنای جدید، زور بازو و جرثقیل کافی نیست. از اینجا به بعد قدرت احضار کلمات و خلاقیّت و نگاهِ هنری مورد نیاز است و از باب تمثیل موردِنظر ما، مهندس و معمارِ خلّاق تا بتواند آن اجزای انتقالیافته را به تناسب و با نگاهی هنری ترکیب کند.
اینجاست که باید پذیرفت اگر کاشی یا آجری در حینِ خراب کردن شکست یا از بین رفت، معمار جدید باید با خلّاقیت خویش جبران شکستهشدن و از بین رفتنِ آن کاشی و آن آجر را بکند؛ یعنی استعارهای و کنایهای از زبان دوم را جانشینِ آن استعاره و کنایه غیرقابل انتقال کند.
باز از باب تمثیل میتوان گفت پنجرههای بنای قبلی را (که بیشتر همان تصاویر و ایماژها هستند) به راحتی میتوان در بنای جدید به کار بُرد. امّا فضایی که این پنجرهها بدان گشوده میشود، ممکن است فضایی ابری و بسته و محدود باشد. اینجا دیگر خلّاقیتِ معمار و یا هنر مترجم کار زیادی از پیش نمیبرد. انتقال از زبان فرانسه به آلمانی آسانتر است تا از فرانسه به عربی یا از فارسی به انگلیسی.
امّا تصاویر حافظ را به زبان انگلیسی یا فرانسوی نقل کردن، بردنِ پنجره مسجدِ شیخ لطفالله است از میان آن فضای آسمانی و آبی اصفهان به فضایِ ابری و مهآلود لندن.
این خود مسأله نصب پنجرهها بود که سادهترین عنصر قابل انتقال این معماری است. وقتی به انتقال کاشیها برسیم که هر کدام عبارتی و حکمتی و تذکّری است در عرصه اِلاهیاتِ اسلامی، با آن ریشههای پیچیده و تودرتویِ مزدائی و مانوی، دیگر کارِ معمار یا مترجم زارتر خواهد بود.
امّا ترجمه «شعر»های منتشره در مطبوعات از شاعران ایرانی معاصر، از آنجا که تقلیدِ بچّهگانه ترجمههای ناقصِ شعر فرنگی است، بر دستِ هر مترجمِ ناتوانی که انجام شود، چیزی از اصل فارسی کمتر نخواهد داشت و به احتمال قوی چون نوعی بازگشتِ به فرهنگ اصلی اروپایی است، ای بسا تداعیهای دلپذیری هم برای مخاطب فرنگی داشته باشد، یعنی عملاً بهتر از اصل فارسی باشد، گیرم که چنین توفیقی هم نصیب آن شد، هر روز هزاران نمونه بهتر از آن را فرنگی در مطبوعاتِ روزمرّه خود، پیش چشم دارد. به دلیل نبودن مترجمان خلّاق و معماران هنرمند، اروپاییها و آمریکاییها برای ترجمه شعر فارسی معاصر (مثلاً ترجمه شعرهای شاملو، نیما و اخوان و…) تره هم خرد نکردهاند.
چند جلسه درس من در دانشگاه هاروارد، صرفِ انتقال مفهوم:
به می سجّاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسمِ منزلها
شد و یقین دارم «یک از هزارانِ» آن هم به ذهن مخاطبان هاروارد، منتقل نشد. کسی که از تمایز فرهنگ ایرانی نسبت به فرهنگ فرنگی خبر ندارد سادهدلانه چنین میاندیشد که مگر «می» همان شراب نیست که به انگلیسی میشود wine و سجّاده همان preyer –rug نمیشود؟ و همین گونه تا آخر بیت یعنی مفاهیمِ سجّاده رنگین کردن، پیر مغان، سالک، راه و رسمِ منزلها.
در اینجاست که هر معماری اگر هوشیار و هنرمند باشد از انتقال همه اجزای «بنای» غزل حافظ به محیطِ بیگانه منصرف میشود و اگر ضرورتی ایجاب کرد و ناچار شد که به هر دلیلی این کار را انجام دهد، اجزای ساده و قابل انتقالی از آن را، به سلیقه خود، انتخاب میکند و در زبانِ خود، با آن اجزای دستچین شده، به معماری میپردازد.
غالبِ مترجمان موفّق همین کار را کردهاند؛ از فیتز جرالد (1883ـ1809) گرفته تا همین آقای کلمن بارکز، مترجم شعرهای مولانا به زبان انگلیسی.
حتی «آب» و «آتش» و «خاک» و «باد» (عناصر اربعه) که اموری حسّی و مادّیاند، در زبانهای مختلف، بارهای فرهنگی بسیار متفاوتی دارند تا چه رسد به کلماتِ عاطفی و فرهنگی.
حالا از تمام این دشواریها میگذریم. فرض را بر این میگیریم که توانستیم تمام این اطلاعات را در اختیار مخاطب فرنگی قرار دهیم. نَفسِ دانستن، مراحلی دارد. اینکه با فشارِ به مغز، شما مطلبی را تداعی کنید که مثلاً هرکول چنین و چنان بوده یا سیاوش چنین و چنان، بسیار فرق دارد با اینکه ویژگیهای سیاوش یا هرکول در ضمیر ناخودآگاه شما حضور داشته باشد.
التذاذ هنریِ اصیل و راستین التذاذی است حاصل ضمیر آگاه و ناخودآگاه؛ یعنی به هنگام لذّت بردن از یک قطعه موسیقی یا شعر یا پرده نقّاشی تنها ضمیر آگاهِ ما نیست که فعّالیّت میکند، بلکه بار اصلیِ این تجربه بر دوش ضمیر ناخودآگاه ماست. برای یک ایرانی، سیاوش و رستم و حلاّج در ضمیر نابهخود او حضور دارد. ولی اگر در پاورقی ترجمه فلان قطعه شعر فرنگی، اطّلاعی درباره هرکول به او بدهند، آن اطلاع در التذاذ هنری او، آن قدرت و توانایی را ندارد که آگاهی وی نسبت به سیاوش و رستم به هنگام التذاذ از شعر فارسی.
منبع: بخارا