پیک نیک مرگ
مقارن ساعت 14:30، 3/8/67، تعدادی از اعضای سازمان مجاهدین خلق كه به عراق متواری شده، با استفاده از حمایتهای گسترده صدام، در حال انجام اقداماتی بر ضد نظام جمهوری اسلامی بودند، با استفاده از توجه ایران به مناطق جنوبی و غفلت از غرب كشور، با پشتیبانی ارتش عراق، هجوم خود را با استفاده از آخرین سلاحهای سبك و سنگین كه از طریق آمریكا و صدام در اختیارشان قرار گرفته بود، به سمت باختران آغاز كردند و در مدت زمان بسیار كوتاهی، با عبور از تنگه پاتاق، وارد خاك ایران شدند. آنان با تصرف شهرهای سرپلذهاب و كرند غرب، در شب اول در شهر اسلامآباد توقف كرده و به قتل عام مردم این شهر، حتی مجروحان حاضر در بیمارستان، اقدام كردند. جالب آنكه در بین كشتهشدگان، حتی بستگان آنها نیز دیده میشدند.
مسعود رجوی، سركرده این گروه، هم در حالی كه بر خودروی ضدگلوله سوار بود، كاروان مجاهدین خلق را كه متشكل از پانزده هزار زن و مرد بود، همراهی میكرد. فرماندهان منافقین، گمان میكردند كه وضعیت نظامی ایران از هم پاشیده شده و بسیار آسیبپذیر است و تنها یك ضربه و شوك، نظام جمهوری اسلامی را فرو خواهد ریخت. مجاهدین خلق، طرح عملیات خود را در یك جلسه 24 ساعته آماده كرده بودند و در تاریخ 31/4/67، نیروهای خود را توجیه كرده و نام عملیات را هم «فروغ جاویدان» گذاشته بودند.
مسعود رجوی در همان جلسه، با تحلیل وضعیت بسیار شكننده داخلی ایران گفته بود: «جمعبندی نهایی در میدان آزادی تهران».
در آن زمان، سازمان منافقین نیرویی به تقریب برابر 3500 _3000 نفر داشت و با کمک تبلیغات وسیع و سازمان یافته، توسط انجمن دانشجویان مسلمان خود، دست به بسیج نیرو زده و در حد توان، قریب به 800 _700 نفر را به عراق آوردند.
در عراق فرصت کوتاه بود. بسیاری از بخشهای سازمان منافقین چون بخشهای تبلیغات، رادیو تلویزیون، تدارکات، اطلاعات، تعمیرات و همچنین تمامی تازه واردین، کاملا از امور نظامی بیگانه بودند، ولی رهبری وقت نداشت. مرزها به سرعت بسته می شدند و آنها باید در طی چند روز حرکتی را که می خواستند، می کردند وگرنه فرصت از دست رفته بود.
بنابراین، نفرات را دسته بندی کردند و هر گروه را برای حدود دو الی سه ساعت برای تمرین تیراندازی بردند. بی اغراق زمانی که برای تمرین تیراندازی به هر کس می رسید، بیش از 15 _10 دقیقه نبود و آن هم طبعا فقط صرف تمرین تیراندازی می شد.
رهبری وقت نداشت. مرزها به سرعت بسته می شدند و آنها باید در طی چند روز حرکتی را که می خواستند، می کردند وگرنه فرصت از دست رفته بود
در همین زمان، تدارکات سخت فعال بود تا امکانات لازم برای حرکت همگان را آماده کند.
ایران و عراق حدود 1200 کیلومتر مرز مشترک دارند، ولی نگاهی سریع به نقشه کافی است که ببینیم کوتاه ترین راه رسیدن به تهران از مرز غربی کشور، از طریق کرند ـ اسلام آباد ـ کرمانشاه است.
وقایع بعدی نشان می دهد که بررسی رهبری منافقین هم عمیق تر از افراد غیروارد و غیر نظامی چون من نبوده است، زیرا من از بسیاری از آشنایان به منطقه کرمانشاه و به امور نظامی شنیدم که هر فرد وارد به امور نظامی و به منطقه از وجود تنگه « چهارزبر » آگاه است. این تنگه موقعیت جغرافیایی خاصی دارد که به لحاظ نظامی، به واقع می توان آن را قتلگاه مهاجمین و بهترین سنگر مدافعین نامید. دو طرف این تنگه را تپههای جنگلی و کوههای کم ارتفاعی گرفته اند و تنگه از پیچهای تندی هم برخوردار است که افراد مسلط بر تپهها یا کوههای اطراف، بر تمامی تنگه و جاده میانی آن تسلط و اشراف صد در صد می یابند.
صبح روز 3 مرداد، افراد درون کامیونهای نفربر، و مواد سوختی و غذایی بر کامیونها و وانتها به همراه تانکهای سبک و خمپاره اندازها و چند ضد هوایی و... در صفی طویل از مقابل آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی که به شادمانی دست خداحافظی تکان می دهند، عبور کرده و با سرعتی نه چندان زیاد ( علیرغم آنکه رهبری مجاهدین آن را حرکت براندازی شهاب وار نامیده بود) به سمت مرز حرکت می کنند. حرکت این صف طویل در روز روشن از دید افراد عادی هم نمی توانست پنهان بماند چه رسد به دید رژیم ایران و جاسوسان منطقه ای آن.
سرانجام بعد از توقفی برای ناهار و... در اوایل شب، کاروان به مرز می رسد و از آن عبور کرده و با همان وضعیت به سمت کرند و اسلام آباد و سپس به سمت تنگه معروف سرازیر می شود.
قبل از رسیدن به تنگه، شب را در بیابانهای اطراف جاده منتظر صبح می مانند و سپیده که می زند، بر خودروها سوار و به راه ادامه می دهند. به نظر می رسد فرماندهان از عدم درگیری بسیار مطمئن هستند که شب را می مانند و در روز روشن پیشروی می کنند.
اما از اوایل صبح، مشخص می شود که امام خمینی نیروهایش را بسیج کرده و به منطقه فرستاده است، و چنان که گذر وقایع گواهی می دهد، فرماندهی نیروهای جمهوری اسلامی ایران دچار مشکل رهبری مجاهدین نبوده اند و منطقه را به خوبی می شناخته اند.
به تدریج درگیری آغاز می شود. به چندین خودرو خمپاره می خورد. دستور می رسد که همه از خودروها پیاده شده و در اطراف جاده منتظر دستور بمانند. اندکی بعد هواپیماها و هلی کوپترها نیز به پرواز درآمده و دشت و تپههای اطراف جاده را که افراد منافقین در آن پراکنده اند، بمباران می کنند. تعدادی کشته و زخمی در همان موج اول بجا مانده است. از آن جمله یکی از زنان مجاهد که ایستاده بمباران را تماشا می کرد و ترکش بمب نیمی از مغز او را متلاشی کرده بود، زیرا او نمی دانسته که باید هنگام بمباران بر زمین بخوابد و سر خود را در میان دستها مخفی کند.
منافقین حیرانند که چرا از هواپیماهای عراقی که قرار بوده به آنها پوشش هوایی بدهند، خبری نیست. البته معلوم شد که بعد آمده و گشتی زده و رفته اند. یک نفر از بیرون خبر می آورد که « بچهها یک هلی کوپتر رژیم را زدند» همه فریاد شادی سر می دهند. اینکه چه ساعتی است و زمان چگونه می گذرد، هیچ کس به یاد نمی آورد.
مجددا دستور می رسد که همه سوار خودروها شوند و چون تپه سمت راست جاده در تسلط به تنگه در اختیار سپاه است، با سرعت سعی در عبور از تنگه کنند و در این فاصله برای ترساندن سپاه و بسیج مستقر در روی تپه جنگلی، به آن سمت شلیک کنند. نفرات مستقر در درون خودروهای رو باز، همگی بی هدف به آن سمت تیراندازی می کنند. ولی شلیکهای بی هدف چاره نمی بخشد و از روی تپهها یکی بعد از دیگری خودروهای مجاهدین هدف خمپاره و آر پی جی قرار می گیرند.
آتش گرفتن چند کامیون و یک نفتکش پر از بنزین در اواسط تنگه، راه عبور را تقریباً مسدود کرده است.
هر خودرویی که وارد تنگه می شود، هدف قرار می گیرد و نفرات آن (گاه همراه خود خودرو) به سمت یکی از دو دامنه جاده سرازیر می شوند.
آنهایی که ناخواسته یا نادانسته، به سمت راست جاده سرازیر می شوند، تماما به صورت هدفهایی روشن و در دسترس برای سپاهیها و بسیجیهای روی تپه درآمده اند. دردناک است مشاهده این افراد که از ابتدایی ترین فنون جنگی و نظامی گری هم بی خبرند. همه بعد از سرازیر شدن در دامنه جاده، برخاسته و در یک مسیر مستقیم شروع به دویدن می کنند و نفر به نفر تیر می خورند و می افتند. کسی نمی داند که برای پایین آوردن توان نشانه گیری دشمن، حداقل می شود به صورت زیگزاگ دوید.
اجساد و زخمیها همه جا پراکنده اند. بر روی جاده، خودروهای سوخته و جسدها در کنار هم دیده می شوند. دختری که سه شب قبل از لندن آمده بود و ضمن گذاشتن روسری قرمز دریافتی اش در کوله پشتی، با علاقه از اشتیاق دیدار خانواده اش حرف می زد، تیر خورده و در کنار نفت کش سوزان افتاده است. بنزین مشتعل به سمت او جاری است. فقط باید دعا کرد که گلولهها کار او را قبل از رسیدن آتش تمام کرده باشند.
طرف دیگر جاده هم وضع خراب است. اکثرا با بلاتکلیفی سعی می کنند خود را از تیررس دشمن مخفی نگه دارند. در این میان، فرمانده یک گروهان به افراد متلاشی و مجروح سمت چپ فرمان پیشروی می دهد ولی گوش شنوایی نمی یابد.
زیر تونلهای آب پر از پناهنده و مجروح است. همه بیم فرود آمدن شب و سرازیر شدن افراد سپاه و بسیج از روی تپهها را دارند.
در این « پیک نیک مرگ » حتی از مادرها و افراد مسن هم نگذشته اند و جسد مادر میمنت را در خاک ایران به جا می گذارند
شب فرا می رسد. فرمان رسیده که افراد به روی تپههای سمت چپ جاده و جنگلهای درون آن بخزند و خود را از تنگه بیرون بکشند و به سمت دیگر تنگه برسانند.
حال که شب شده و هدف گیری ممکن نیست، نیروهای جمهوری اسلامی ایران تپههای سمت چپ را با کاتیوشا می کوبند.
کسانی که جراحت شدید دارند، امکان بالا خزیدن روی تپهها را ندارند و اکثرشان بعد دستگیر می شوند، ولی بقیه با تمام توان سعی می کنند خود را از دام آن تنگه برهانند.
آنها که موفق می شوند خود را بالا کشیده و از سمت دیگر تپه به پشت تپهها و جاده برسانند، بخشی از مسئولان و امداد سازمان را در آنجا می یابند. برخی از مسئولان سعی در بازگرداندن نفرات به پشت جبهه را دارند و آنها را در خودروها پر کرده و بر می گردانند.
اما ایران با حرکت گاز انبری تلاش در بستن راه بازگشت مجاهدین را دارد و در اطراف جاده اسلام آباد و کرند نیرو پیاده کرده است. جاده بسیار خطرناک است. تلفات زیادی در همان راه برگشت وارد می شود و بسیاری از نفرات در درون خودروها تیر می خورند و تعداد زیادی از خودروها نیز هدف قرار می گیرند.
سرانجام علیرغم تلفات بسیار، مابقی خود را به کرند می رسانند و از آنجا به داخل عراق عقب می نشینند. این عقب نشینی نه تماما در یک روز بلکه تا چند روز به صورت پراکنده ادامه می یابد. و تک و توکی هم سر از روستاها در آورده و مخفی شده و چند روز بعد بر می گردند.
در این « پیک نیک مرگ » حتی از مادرها و افراد مسن هم نگذشته اند و جسد مادر میمنت را در خاک ایران به جا می گذارند.
آنچه تکان دهنده است، صرفا حضور سالمندان و مادران نیست، بچهها را هم به جنگ آورده اند. آنها هم سلاح در دست در میدان محشر این سفر مرگ حضور دارند.
عملیات مرصاد، هفتادمین عملیات آفندی و به طور کلی یکصد و چهارمین عملیات ارتش جمهوری اسلامی ایران و آخرین درگیری بین ایران و عراق در هشت سال جنگ تحمیلی بود که در برابر همین فروغ جاویدان به وقوع پیوست و شکست سختی را برای دشمن به ارمغان آورد.
فرآوری : سامیه امینی
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منابع: سایت: امورفرهنگی دانشگاه اصفهان/ شهید آوینی/ تابناک
مطالب مرتبط: