جایگاه گروتسک در ادبیات مدرنیستى
در این مقاله فتح الله بی نیاز، نویسنده و منتقد ادبی معاصر، به مقوله ی امكانات، محدویتها و الگوهاى گروتسك در داستان مدرن می پردازد.
ادبیات مدرنیستی رویکردهای مختلف را به کار میگیرد تا آن چه را که ادبیات کلاسیک در چندین و چند صفحه بازنمایی کرده بود، به خواننده عرضه کند. در عین حال از مسیر عادی روایت خارج میشود تا تنوعی به آن ببخشد. گروتسک یکی از رویکردهایی است که بیشتر نویسندگان مدرنیست از کاربست آن روگردان نیستند.
به بخش زیر توجه شود:
فرهاد كه از سه ساعت پیش روى تختش دراز كشیده بود، با كرختى بلند شد، چرخى زد، سیگارى روشن كرد و دود را به درون فرستاد. قیافه دوستش منصور كه چند روز پیش با پولهاى شركت از كشور رفته بود، بهذهنش خطور كرد. با خود گفت: «آخرش ناجوانمردى كرد؛ اون هم توى این شرایط! »سعى كرد به منصور فكر نكند. یاد دخترخالهاش زهره افتاد كه شب گذشته همراه شوهر و دخترش به دیدنش آمده بودند تا بفهمند فرهاد بهدلیل بحران مالى، آپارتمان را از آنها مىگیرد كه با اجاره بیشترى به غریبهها بدهد یا نه. زهره خیلى نگران بود. دوبار گفت: «اگه... اگه از اونجا بزنیم بیرون، باید بریم جایى كه...» فرهاد سعى كرد به مشكل زهره هم فكر نكند. تلفن زنگ زد. گوشى را برنداشت: «لابد یكی از طلبكارهاس. كاش همهشون سر بهنیست مىشدن!» بىاختیار بلند شد. با خود گفت: «اگه كارم به زندان كشید چه؟ كاش همهچیز خود بهخود تموم مىشد!» تصمیم گرفت لباس بپوشد و به خیابان برود. رفت به اتاق خواب دیگر، كنار میز ایستاد و پیراهنش را برداشت: بچهاى كه زبانش از حلقومش بیرون آمده بود، و چشم راستش زده بود بیرون و جایش با خون پرشده بود و بینىاش سوخته و چندتا از دندانهای زیر لبش آویزان بود، در مقابلش ظاهر شد. اما طولى نكشید كه چشم عروسك رفت توى چشمخانه، لبخند شیطنتآمیزى روى لبش نشست و با چشم چپ چشمك مىزد. فرهاد با وحشت عقب رفت، چندشش شد، اما چیزى نگذشت كه لبخندى بر لبانش نشست. «عروسك وحشت» دختر چهارساله زهره بود كه چینىها روانه بازار كرده بودند و با دكمه و تماسهاى مختلف حالتهایى از وحشت و خنده را بهنمایش مىگذاشت. با خود فكر كرد: «یادشون رفته... نكنه، زهره بوده كه تلفن زده.»
ظاهر شدن یك بچه لت و پارشده و شیطان، روى یك میز، كه وجودش خارج از متن داستان است و در چنین موقعیت تلخ و غمناكى ایجاد «ترس»، سپس لبخند توأم با چندش و اندوه مىكنند، آرایهاى است كه در ادبیات «گروتسك» خوانده مىشود. گروتسك در ادبیات سابقهاى دیرین دارد (از قرن 16 میلادى)، اما اینروزها بهشكلى افراطى در شمار كثیرى از داستانها، فیلمها و نمایشنامهها و سریالهاى تلویزیونى به كار مىرود و دوستداران زیادى هم دارد.
از نظر ولفگانگ كایزر وجه عمده گروتسك هراسانگیزى غیرمتعارف آن است، حال آنكه از نظر میخائیل باختین جنبه غالب گروتسك به خندهاى مربوط مىشود كه خصلت هنجارگریزانه دارد. اما هر دو نفر اذعان دارند كه گروتسك هر آن چیز تحریفشده، غیرعادى و غریب و زشت را شامل مىشود كه از بستر معمول روایت انحراف یافته است. گروتسك ، آمیزش دو عنصر متضاد است: تراژدى، یعنى پرداخت مضامین پایدار، بنیادین و مشترك بشریت همراه با پایانى فاجعهآمیز، و كمدى بهمعناى پرداخت مضامین گذرا، نهچندان مشترك و مسائل عادى بهطرزى شوخ و سرزنده با پایانى كه اگر خوش نباشد، فاجعهآمیز هم نیست.
درباره داستان مزبور، از یكطرف با تراژدى و آینده احتمالاً فاجعهآمیز و اندوهناك موقعیت فرهاد روبهرو هستیم و از سوى دیگر با وضعیتى گذرا و شوخ. این تلاقى از دید خواننده، با واژههایى همچون مضحك و طنزآمیز، غیرطبیعى و غریب توصیف مىشود. اما از دیدگاه شخصیت داستانى یا بهاعتبارى خود متن داستان چه؟ موقعیت كنونى فرهاد با واژههایى همچون تلخ، دردناك و با توجه به خودگویىاش درباره «تمامشدن همهچیز» - یعنى گرایش به نیستى و خودكشى - تا حدى رعبانگیز است. چهبسا در یك لحظه دستخوش احساسات آنى شود و دست به خودكشى بزند یا هماهنگ با خودگویىاش (كاش سر به نیست مىشدن!) در یك لحظه بحرانى یكى از طلبكارها را بكشد. بههر حال فرهاد در كلافى از تضادها به دام افتاده است و اگر كل متن نوشته مىشد، میزان پریشانحالى او بیشتر جلوه مىكرد.
در چنین وضعیتى، «نمود» و «تظاهر» چیزى كه از قبل وجود داشته است، و ایجاد ترس و چندش و اندوه توأم با خنده در فضاى غمناك و آشفته خانه فرهاد، قابلیت دوگانه یعنى «خندهآور و ترسناك» (Comic and Terrifying) عنصر گروتسك را به رخ ما مىكشد.
گروتسك فقط در پى تصویر این تضاد و دوگانگى نیست، بلكه مىخواهد مفهوم سومى را هم افاده كند: این مفهوم كه در خودِ متن «حضور» دارد، معمولاً در ذهن بیشتر خوانندهها دچار «غیاب» مىشود. این مفهوم همانطور كه بهشكل ضمنى و پوشیده اشاره شد (تا خواننده بتواند پیش از طرح مسأله به آن برسد)، خصلت ناهماهنگى (Disharmony) است. منظور از «خصلت ناهماهنگى»، تقابل، تعارض، آمیخته شدن و بالاخره تلفیق و یكپارچگى عناصر ناهمگون و ناجور است كه خود این امر گونهاى نابهنجارى (Abnormality) است.
تفاوت گروتسک با سایر تکنیک های ادبی
همانطور كه متوجه شدهاید، گروتسك از محدوده واقعگرایى خارج نمىشود. طنز و ترس توأمانى كه گروتسك مىآفریند، به این دلیل نیست كه داستان به حوزه خیالپردازى (Fantesy) نفوذ كرده است. در اینجا نویسنده براى استفاده از گروتسك، از الگو (Pattern) خاصى - در فرم داستان - استفاده مىكند؛ یعنى در یك «بافت»، شخصیت فرهاد (با توجه به حالت روحى او)، میز، عروسك وحشت و پیراهن را بهنحوى به یكدیگر ارتباط مىدهد تا امورى را (دیدن عروسك را) كه در داستان اتفاق مىافتد، پذیرفتنى، راستنما و منطقى جلوه دهد. خانم سارا كوفمن حرف خوبى در این مورد مىزند كه: «چیز آشنا، مثلاً گوشههاى آشناى خانه ما، چیزهایى هستند كه خیال را آرام مىكنند، رام و صمیمىاند، اما آنچه ناآشناست، به گونهاى دلهرهآور بیگانه و حتى ترسناك است.»
از نظر ولفگانگ كایزر وجه عمده گروتسك هراسانگیزى غیرمتعارف آن است، حال آنكه از نظر میخائیل باختین جنبه غالب گروتسك به خندهاى مربوط مىشود كه خصلت هنجارگریزانه دارد
طنز طیف وسیعى، از طعنه و كنایه تمسخرآمیز تا خنداندن را دربرمىگیرد. طنز وانمود مىكند كه در پى خنداندن خواننده است - حتى اگر او را به گریه بیندازد . طنز چخوف و گوگول شما را مىخنداند، ولى خندهاى كه گروتسك بر لبهاى شما مىنشاند، خنده ی تلخ و شیطانصفتانهاى است بر نابودى بشر.
«ترسِ» عنصر گروتسك با امر «وحشت» (Horror)تراژدى تفاوت دارد. ترس ناشى از دیدن یك بچه لت و پار، با ترس ناشى از ظاهر شدن چشمخانههاى بىچشم «امیر گلاستر» در نمایشنامه «شاهلیر» یا دستهاى خونین مكبث و لیدى مكبث در نمایشنامه «مكبث» تفاوت دارد. ترس اول، در سطح، در فرم و جلوه رخدادها تظاهر پیدا مىكند و گرچه منكر تأثیر روانى آن و تنش و گشایشناپذیرى(Tesnsion and Unresolvability) ناشى از آن نیستم، اما به هر حال با ترس دوم كه از ژرفاى شخصیتها و واقعههاى بنیادین مرتبط با آنها سرچشمه مىگیرد، تفاوت دارد.
اما ترس و وحشت گروتسك با «جنایت توأم با چندش» مثلاً درآوردن چشم گربه در داستان «گربه سیاه» اثر ادگار آلنپو تفاوت دارد. با جنایت معمولى ادبیات مانند جنایتهاى كُنت دراكولا در داستانى بههمین نام نوشته برام استوكر و نیز «موقعیت كنایى ترسناك»(Horror type Irony of situation) نیز فرق دارد.
نكته مهم دیگر اینكه تأثیر گروتسك كه از طریق ضربهاى ناگهانى شكل مىگیرد، نتیجهاى در حد پرخاشگرى و از خودبیگانگى (Aggressiveeness and Alienation) دارد، اما این تأثیر از نوع «پوچگرایی» و «نیستانگاری» نیست. گرچه در آثار ادبیات معنا باختگی و پوچگرایانه و نیستانگارانه ارنست هوفمان، ادگار آلنپو، بكت و دیگران، گروتسك در مقیاس وسیعى بهكار گرفته مىشود، اما گروتسك همواره در حد یك احساس یا حالت گذراى ذهنى رخ مىدهد؛ درحالىكه پوچگرایى و نیستانگارى، امرى است كه در «مضمون» اتفاق مىافتد و از دل ماهیت داستان و شخصیتهایش زاییده مىشود.
دانستن وجوه اشتراك و افتراق گروتسك و مرگینگى (Macabre) یا مرگمحورى نیز در اینجا ضرورى است. مرگینگى كه مرگمدارى هم گفته مىشود و از رقص مردگان گرفته شده است و در اساس خاستگاهى عربى دارد، وحشت توأم با مضحكه را بهنمایش مىگذارد. امرى است خوفناك و در عینحال مسخره؛ اما جنبه هراسناكىاش بر هزل و مسخرگىاش غالب است.
گروتسك را مىتوان با استفاده از نقیضهپردازى (Parody) نیز سامان داد، اما گروتسك پارودى نیست. براى مثال در همین ایران خودمان درویشهایى در حكایتها داریم كه مستجابالدعوه بودند. حال فرض كنیم در رمانى كه دوره قاجاریه را بازنمایى مىكند، در یكى از صحنهها پادشاه وقت براى مداواى بیمارى لاعلاج خود، بهجاى سفر به اروپا، جسد یكى از این درویشها را از خاك بیرون مىآورد تا دعاى او كه در طول داستان واژههایش جا بهجا مىشود، با صداى پیرمردى كه تنگىنفس دارد، خوانده شود و درهمان حال جمجمه اسكلت بهدست پیرزنى مبتلا به پاركینسون، بهحركت درآید؛ شبیه كارى كه برشت در شعر «قصه سرباز مرده» كرد. در این صورت ممكن است نویسنده به توفیقى شاخص در «گروتسك» رسیده باشد، اما این گروتسك وامدار رویكرد پارودیك شده است. ناگفته پیداست كه گروتسك صرفنظر از اینكه از ناخودآگاه نویسنده به متن راه یابد یا از خودآگاه او و بهمثابه شیوهاى جهت واردآوردن ضربه ذهنى - عاطفى به خواننده، به هر حال مىتواند به بعضى از آثار، جذابیت و پویایى بیشترى دهد. اما بعضى از متنها، عنصر گروتسك را نمىپذیرند و تحمیل چنین عنصرى به آنها به معنا و ساختار متن آسیب مىزند.
امروزه نویسندگان با استفاده از موقعیت انسان، غیر از انواع گروتسك اصیل، نوعهاى دیگر، كاذب، بیمارگونه، شوم و در عین حال سرگرمكننده موسوم به گروتسك طنزى و تفریحى (The Satiric and Playful Grotesque) را به كار مىگیرند. ارزش چنین رویكردى از جانب نویسنده درنهایت به تأثیرى بر مىگردد كه روى خواننده مىگذارد.
در آثار مدرنیستى فاكنر، كافكا، هارولد پینتر، اوژن یونسكو، گونتر گراس، فردریش دورنمات حتماً متوجه عناصر اتفاقى گروتسك شدهاید. بههمان سیاق نیز در داستانهاى پستمدرنیستى گروتسك در مقیاس وسیعى كاربرد دارد. در رمانهاى «تریسترام شندى» اثر لارنس استرن، «نام گل سرخ» اثر امبرتو اكو، «تعطیلات یك رمانس» به قلم جان بارث، «مهمانى راجرز» اثر رابرت كوور مىتوان نمونههایى از گروتسك دید. ضمن اینكه امروزه منتقدین و نظریهپردازان ادبى پستمدرنیست آمیزه و تلفیقى از آراء كایزر و باختین و نیز نظرات كسانى همچون جان راسكین، هانریش شینگان را بهمثابه ابزار نقد خود بهكار مىبرند.
منبع: مرور