استعمال لفظ در بیش از یک معنا و اثر آن در تفسیر (٣)
پای درس استاد
٣ | ٢ | ١ |
بخش قبلی را اینجا ببینید
نقش نظام فکری دینی در امر تأویل
مقصود ما این است که سراغ یک باطنی نرویم که بعد در مورد همان ظاهری که متدینین همه میدانند بگوییم که نه، اینها خیال میکنند که اینطور است، این چیزهایی که مردم مسلمان معتقدند دور بیاندازید و مطلب آن چیزی است که من میگویم! اگر سراغ یک چنین باطنی رفتیم، بدانیم که اشتباه میکنیم. اگر رفتیم سراغ باطنی که میبینیم داریم از محکمات دین و از ضروریات مذهب دست برمیداریم راه را اشتباه رفتهایم. اما اگر رفتیم سراغ باطنی که با ظاهر عرفی آیه جور نیست اما خودش مطلب درستی است که با التزام به آن از هیچ چیز دست برنداشتهایم، مشکلی ندارد. در یک نظام فکری که جمع میکنیم، این ظاهر آیه هم جزئی از آن نظام است و آن چیزی را که ما تأویلِ این ظاهر قرار میدهیم، باید با ظاهر این آیه در آن نظام مخالفت نداشته باشد و اگر یک باطنی پیدا کردیم که میگوید آن ظاهر را از آن نظام حذف کن، بدانیم که داریم اشتباه میکنیم.
بله، یک وقتی مجسمه میشویم: چون همین حرفها را مجسمه هم میزنند و میگویند چون خدا صورت دارد و چشم دارد هر آیهای که بخواهد چشم را از ما بگیرد قبول نداریم. منظور ما معلوم است که این نیست. منظور ما این است که یک نظام فکری صحیح که از مسلمات دین است و اولیاء دین آن را قرار دادهاند، بیاییم یک باطنی را در بیاوریم که میخواهد یک ظاهر صحیح قرآن (نه مثل آن چیزی که مجسمه و ... میگویند که خدا پا دارد و دست دارد و ...) که ظاهر عقلانیِ دینی است و همهی متدینینِ صحیح الایمان، آن را قبول دارند، از آن نظام ایمانی حذف کند، چنین باطنی درست نیست و آن باطن را نباید سراغش رفت. همین نظام فکری است که خودش گاهی باعث رفتن سراغ تأویل ظاهر آیه میشود.
اما اگر مثلاً از یک آیهای یک تأویلی کنیم و بگوییم اصلاً آخرتی و بهشت و جهنمی وجود ندارد و مثلاً بهشت و جهنم همینجاست، اینجا میدانیم که داریم اشتباه میکنیم و داریم کلاه سر خودمان میگذاریم. بخاطر اینکه یک نظام مثل جدول ضرب است و اینطور است که اگر جای یک خانه جدول ضرب را عوض کنیم کلش به هم میریزد.
آن چیزی که الان میخواهیم بگوییم این است که یک نظام، یک نظام بیشتر نیست ولو مراتب دارد و محورها دارد، اما یک نظام است. دهها محور مثل محور x و y و z دارد و هر محوری هم حکمِ خاص خودش را دارد و نمیشود محورها را قاطی کنیم. اما اینطور نیست که وقتی وارد یک بُعد شدیم بگوییم که مثلاً دیگر این نظام محور xاش را باید برداریم و خیال میکنیم xی داریم! نه وقتی در فضای zها رفتیم x به جای خودش باقی است و بعداً میتوانیم از z یک خطی به تناسب همه آنها بکشیم و به نقطهای هم در آن برگردیم و این نافی آنها نیست و حیث و بُعد دیگری است. اگر نافی شد بدانیم که داریم اشتباه میکنیم. اگر طوری برای ما تأویل شد که بگوییم وقتی مُرد دیگر هیچ؛ و آخرت و ... یعنی همین دنیا، با نظام جور در نمیآید. اگر کسی هم بخواهد آن را جور کند مجبور است یک کارهایی کند که خودش هم باید خندهاش بگیرد. علی ای حال نظاممند بودن یک فکر پایهی این است که ممکن نیست ما بتوانیم از یک ظاهر باطنی پیدا کنیم که نافیِ آن ظاهر باشد و الا خلاف این نظام است و یا نظام مشتمل بر تناقض است و آن کسی که معتقد به یک نظامِ حق است این را باید خودش مواظبت کند که اگر به یک تأویلی دست پیدا کرد که از آن ظاهر (یعنی محتوای منطقی آن ظاهر و نه ظاهر عبارت) و از چیزی که یکی از عناصر منطقی این نظام است باید دست بردارد، بداند که دارد اشتباه میکند.
بله، اگر یک ظاهری است مثل دست داشتن خدا و ... اصلش را ما حرف داریم. البته عدهای معمولاً از چنین ظواهری شروع میکنند و میگویند که یک ظاهری پیش شما ظاهر است که مثل ظهور وجه برای آنهاست و به همین خاطر شما باید این ظاهر را کنار بگذارید و آنچه ما میگوییم بگیرید. ما میگوییم حرفی نداریم و این ظاهری هم که میگوییم کنار میگذاریم و از صفر شروع میکنیم ولی علی ای حال باید یک چیزی داشته باشیم و یک نظام منطقی داشته باشیم. مثل آزمون و خطا.
جایگاه ویژه محکمات اعتقادی و عدم ابتناء آنها بر ظهورات منفرده
بالاتر از این، آن چیزی که مهم است این است که خود فطرت بشر، اگر آدم نخواهد کلاه سرخودش بگذارد، میبیند وقتی یک کسی داعی به یک مکتب و فکری بوده، اگر هزار هم کلماتش را در لفافه و باطن و تأویل بگوید، آن محکماتی را که برای تابعین خودش میگذارد و میخش را کوبیده، همان اساس نظام فکری اوست و در اینها نمیشود دستکاری کرد. اگر بگوییم او دعوت کرده و ما خیالمان میرسد که اینها اساس فکر اوست، داریم کلاه سر خودمان میگذاریم. وقتی چه موافق و چه مخالف فکر او اینها را میخ فکر او میداند، آنوقت بگوییم نه، خیالتان میرسد و کلامش را بد فهمیدهاند. چون کسی که داعی به یک فکر است اینطور نیست که میخهای اصلی آن فکر را مذبذب بگذارد، لذا اعتقاد ما این است که محکمات اعتقادات دینی از ظهورات قرآن به دست نمیآید. محکماتِ اعتقادات چیزی نیست که ما برویم سراغ ظاهر کتاب و ظواهر حرفها. بلکه ما همه ظواهر را وسیله قرار میدهیم برای محکم شدن محکمات دینی، نه برای دست برداشتن از محکمات. چون محکمات یک کاری است که خود شارع انجام داده برای اینکه بگوید اگر اینها را که من میخش را کوبیدهام با زور لفظ و ظاهر از آن فاصله گرفتی کلاه سر خودت گذاشتهای. مثل معاد جسمانی: چقدر تلاش کردند و در کتابهای معقول هم هست: عدهای گفتن خیالتان میرسد و معاد جسمانی نداریم، شارع هم نگفته و حرفها آمد تا بعد نوبت میرسد به آخوند ملاصدرا ابتدا که بحثها در اسفار راجع به معاد جسمانی میشود میگوید اگر بخواهیم بگوییم معاد جسمانی نیست و چیزهای دیگری است، داریم کلاه سر خودمان میگذاریم. یعنی اصلِ اینها را شارع کاری میکند که میخش را بکوبد و میگوید این مرام من است و این مرام، به یک لفظ بند نیست و آن را به یک «کان» و «یکون» و ... بند نکردهام. مثل بعضی واضحات شریعت که حاج آقای بهجت همیشه میفرمودند که اگر شارع یک کاری را بخواهد انجام دهد برایش طبل میزند. شارع برای محکماتِ کار خودش طبل زده است. لذا در طول تاریخ هر کس آمد اینها را با زور تأویل کند کار به جایی نبرد، چون شارع برایش طبل زده است و مردم که کلاه سر خودشان نمیگذارند و وقتی حرفها را میبینند و مراجعه میکنند به مجموع لسان و نظام میگویند نه.
مرحوم آقای آملی شرح (یا حاشیه) منظومه نوشتهاند و وقتی به بحث معاد میرسند (ایشان که مدرس منظومه و اسفار و اول عالم تهران بودند) میگویند خدایا شاهد باش امروز روز مثلاً یکشنبه ساعت ده صبح که من دارم این را مینویسم اینهایی که از مرام انبیاء است در این نیست و من اعتقادم همان اعتقاد انبیاء است. ببینید، بعد از این همه زحمت و کار، حس میکند که این مطالب را برایش طبل زدهاند و انبیاء ما را همینطوری ول نکردهاند که یک الفاظی باشد و شروع کنیم به بازی کردن با الفاظ. کسی که نخواهد کلاه سر خودش بگذارد، حتی اگر بزرگترین افراد هم این تأویلات را ردیف کرده باشد، اگر چه اول کار مجذوبش شده باشد ولی بعد از چند روز که عادی شد و چند بار به گوشش خورد و عادی شد وقتی برمیگردد، آخر کار میبیند بینه و بین الله آنچه که آنها (انبیاء) گفتهاند آن نیست. در مورد آن بحث قرائتهای مختلف [از دین] که دیگران میگفتند، برای کسی که این حرفها را دید و مراجعه کرد به وجدان خودش جوابهای واضحی دارد (البته بعد از اینکه مراجعه میکند گاهی هست که میخواهد دست از دین بردارد آن را ما ضامنش نیستیم، دست بردارد و خودش میداند. به هر حال افراد مآلاً امر فکرشان یک جایی مستقر میشود).
٣ | ٢ | ١ |
منبع: تقریرات مقدمه درس تفسیر یکی از اساتید
فرآوری: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان