اعتباریات (٩)
پای درس استاد
١٥ | ١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
بخش قبلی را اینجا ببینید
[تبیین چگونگی اختلاف شارع با عقلاء]
اکنون مطلب بسیار مهمی که باید بحث کنیم این است که اگر حق چنین مبادی برهانی دارد چگونه است که شارع با عقلاء اختلاف میکند؟ [این در واقع پاسخ به اشکال دوم محقق اصفهانی است] چند عامل دارد:
١. یک نکته که قبلاً هم اشاره شد نقص درک است. یعنی همان مثال مهندس که بعداً میفهمد اتاق را نباید اینجا میگذاشت. الآن مجالس قانونگذاری در کشورهای مختلف رایج شده است. من تردید ندارم که 200 سال که بگذرد اعتباراتِ تمام مجالس دنیا یک اشتراکات بیشتری پیدا خواهد کرد. یعنی کمکم برخی مبادی (حالا با تجربه یا امور دیگر) واضح میشود و کسی دیگر مجالی برای مخالفت نمیبیند.
٢. مطلب دیگر که این هم اشاره شد این است که عقلاء همیشه بما هم عقلاء رفتار نمیکنند. بلکه خیلی وقتها انگیزههای دیگری در کار است. میخواهند منافع خود را تأمین کنند.
٣. علاوه بر اینها گاهی ممکن است که عقلاء بما هم عقلاء وارد شوند و تکتکِ مصالح و مفاسد مترتب بر اعتبار را هم درک کنند اما باز هم با شارع اختلاف کنند. این به خاطر این است که گفتیم که اعتبار کردن بعد از کسر و انکسار مصالح و مفاسد است. عالم مصالح و مفاسد عالم تزاحمات است و عقلاء و شارع باید اینها را کسر و انکسار کنند تا خروجیاش این شود که فلان کار را بکن یا نکن. «لَوْ لَا أَنْ أَشُقَّ عَلَى أُمَّتِی لَأَمَرْتُهُمْ بِالسِّوَاک ...» و دهها و صدها مثال دیگر. یعنی گاهی شارع مصالح و مفاسد را طوری جمعبندی کرده که عقلاء نمیتوانند این طور جمع و جور کنند و لذا اختلاف میکنند. این هم جهل است و نقص در درک، اما گونه دیگری از نقص درک است.
[مقصود از حق نفسالامری]
در مورد حق نفسالامریای که پشتوانه حق اعتباری است میتوان از مثالهای ساده شروع کرد. در نظر بگیرید که یک بشقاب غذا جلوی سه تا بچه میگذارند. همین که چنین شد بچهها به طور طبیعی سهم خود را یک سوم میدانند و اگر یکی از آنها بخواهد نصف بشقاب را تصاحب کند، دوتای دیگر میگویند این طور نمیشود. دقت کنید هنوز توافقی رخ نداده است اما همین که میبیند یک بشقاب است و اینها سه نفرند و تزاحم پیش آمده، مییابند که سهم هر یک ثلث است. حالا اگر قبل از آوردن بشقاب، بچه دیگری آمده بود، به همین وضوح مییافتند که حق هرکدام ربع است. این یک مثالِ ساده برای حقی که اعتباری نیست. در این مثالِ ساده اختلافی نیست؛ اما گاهی مثال پیچیده میشود و پیچیده شدنش هم دال بر گترهای و بیحساب بودنِ مبادیِ حق نیست، بلکه ضعف عقل ما در تشخیص حیثیات مختلف مسأله است. مثلاً آن بشقاب را برای سه تا بچه میآورند و آنها پس از اینکه شروع به خوردن کردند بچه چهارمی میآید. حالا این بشقاب فقط مال آنها است یا چهارمی هم سهم دارد؟ مثالِ شرعیِ آن این است که کسی وفات کند و سه تا بچه داشته باشد و بلافاصله بعد از مرگش ارث را تقسیم کنند و بعد از مرگش با تلقیح اسپرمِ او فرزندی به دنیا بیاید. آیا این چهارمی سهمی از ارث دارد یا خیر؟اینجا که پیچیده میشود معنایش این نیست که حق نفسالامریای در کار نیست بلکه چون وجوه متعدد پیدا کرده، کشف و تنقیح آن دشوار شده است. در مواردی که شارع صریح فرموده، مسأله ساده حل میشود اما آنجا که نص صریحی نداریم یا اصلاً کسانیاند که شارع را قبول ندارند، شروع میکنند فکر کردن؛ و خود این نشان میدهد که یک حق نفسالامری هست که میخواهند آن را بیابند.
نکته مهم اینجا آن است که این حقهای نفسالامری فقط یکجهتی و بسیط نیستند. عالَم اینها عالَم ملاکات و مصالح و مفاسد است که حیثیات مختلف دارد. مثلاً در همین نمونه، این فرزند از طرفی فرزند اوست و مانند بقیه برادرانش نیاز و احتیاج هم دارد. از طرفی دیگر آن مال و ماترک پدر، مثل آتش نیست که همه استفاده کنند و از آن کم نشود. از طرفی هم او زمان مرگ پدر موجود نبوده که حق داشته باشد. در عالَم ملاکات تزاحم پیش میآید؛ نه فقط بین مصلحت و مفسده، بلکه گاه بین مصلحت و مصلحت، بین اصلح و صالح، و ... .یک حق نفسالامری برای هر شیئی فی حد نفسه هست (مثلاً این بچه حق دارد که نیازهایش تأمین شود) اما برای اینکه حکمی شود که حق شخص چیست، باید در این مصالح و مفاسد مختلف کسر و انکسار شود و خروجی نهایی را مد نظر قرار داد. گاه میشود که خروجی اینها ٨٠% حق شخص میشود گاه 20% میشود لذا اگرچه خروجی از حیث مصالح و مفاسد شدت و ضعف دارد؛ اما از حیث انشاء و عدم انشاء دوارزشی است. مثلاً واجبی واجب است اما باطنش ٨٠% وجوب دارد؛ چیز دیگری واجب نشده اما مبادی وجوبش قوی بوده و به خاطر مانعی که پیش آمده خروجیاش مثلاً زیر ٥٠% شده و لذا واجب نشده است. پس خروجیاش دائر مدار وجود و عدم است اما مبادیش چنین نیست. مثلاً پیامبر – صلی الله علیه و آله و سلم - فرمود: « لَوْ لَا أَنْ یَشُقَ عَلَى أُمَّتِی لَأَوْجَبْتُ السِّوَاکَ فِی کُلِّ صَلَاةٍ» [بحار الأنوار ج٨٤، ص ١٩٤] یعنی مسواک زدن به لحاظ نفسی بقدری اهمیت دارد که جا دارد واجب شود؛ اما در عرصه تزاحمات چون موانع زیاد است (مشقت جدی میشود) حکمِ «خروجی» به حد وجوب نمیرسد.
با این مقدمات اکنون میگوییم حقوق نفسالامری، دارش دار ملاکات است؛ اما عالَم اعتبار (مثلاً عرصهی فقه) همان عرصهی خروجیها است که بعد از کسر و انکسارها باید بگویی این را بکن یا نکن. یعنی گزینه خروجیاش صفر و یک است.
حتی در مورد مستحبات و مکروهات، مقصود از اینکه خروجیاش صفر و یک است یعنی یا مستحب است یا نیست. یعنی 5 گزینه برای اعتبار داریم (وجوب و استحباب و اباحه و کراهت و حرمت) اما هر گزینهای یا هست یا نیست؛ یعنی اگر واجب شد، دیگر «خیلی واجب» و «کم واجب» نداریم.
[مقصود از برهانی بودن مبادی اعتبار]
این خروجی را اعتبار میگوییم. این نفسالامریت ندارد اما مبادیش نفسالامریت دارد و اینکه گفتیم برهانی است ناظر به این مبادی، برهانی است؛ یعنی هرچه عقل در تشخیص ملاکات و کسر و انکسارها قویتر شود، اعتبار (خروجیاش) برهانیتر میشود.
[تطبیق بر بحث مالکیت]
حالا سراغ ملکیت برویم: ما اعیانی در خارج داریم و احتیاجهایی نسبت به آن اعیان هست و تزاحم پیش میآید در انتفاع از این اعیان و در این شرایط است که انسان اعتبار ملکیت میکند. یعنی بعد از ملاحظه آن امور نفسالامری، اعتبار میکنند که «الف» ملک فلانی است و حالا ممکن است کس دیگری پیدا شود که او هم به این «الف» نیاز دارد اما وقتی اعتبار شده برای فلانی، دیگر مال اوست. یعنی نیاز این شخص دوم هم حق است و اینکه امکان انتفاع او از این الف وجود دارد هم حق است اما طبق جمیع حقوق نفسالامری کسر و انکسار کردند و گفتند که الف مال شخص اول است. حالا عدهای (کمونیستها) آمدند و با مالکیت فردی مخالفت کردند. آنها گفتند که دیگران هم به آن الف نیاز دارند؛ پس فرد مالک نیست، و جامعه مالک است؛ یعنی یک چیزی را دیدند و دهها چیز دیگر را ندیدند؛ و مثلاً یکی از ثمراتش این شد که انگیزه کار کردن پایین آمد. وقتی شخص کار کند اما محصول کار مال خودش نباشد انگیزهای نمیماند. آنها سرشان به سنگ خورد، بعدیها که بیایند اگر عاقل باشند از آن تجربه درس میگیرند و در کسر و انکسارهای خود چنان اعتباری انجام نخواهند داد. از آن طرف، مالکیت شخصی هست، اما نه فقط همین. یعنی جایی داریم که مصالحی قاهر میشود بر مالکیت شخصی. مثلاً تا جنگ نبود، این اموالِ خودش بود و اگر میمرد به ورثه میرسید؛ اما وقتی جنگ شد و اینها شکست خوردند، این اموال میشود غنیمتِ کسی که پیروز شده. دیگر نمیتوانند بگویند این که کشته شده وارث دارد؛ نه، مالکیت شخصی در اینجا مقهور عوامل دیگر شد. یا مثال لاضرر و لاضرار. که در داستانش، آن شخص مالک درخت خود هست اما اگر قرار است مالکیتش مستلزم ضرر برای دیگری باشد درختش را میکنند و جلویش میاندازند؛ یعنی فقط مالکیت او نیست، بلکه کنار مالکیت او صدها حق دیگر هم هست.
[یکی از معانی الواجبات الشرعیه الطاف فی الواجبات العقلیه]
به نظر میرسد این جمله که «الواجبات الشرعیه الطاف فی الواجبات العقلیه» چند معنا دارد که یکی از آنها همین است که واجبات شرعی کاری میکنند که عقل را به سوی حقایق میبرند؛ یعنی میگویند این کار را بکن چون من کسر و انکسار مصالح و مفاسد کردهام و بعد عقل میگوید حالا که راه را نشان دادی، من هم میروم [و کمکم میفهمد].
بخش بعدی را اینجا ببینید
١٥ | ١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
منبع: وبلاگ اعتباریات
فرآوری: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان