تبیان، دستیار زندگی
اشعاری از شاعران جهان، شاعرانی چون: هانس مگنوس انتسنزبرگر، روتخر کوپلاند ، تادئوش روژاویچ ، کنستانتین کاوافی و ... .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

من بازمانده‌ام!

اشعاری از شاعران جهان، شاعرانی چون: هانس مگنوس انتسنزبرگر، روتخر کوپلاند ، تادئوش روژاویچ ، کنستانتین کاوافی و ... .

فرآوری: مهسا رضایی -بخش ادبیات تبیان
غروب خورشید

معنا شناسی/ اثری از«: هانس مگنوس انتسنزبرگر, فرشته وزیری نسب

هنوز سنگ را سنگ ننامیده‌ام

که سنگ دومی پشتش پدیدار می‌شود

شفاف و شبح گونه

به سان سایه روشن خودش

سبک و غلط انداز

بر می‌دارمش

بر او می‌آسایم

پرتابش می‌کنم

از آن من است

و در مقابلم بی‌دفاع

با سنگم

آنچه می‌کنم که می‌خواهم

اما این سنگ وزن ندارد.

آن دیگری سنگین است

آن اولی

که گوش به فرمان من نیست

که نامی ندارد

که به من می‌خورد

چشم انداز با رودخانه خود را بر من می‌گسترانند/ اثری از«: روتخر کوپلاند, شهلا اسماعیل‌زاده

چشم انداز با رودخانه خود را بر من می‌گسترانند،

رودخانه دشتها را به جایی می‌برد که

چشم هایم باید خود را آنجا رها کنند

بدون تغییر زیر پاهایم باز می‌گردنند

تفاوتی میان رفتن و بازگشتن نیست

اینجا چیزی کم نشده ،چیزی اضافه نشده

اینجا هیچ اتفاقی نیافتاده است

همه ی این سالها که اینجا نشسته بودم ، دیدم

چگونه آشنای نادیده به ناآشنایی تبدیل شد،

و از آن باز گشت.

بازمانده/ اثری از«: تادئوش روژاویچ, وحید علیزاده رزازی

بیست و چهار ساله‌ام/ میان یک قتل‌عام…

من بازمانده‌ام!

این کلمات پوچ‌اند:

انسان و حیوان/ عشق و نفرت/ دوست و دشمن/ تاریک و روشن.

آدم‌ها کشته شدند درست مثل یک حیوان؛ من دیده‌ام!

من دیده‌ام:

کامیون‌هایی از مردم لِه شده که هرگز نجات نخواهند یافت.

مفاهیم تنها شامل کلماتی هستند چون:

تقوا و معصیت/ راست و دروغ/ زیبایی و زشتی/ شهامت و بزدلی.

تقوا و معصیت برابرند؛ من دیده‌ام!

من دیده‌ام:

مردی را که هر دو را با هم داشت: مقدس‌مآب ِ بی‌تقوا!

در جست‌وجوی معلم یا استادی هستم که به من اجازه دهد دوباره ببینم، بشنوم و بگویم

اجازه دهد اشیا و مفاهیم را دوباره نام‌گذاری کنم

اجازه دهد نور را از تاریکی جدا کنم.

بیست و چهار ساله‌ام/ میان یک قتل‌عام…

من بازمانده‌ام!

اثری از کنستانتین کاوافی/ ترجمه ی حسین خلیلی

از همه‌ی من بود که‌گفت به همه‌ی من

رخصت امتحان بر کسی ندارید به پیدا کردنم .

یک مانع بود آنجا

آنجا که الگوی کنش‌های من_

و طرح ِ زندگی‌م _

دگرگونه شد

یک مانع اغلب آنجا بود

برای توقفم

در شروع ِ تکلمم.

خسته‌ترینم از اعمال خودم

از پرده پوش ترین نوشتن‌ام _

تنهایی‌ام درک خواهد شد .

اما؛

شاید نچندان ارزشمند

که مستحق نگرانی _

قدرِ تلاشی باشد

به انکشاف ِ من ِ واقعی‌ام .

مشخص است

اینکه درست شکل من

در جامعه‌ی کاملتری بعدها

کسِ‌دیگری ببالد

به آشکارگی و _

آزادگی ِفعل .

بهشت - چیزی که نمی توانم بدست آورم/ اثری از امیلی دیکنسون - برگردان : حسین خلیلی

بهشت دست نیافتنی ست برایم

سیبی روی درخت

مهیای ناامیدی ِ این میل ِ معلق

که بهشت داده به من

رنگ ، در گردش ابر

فراز سرزمینی ممنوع

آنسوی تپه

باغ ِ سعادت

پیداست پشت خانه

بنفش های آزار دهنده اش

عصرها

طعمه ی پرندهای زود باور

شیفته شده از پافشاری ها یی

که دیروز

رانده بود ما را

ترانه / اثری از لطیف هلمت -برگردان :صلاح الدین قره تپه

من ترانه نمی دانستم

بینوایان آموختندم

عصبانیت نمی دانستم

ظالمان آموختندم

عشق نمی دانستم

رودها آموختندم

شعر هم نمی دانستم

عاشقان آموختندم

دستهای پینه بسته و

پاهای برهنه آنان كه شخم می زنند

آموختندم...

اگرمرگ هم نبود

من به خاطر بینوایان می مردم.


منابع: خانه شاعران جهان- مجله ادبی پیاده رو