حلزونهای پسرِ آرام
گفتوگویی با احمد آرام درباره حلزونهای پسر. آرام در این گفتوگو چنانکه خواهید خواند درباره مواجهه به قول خود «خرده قدرتها» در رمان حلزونهای پسر میگوید: «خرده قدرتها در رمان فراواناند، اما اینکه کدامشان بر دیگری غلبه میکند، بستگی دارد به اقتدار «دوم شخص مداخلهگر»... متن از این طریق به قدرت میرسد و همیشه سایه سنگین این راوی مداخلهگر همچون تقدیری گریزناپذیر حس میشود. این تقدیر شانه به شانه راوی اول شخص حرکت میکند و او را از جاهایی عبور میدهد که شبیه یک یادآوری است. او حتی تکنیک برخورد با موانع یا پیشبرد داستان را به راوی اول شخص میآموزد و نمیگذارد از مسیری عبور کند تا متن منحرف شود.»
«حلزونهای پسر»، دومین رمان و تازهترین اثر داستانی منتشرشده از احمد آرام است. این رمان که امسال از طرف نشر افق منتشر شده، داستانی است تودرتو درباره شخصی که ماجرای عاشقانهای در گذشته، او را پس از سالها بار دیگر به زادگاهش برگردانده است.
مهیار، قهرمان رمان، در آغاز داستان، خواب غریبی میبیند. مدتهاست که در خواب نامههایی به دست مهیار میرسد و مهیار، هربار نامهها را ناخوانده به کناری مینهد. اینبار اما ترغیب میشود که نامه را باز کند و بازشدن نامه، آغاز ماجرایی است که حلزونهای پسر، با راویانی متعدد روایتگر آن است. ماجرایی که به دلیل گرهخوردن آن با کودتای 28مرداد، به نوعی عشق و سیاست را به یکدیگر پیوند زده است. شیوه آرام در بیان داستان اصلی شیوهای مبتنی بر ایجاد تعلیق و انتظار است و البته زمان زیادی سپری میشود تا خواننده داستان اصلی را دریابد.
*
مهیار، قهرمان رمان «حلزونهای پسر» همزمان با حوادث بعد از کودتای 28مرداد و دستگیری برادرش عاشق میشود و کودتا بهنوعی در فرجام ماجرای عاشقانهاش تاثیر میگذارد و با آن گره میخورد؛ «عشق و سیاست». برخی معتقدند که رمان ایرانی بهطور عمده همواره به این دو مفهوم پرداخته است. آیا شما این را قبول دارید و اگر پاسختان مثبت است فکر میکنید علتش چیست؟
در جوامعی که سرشار از عصبیت و تنش اجتماعی است؛ «عشق» و «سیاست» افق زندگی را دستخوش دگرگونیهای فراوان میکنند و در این راستا زبان تازهای خلق میشود و معلوم است که در این جوامع پرتنش عشق یکجور دیگر دیده میشود؛ و گاه با زبان نمادها درمیآمیزد. گاهی عدهای زیر سایه یک ایدئولوژی خاص سیاست و زندگی اجتماعی را بهنفع همان ایدئولوژی تعریف میکنند. در اینجا اگر عشقی اتفاق بیفتد زبان شدیدا سیاسی میشود. در اغلب آثاری که از قدیمالایام «حزبی» نوشته شده بودند تکلیف ساختار و زبان مشخص بود. بر اساس همانندیهای سطحی رمانهای آن دوره، زیر عنوان «رئالیسم اجتماعی» یا «رئالیسم سوسیالیستی»، زبان گِرد موضوعی میچرخد که شروع، میانه و پایانش را میشد حدس زد. ممکن است فقط یک لذت خوانش متن را تحملپذیر کند، ولی پس از آن رمان به حیطه فراموشی سپرده میشود. «دختر رعیت» بهآذین، یا «چشمهایش» بزرگ علوی، یا خیلی نزدیکتر به دیدگاه معاصر «همسایهها»ی احمد محمود، که همگی در بستر رئالیسم واقعگرا خلق شدهاند، همه آنها عناصر داستانی یکشکل و مشترک دارند. اگر چیزی از این ادبیات نصیب ما بشود همان وقایع تاریخی و عشقهای مشخص تحریفشده است. اما «حلزونهای پسر» تحتتاثیر سیاست و تاریخ نیست. اگر آن ماجرای سیاسی واردشده لاجرم به دلیل پُررنگبودن مقطعی از تاریخ است، که با احتیاط به آن نزدیک شدهام و در قیاس سیاست و عشق در خواهید یافت که عشق وزنهای سنگینتر است.
در «حلزونهای پسر»، شکست عشقی بهنوعی با شکست سیاسی و تاریخی در 28 مرداد گره میخورد. آیا این در رمان آگاهانه اتفاق افتاده و قرار است مفهوم و تعبیر خاصی از شکست را در ذهن خواننده متبادر کند؟
اگر در اینجا ما به یک یادآوری سیاسی میرسیم تا اشارهای تلمیحی داشته باشیم به یک جنبش فکری، منظور این نیست که موضوع تحتتاثیر آن وقایع قرار دارد. همزمان عشقی جان میگیرد و رمان بر اثر این تنش دراماتیک مسیر اصلی خود را پیدا میکند. ممکن است چند خردهتنش دراماتیک، در شاخههای مختلف روایی، متن را متاثر کند؛ که این درواقع سودبردن از نیروهای کمکی و خردهتنشهاست و از اینها گذشته، بهغیر از «خوانش اولیه» یک خوانش دوم داریم که خواننده را وامیدارد تا خالق یک رویکرد فردی باشد در رمان، یعنی تفاسیری خلق میشوند که از دل جوهره متن بیرون میزند.
در بسیاری از داستانهای شما و از جمله در «حلزونهای پسر»، شخصیتها با قدرتهایی مواجهند که آنها را به سمت دلخواه خود هدایت میکنند. در «حلزونهای پسر»، یک قدرت سیاسی را داریم که بهصورت گرفتوگیر بعد از کودتا، اعمال میشود. آیا خود عمل نوشتن به تعبیر شما نوعی اعمال قدرت است؟
خردهقدرتها در رمان فراوانند، اما اینکه کدامشان بر دیگری غلبه میکند، بستگی دارد به اقتدار «دومشخص مداخلهگر» شما درست میگویید، متن از این طریق به قدرت میرسد و همیشه سایه سنگین این راوی مداخلهگر همچون تقدیری گریزناپذیر حس میشود. یکجورهایی میتوان گفت که راوی مداخلهگر، خالق راوی اولشخص است، خالق کسی که دارد نوشته میشود. وقتی که مهیار تصمیم میگیرد اینبار نامه را پاره نکند و آن را بخواند یک روند تازهای در زندگیاش ایجاد میشود. درواقع دستی او را به راه میبرد تا رمان ساخته شود. رمان، بارها بین رویا و واقعیت در حرکت است تا چیزهای تازهای ساخته شود؛ انگار این مراوده یکجور بدهبستان بین رویا و واقعیت است. تعریف «قدرت» در اینجا؛ که دارد عمل نوشتن را پی میگیرد، آن تعبیر «زیادهخواهی» را تداعی نمیکند. این قدرت باعث شده تا شما داستانی را که همزمان دارد نوشته میشود، بخوانید و کابوسی که همزمان دیده میشود را حس کنید.
با توجه به آنچه درباره نحوه اعمال قدرت در داستانهای شما گفته شد، آیا شما خود را نویسندهای تقدیرباور میدانید؟
ببینید اگر بعضی از باورهای غلط وارد رمان میشود باید شرایط جغرافیایی و اقلیمی را در نظر گرفت؛ شرایطی که زمینهساز خلق داستانی از این دست میشود. من بیشتر دنبال کشف موقعیتهایی هستم که از طریق همین باورها میتوانند کنجکاوی ایجاد کنند. این باورها یکجورهایی لبریز از زیباییشناسی مردمی است. وقتی که حول محور یک عشق رازها به چرخش درمیآیند و تعلیق، شخصیت پیدا میکند، خودبهخود ما وارد فضایی میشویم که از آن ما نیست اما میخواهیم تلاش کنیم که از این راه به نوعی زیباییشناسی در روایت برسیم. جوهره اصلی این رمان از درون یک باور غلط و سنتی بیرون میزند که انگار سرنوشت و تقدیری است که مانند فرشته مرگ بالای سر عاشقان آن روزگار بالبال میزد.
حلزونهای پسر، راویان متعدد دارد. یک راوی که مهیار است. یکی هم الف. آ. در اواخر رمان، بمبوتی هم بهعنوان راوی ایفای نقش میکند و در دل روایت مهیار، تریتا و تریتای دوم نیز بهعنوان راویانی فرعی ظاهر میشوند. این راویان بیش از آنکه روایت یکدیگر را نقض کنند، روایت هم را تکمیل میکنند. آیا این تعدد راوی را بیشتر بهعنوان یک تکنیک به کار بردید یا منطق رمان ایجاب میکرد که روایت اینگونه باشد. این را به این دلیل میپرسم که جاهایی به نظرم رسید که میشد بهجای الف. آ، خود مهیار ادامه ماجرا را تعریف کند.
داستان «حلزونهای پسر» بسیار ساده است. اما من سعی کردم از این سادگی دور شوم تا به تناسب وقایع پیشرو به ساختاری متفاوت و تکنیکی درخور همین ساختار برسم. میدانستم که در چنین جغرافیایی شخصیتها با چه تنشی به زندگی خود ادامه میدهند؛ و چگونه در روند زندگی قطعهقطعه میشوند. این قطعات در سرتاسر رمان پراکنده است و هر قطعهای این توانایی را دارد تا زبان و دیالوگ خاص خود را بسازد. در حین نوشتن این رمان همهاش احساس میکردم بین صداهای مختلف گیر افتادهام. شخصیتها وقتی که به مرور زمان معناپذیر میشدند صدایشان قوام مییافت و بهراحتی در ساحت رمان پخش میشدند. من سعی میکردم گیرندهای قوی باشم. آنها خودشان را به رمان تحمیل نکردند، بلکه منطق رمان این را میپذیرفت که هرکدام از آدمها با موقعیتی که داشتند یکجورهایی دیده شوند.
پرسش دیگری که برایم پیش آمد این بود که داستان اصلی خیلی دیر شروع میشود. دلیلش چیست؟
میخواستم بعد مسافت را نشان دهم تا خواننده شانهبهشانه مهیار پیش برود؛ از سویی دیگر این عشقی که به یک تراژدی دردناک رسیده بود، باید از مسیری عبور میکرد تا ما ریزریز به آن درد میرسیدیم.
در رمان، یک داستان فرعی وجود دارد درباره شخصیتی به نام «شبح الدعی» که گویا قرنها قبل به شهر آمده بوده و شخصیتی است شر که زندان شهر را هم او ساخته و عامل خشونت و جنگ و نفاق بوده است. کارکرد این شخصیت و داستان او چیست و چه پیوندی با دیگر اجزای رمان حلزونهای پسر دارد؟
این آدم کسی است که شهری را غصب کرده و یک نشانه از خود برجا میگذارد که عامل ترس، وحشت و ترور است، آن نشانه همان دشنههای زهرآگینی است که به مرور زمان دشنههای دیگری از آنها زاده میشود. هرکدام از آن دشنهها لبریز از داستان آدمهای عاصی است. همین خردهداستانهاست که نقبی میزند به درون تاریخی سرشار از جنایت.
اینروزها آیا کار تازهای آماده انتشار دارید؟
یک رمان دارم به نام «کافیشاپ لوک» که قرار است نشر پیدایش آن را چاپ کند. فعلا جهت بررسی مدتهاست که در وزارت ارشاد مانده است. یک مجموعه داستان دارم به نام «اگر تکانم دهی بیدار میشوم» که روی میز کارم قرار دارد. از طرفی مجموعهای از پنج نمایشنامه به نام «استخوانهای سَبُک» دارم آماده میکنم برای چاپ.
منبع: مرور