راهی بسوی آسمان
کنگره شهیده "فوزیه شیردل" برگزار میشود
فرنگیس الماسی گفت: این کنگره به مناسبت انتخاب شهیده فوزیه شیردل به عنوان شهیده شاخص سال جاری از سوی سپاه پاسداران برگزار خواهد شد.
وی ادامه داد: امسال برنامههای بزرگداشت شهیده فوزیه شیردل در همه استانها برگزار میشود. این کنگره به طور شاخص در کرمانشاه برگزار خواهد شد.
به گفته الماسی، در این کنگره ضمن تجلیل از خانواده این شهید گرانقدر تلاش میشود تا نسبت به نمایش صحنه پاوه اقدام شود.
وی با اشاره به در حال تدوین بودن کتاب زندگینامه این شهیده، گفت: در صورت اتمام تدوین کتاب رونمایی از آن را در این کنگره در برنامه داریم.
الماسی رونمایی از یادمان زنان شهیده در بلوار زن را از دیگر برنامههای حاشیه ای کنگره شهیده فوزیه شیردل در کرمانشاه عنوان کرد و افزود: به همین مناسبت یکی از مدارس کرمانشاه به نام این شهید گرانقدر نامگذاری خواهد شد.
وی برپایی چادرهای پزشکی به مدت یک هفته در پنج منطقه محروم استان به همراه ویزیت رایگان مراجعان را از دیگر برنامههای مراسم بزرگداشت شهیده فوزیه شیردل در کرمانشاه برشمرد.
راهی آسمان شد
سال 58، پاوه در چنگال منافقین و حزب خلق گرفتار بود. دکتر چمران در مرداد ماه دستور خالی کردن بیمارستان قدس پاوه را داده بود اما فوزیه و دوستانش تا تخلیه کامل بیمارستان دست نگه داشته بودند. خاطرات آن روز بخوبی در یاد همکاران و دوستان فوزیه نقش بسته و ماندگار شده است :
«دکتر چمران گفته بود که زنان از بیمارستان بروند و فقط مردان پزشک و بهیار و پرستار بمانند. نمیخواست زنان اسیر شوند و مشکلی برایشان پیش بیاید.»
پرستار وارد اتاق شد و داد زد: «بدوئید، مجروحا رو ببرید بیرون» و ناگهان تعجب کرد و گفت :« وا فوزیه تو هنوز اینجایی بیمارستان توی محاصره است ، این همه کشته و مجروح دادیم عجله کن.»
در این کنگره ضمن تجلیل از خانواده این شهید گرانقدر تلاش میشود تا نسبت به نمایش صحنه پاوه اقدام شود
عذرا با کنایه گفت: «فوزیه خانم حالا که داری خودت را برای مهمانی آماده میکنی لطف فرموده چند تا از این خرماها را هم نوش جان بفرمائید چون معلوم نیست این محاصره چند روز طول بکشد. شاید حالا حالاها هم خبری از کمکی که گفتن درراه است نباشد. خود آقای چمران هم گیر افتاده. بیا همین یه خرده خرما را، چند تایش را تو بخور چند تا هم بگذاریم برای ایران خانمحمدی. اصلاً از یه ساعت پیش تا حالا معلوم نیست کجاست دو بار تیر از بغل گوشش رفت . همین ظهری هم اگر تیر به کمد کمونه نکرده بود . سرش داغون شده بود. بیا این خرما را بگیر، بیا.
فوزیه گفت: «روزه ام، عذرا جان! کسی که قرار است مهمان خدا باشد، دلش غذاهای دنیایی را نمی خواهد. سفره مهمانی خدا در محوطه ی بیمارستان، در محل ضد و خورد پاسداران و دمکرات ها پهن است، خدایا من را بطلب، خدایا من را بخواه. خودت گفتی اگر کسی من را بخواهد خودت گفتی اگر کسی من را صدا کند، اجابتش می کنم. خدایا به مظلومیت پاسدارانی که منافقان سر از بدنشان جدا کردند، خدایا به پاکی خون هایی که از صبح تا به حال در این منطقه به دفاع از دین تو ریخته شده، مرا بخواه مرا بطلب آماده ام ، اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله»
عذرا داد کشید: «فوزیه بیا، بسه دیگه، چت شده دختر! باید توی محو طه، پشت وانت دراز بکشیم تا هلیکوپتر بیاد و ما را ببره. امنیت نیست بدو «خانمحمدی» منتظر ما مونده بدو، الآنه که بیمارستان را روی سرت خراب کنند، بدو».
دقایقی بعد ....فوزیه شیر دل، عذرا نقشبندی، ایران خانمحمدی ... عقب وانت دراز کشیده اند، چشمهای آقا «سید عبدالرحمن» پر از اشک بود وقتی که ملافه سفید را روی آنها می کشید. فقط توانست بگوید : خدا پشت و پناهتان ...
صدای دو نفر از حزب مجاهد خلق به گوش رسید: هر دو روی تپه ای که بیمارستان را زیر نظر داشته باشند سنگر گرفته بودند.
یکی از آن دو نفر گفت: «جمشید، جمشید اونا که عقب تویاتو گذاشتن جنازه نیستن پسر زنده اند.»
هوشنگ جواب داد: «تو کاری به زنده یا مرده بودنشون نداشته باش! گفتن بزن، تو هم بزن کاک جابر گفته، همه فشنگ ها خلاص، فدای وجودش، زنده باد خلق! فشنگ ها خلاص، مرده و زنده را بزن رفیق...»
فوزیه با شنیدن صدای هلی کوپتر خودی، از جا بلند شد. دست تکان داد و کمک خواست: «کمک... ما را نجات بدهید!»
در آسمان جاودان شد
ناگهان رگباری پهلوی فوزیه را شکافت. از درد، عرق بر پیشانی و پشت لبش نشست. اشک گونههایش را خیس کرد و خون کف تویوتا را ... رنگ لاله های دشتی کرد.
فوزیه شیردل، بهیار سپید پوش چون پرستویی خونین بال از شهری دود زده که بوی نفاق آن را پر کرده بود به سوی آسمان آبی پر کشید. او در حالی که روزه بود، به ضیافت افطار خداوند نائل شد.
ساعتی بعد دکتر چمران به صورت رنگ پریدهی پرستار جوان که تازه به شهادت رسیده بود، نگاه کرد. تأسف وجودش را پر کرد، نالید: «سریع زخمیها و شهداء را از اینجا دور کنید.»
ناگهان رگباری پهلوی فوزیه را شکافت. از درد، عرق بر پیشانی و پشت لبش نشست. اشک گونههایش را خیس کرد و خون کف تویوتا را ... رنگ لاله های دشتی کرد
دستور را اجراء کردند. هلیکوپتر از زمین بلند شد. رگبار گلولهها به طرف بدنهی آن، خلبان را دستپاچه کرد. پروانهی هلیکوپتر با تپه جنوبی برخورد کرد و شکست. هلیکوپتر به زمین نشست و دقایقی بعد دوباره بلند شد. باران گلوله از پشت تپهها به طرفش میبارید.
پرههای آن با دیوارههای تپه برخورد میکرد. یک دفعه کابین متلاشی شد. خلبان و کمکخلبان، وحشتزده و دستپاچه، در صدد نجات جان خود و مجروحان بودند. با ضربه بعدی پای خلبان و کمکخلبان در داخل کمربند صندلی گیر کرد و بدنشان به بیرون آویزان شد. با لرزش هلی کوپتر و تکانهای شدید، همه مجروحان به شهادت رسیدند.
جسد فوزیه از کابین هلیکوپتر آویزان شد. پاهایش داخل بود و بدنش آویزان بیرون شده بود. روپوش سفید او که سرخ شده بود در هوا تکان میخورد.
فرآوری: سامیه امینی
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منابع: خبرگزاری ایسنا، وبلاگ بانوان شهید