تبیان، دستیار زندگی
اشعاری از شاعران معاصری چون: محمدعلی بهمنی، رسول یونان ، اکبر اکسیر، شمس لنگرودی و ... .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اگر مرا دوست نداشته باشی

اشعاری از شاعران معاصری : محمدعلی بهمنی، رسول یونان ، اکبر اکسیر، شمس لنگرودی و ... .

فرآوری: مهسا رضایی -بخش ادبیات تبیان
قلب

ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم- محمد علی بهمنی:

ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم

خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید

و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید

رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست

چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید

به کف و ماسه که نایاب‌ترین مرجان ها

تپش تب‌زده نبض مرا می فهمید

آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد

مثل خورشید که خود را به دل من بخشید

ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم

هیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید

خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد

ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید

منکه حتی پی پژواک خودم می گردم

آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید

باران- سحر دوستی:

باران؛

کاش تو یارم بودی

با تو

هوایم همیشه بهاری‌ست...

باران

میلاد خان میرزایی:

مرگ در برگ ها زرد می شود

در آدم ها سفید

و در من درست رنگ تو را گرفته

پیش از آنکه مشت های گره کرده ام

از پندار زندگی تهی شوند

برگرد

و برایم شعری بخوان

برگرد

تا صدایت در دستم گلی شود

رو به همه تلخی ها

روزی بازمی گردی

تا رنگ های رفته را

به زندگی ام بازگردانی

روزی دیر

آنقدر دیر که می ترسم

در میان سطرهای غبار گرفته

از یاد واژه ها هم رفته باشی

مهدیه لطیفی:

تنها چیزی که خدا خلق کرد

خنده های تو تنها چیزی ست

که خدا

با دست هایش خلق کرد!

زمین و کهکشان و کوه ها

دایناسورها و دریاها

و تمام مردم

خود به خود پیدا شدند!

اشاره- شمس لنگرودی:

به همین گونه شعر می‌نویسم

مدادم را در دستم می‌گیرم

و می‌نویسم باران.

دیگر پروانه و باد خود می‌دانند پاییز است یا بهار

من تنها گاه‌گاهی خورشیدی از گوشه‌ی چشمم به جانب‌شان می‌فرستم

و اگر توفانی برخیزد و آب‌ها و برگ‌های سیاه را با خود ببرد، با من نیست

به همان‌گونه که اکنون گل سرخی بر یقه‌ی پیراهن‌تان روییده‌ست.

قشنگ ترین آرزو- فخری برزنده:

قشنگ ترین آرزویم

در دستهایم

گنجشک کوچکی می شود

که لاجرم

پرش می دهم!

گنجشک

سارا محمدی اردهالی:

خانه با سرعت تمام

مثل قطاری با مسافران خواب

به دیوار خورد

من در خانه بودم

پنجره ها و درها باز شدند

از تنگ آب بیرون پریدم

روی زمین

بالا و پائین می آوردم

همسایه ها

با صدای قلبی منفجر شده

به سمت اتاق دویدند

کسی میان نامه ها

کسی میان خطوط تلفن

کسی میان ملافه ها نبود

چه کسی

زنگ خطر قطار را

کشیده بود

اکبر اکسیر:

نیروی جاذبه

شاعران را سر به زیر کرده است

بر خلاف منجم ها که هنوز سر به هوایند

تمام سیب ها افتاده اند

و نیوتن ، پشت وانت

سیب زمینی می فروشد

آهای ، آقای تلسکوپ !

گشتم نبود ، نگرد نیست !

رسول یونان:

اگر مرا دوست نداشته باشی

دراز می‌کشم و می‌میرم

مرگ نه سفری بی‌بازگشت است

و نه ناگهان محو شدن

مرگ دوست نداشتن توست

درست آن موقع که باید دوست بداری

شکست خوردم! - جلال ارمغان:

شکست خوردم!

با فتح شهری که تو

در آن نبودی...


منبع: وبلاگهای ادبی