تبیان، دستیار زندگی
سری به سلسله پادشاهان شاهنامه می زنیم و در کنار آن، شخصیت های معروف این کتاب را دوباره مرور می کنیم؛ شخصیت هایی که ماجراهای آنها، بسیار شنیدنی است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پادشاهان شاهنامه را چقدر می شناسید؟

سری به سلسله پادشاهان شاهنامه می زنیم و در کنار آن، شخصیت های معروف این کتاب را دوباره مرور می کنیم؛ شخصیت هایی که ماجراهای آنها، بسیار شنیدنی است.

فرآوری: مهسا رضایی -بخش ادبیات تبیان

شاهنامه را به نوعی می توان حماسی ترین و ملی ترین کتاب شعر و نظم ایران دانست. سراینده آن فردوسی بزرگ، البته 30 سال تمام رنج برد تا سرایش این شاهکار ادبیات فارسی را به پایان برساند.

1 - نخستین شاه

داستان شاهنامه با کیومرث یا گیومرت شروع می شود؛ او اولین پادشاه شاهنامه است، بر طبق شاهنامه او در کوه زندگی می کرده و عادت های خاصی داشته. بسیاری از کارهای اولیه را هم او انجام داده است؛ مثل شهرسازی، تقسیم سال و ... نکته مهم درباره او این است که اولین پادشاهی بوده که ایرانی ها را ابرقدرت دنیا کرده است.

سلاطین شاهنامه

می گویند که این اتفاقات نزدیک به 6700 سال پیش افتاده است. فردوسی می گوید که این نخستین پادشاه، هیچ دشمنی نداشته و همه با تدبیر او، به خوبی و خوشی زندگی می کرده اند. تا اینکه شیطان به او حسادت کرد و ماجراهایی اتفاق افتاد که در بخشی دیگر خواهید خواند.

2 - هوشنگ؛ فرزند سیامک

در اوستا اسم هوشنگ به صورت «هائوشینگ ها» ذکر شده که کمی آدم را یاد چینی ها می اندازد. فردوسی می گوید که آتش را این پادشاه کشف کرده. شاه دانا و مقتدری بوده. بابل و شوش را هم او ساخته. بر طبق نوشته شاهنامه 40 سالی حکومت کرده و بعد، تخت و تاج را داده به پسرش.

سلاطین شاهنامه

3 - تهمورث؛ نبیره اولین پادشاه

احتمالا درباره زد و خورد این پادشاه با دیوان هم چیزهایی شنیده اید. او پسر هوشنگ بوده است و البته نبیره اولین پادشاه پیشدادی. اول هم که پادشاه می شود، عزمش را جزم می کند که دنیا را از بدی ها و پلیدی ها پاک سازد. دیوان، از او امان خواسته و در قبالش، به او نوشتن را یاد می دهند.

سلاطین شاهنامه

این پادشاه، چیدن پشم بز و استفاده از آن را هم به مردمش یاد می دهد. ستایش جهان آفرین هم رسمی بوده که از زمان او پا گرفته.

4 - نوذر؛ شاهی که اسیر شد

منوچهر که فوت کرد، پسرش پادشاه شد. نوذر البته کمی راه را کج رفت و شروع کرد به زور گفتن.

در این زمان بود که پشنگ، پدر افراسیاب معروف، از اوضاع بد ایران باخبر شده و لشگری با فرماندهی افراسیاب، راهی ایران کرد تا کل مملکت را تصرف کند. نوذر شاه هم از خبر این لشگرکشی، مطلع می شود؛ اما در این هنگامه، سام نریمان، جهان پهلوان ایرانی و پدربزرگ رستم معروف، دار فانی را وداع گفته بود. زال هم عزادار می شود و جنگ درمی گیرد و سرانجام نوذرشاه، اسیر تورانیان می گردد. پهلوانان پیر ایران، از پس افراسیاب جوان و تورانیان بی شمار برنمی یند.

5 - جمشید؛ پادشاهی که 700 سال حکومت کرد

باورتان می شود که این جمشید، 700 سال حکومت کرده باشد؟ اولش هم خوب داشت جلو می رفت اما وقتی که غرور او را دربر گرفت و ادعای خدایی کرد، همه چیز خراب شد. در ابتدای سلطنتش، انسان، یکجانشینی پیشه کرده و به رامشی نسبی رسید که مقدمه تمدن سازی محسوب می شود.

سلاطین شاهنامه

وقتی که جمشید ادعای خدایی کرد، همه برگ های برنده اش را از دست داد و سرانجام توسط ضحاک کشته شد.

6 - ضحاک

ضحاک هم جزو پادشاهان معروف شاهنامه است. او البته ایرانی نبوده و از تبار پادشاهان عرب بوده است. در شاهنامه آمده است که چون مردم ایران زمین، از ظلم و جور جمشید به ستوه آمدند، تصمیم گرفتند از شر او راحت شوند.

سلاطین شاهنامه

ضحاک سرانجام توسط فریدون، از پا درآمد.

7 - فریدون؛ مردی که سه پسر داشت

و اما بعد، می رسیم به روزگار سلطنت فریدون. این شاه پیشدادی هم ماجرای جالبی دارد. چون ضحاک قصد کشتن جوانان ایران زمین را کرده بود، در نتیجه افراد زیادی طی هر سال، کشته می شدند تا مارهایی که از دوش ضحاک روییده شده بودند، سیر شده و سر به سر او نگذارند.

خواب گزاران هم گفته بودند که چه نشسته ای که جوانی قدرتمند به نام فریدون خواهد آمد و تو را از میان خواهد برداشت. به خاطر همین، همه فرزندان پسر را بعد از تولد می کشتند اما فریدون زنده ماند. او سرانجام بزرگ شد و با همکاری کاوه آهنگر، همان خوابی که ضحاک دیده بود را برایش در عالم واقع تعبیر کرد.

8 - ایرج؛ پادشاه جوانی که ناجوانمردانه کشته شد

فریدون که ضحاک را کشت، شاه ایران شد. فریدون سه پسر داشت به اسم های سلم و تور و ایرج. روم و خاور را به «سلم» داد و توران و چین را هم به «تور»، ایران و دشت سواران و نیزه وران را هم که مانده بود، تحویل ایرج داد که از همه شجاع تر و مدبرتر بود. بعد از این، سالیان سال گذشت تا اینکه فریدون، دیگر پیر و سالخورده شد. در این هنگامه بود که شیطان رفت توی جلد سلم، نشست و با خودش فکر کرد که چرا تخت و تاج به پسر کوچکتر سپرده شده است؟ در نتیجه، پیغام و پسغام برای تور فرستاد و افکار او را هم شیطانی کرد.

دلشان پرکین شد ایرج شال و کلاه کرد و رفت پیش برادران که رفع کینه کند اما آنها، ناجوانمردانه، دست به خون او بردند و وی را به قتل رساندند.

9 - منوچهر؛ در آرزوی انتقام

تا اینجا رسیدیم که فریدون سه پسر داشت، ایرج کشته شد و فریدون حسابی به هم ریخت. از طرف دیگر، دوست داشت که کسی بیاید و انتقام خون پسرش را از آن دوتا پسر دیگرش بگیرد. پادشاهان در زمان های گذشته، کنیزان بسیار داشتند. یکی از این کنیزان، از ایرج باردار بود. فریدون که خوشحال شده بود، با خودش گفت که لابد فرزند ایرج، پسری خواهد بود و انتقام خواهد ستاند اما آرزوی او برآورد نشد و این کنیز، دختری به دنیا آورد.

سالیان سال گذشت و این دختر بزرگ شد و ازدواج کرد و محصول ازدواج او، پسری شد به نام منوچهر. منوچهر هم رفت و انتقام پدر ستاند.

در ضمن، مهمترین شخصیت شاهنامه هم در زمانه این پادشاه پا به عرصه وجود نهاد؛ یعنی همان رستم دستان.

10 - زوطهماسب؛ پادشاه کهنسال

وقتی که نوذرشاه اسیر می شود، یک شب، زال، پدر رستم و از پهلوانان نامی ایران، تصمیم می گیرد که شاهی برای ایران انتخاب کنند که هم نجیب زاده بوده و از نژاد شاهان، و هم عقل و رأی داشته باشد. سرانجام با موبدان مشورت می کند و طی یک تصمیم جمعی، زوطهماسب را به این سمت انتخاب می کنند.

سلاطین شاهنامه

بعد از او، گرشاسب بود که به سلطنت رسید ولی عمر سلطنت او کوتاه بود و همراه با زوال سلسله پیشدادیان از اینجا به بعد، این کیانیان بودند که سلسله پادشاهی تشکیل دادند.

11 - کیقباد؛ اولین شاه کیانیان

وقتی که سلسله پیشدادیان منقرض شد، کیانیان روی کار آمدند. البته چند وقتی مملکت بدون شاه بود و سرداران و پهلوانان ایران، آن را می گرداندند تا اینکه تصمیم گرفتند شاهی را برای ایران انتخاب کنند. همه گفتند که کیقباد از تبار پادشاهان کهن است و حالا در البرز است و رستم مامور شد که برود و او را پیدا کند و به دربار بیاورد.

سلاطین شاهنامه

12 - کیکاوس؛ مردی که می خواست پرواز کند

کیقباد که مرحوم شد، پسرش به سلطنت رسید؛ هم او که به نام «کیکاووس» می شناسیمش در ابتدا شال و کلاه کرد که به مازندران رفته و آنجا را زیر سیطره خودش درآورد. شاه مازندران هم دست به دامان دیو سپید شد. در نتیجه جادو اثر کرده و کیکاووس و لشگر او کور شدند. وقتی هم که کور شدند، به بند دیو سپید و شاه مازندران درآمدند.

سلاطین شاهنامه

وقتی که سلسله پیشدادیان منقرض شد، کیانیان روی کار آمدند. البته چند وقتی مملکت بدون شاه بود و سرداران و پهلوانان ایران، آن را می گرداندند تا اینکه تصمیم گرفتند شاهی را برای ایران انتخاب کنند.

خبر به زال رسید. زال هم رستم را راهی مازندران کرد. دیو سپید به دست رستم کشته شده و جگرش در آورده شده و بر چشم سپاه ایران کشیده شد تا بینا شوند. کیکاوس، مازندران را به بچه هایش سپرد و با رستم، راهی شد؛ همان اتفاقی که تحت عنوان هفت خان رستم از آن یاد می شود. بعد از مدتی، توران و چین و مکران هم زیر فرمان کیکاووس درآمدند.

پس از نبردهای مکرر کیکاووس، شد سلطان مطلق. آنقدر مغرور شد که عزم سفر به آسمان را کرد. سرانجام به خاطر این عنادورزی، فره ایزدی از او جدا شد.

13 - کیخسرو؛ ناپدید شده در برف و مه

او نه پسر کیکاووس، که نوه این پادشاه کیانی است. چرا؟ چون که فرزند سیاوش و فرنگیس است. سیاوش هم که به دستور افراسیاب کشته شده بود. در نتیجه تخت و تاج، به نوه کیکاووس رسید.

کیخسرو را، رمانی ترین پادشاه مورد نظر فردوسی می دانند، چرا که همه خصایل نیک آدمی را در درون خودش دارد؛ ضمن اینکه یک قهرمان هم هست.

هنگامی که موفق شد افراسیاب را شکست داده و بکشد و شاه همه جهان شود، با پهلوانان خود، راهی چشمه ای می شود تا تن و سر در آن بشوید و خود را برای شکرگزاری و راز و نیاز آماده کند. طبق روایت شاهنامه، او بعد از آخرین تعمید در این چشمه، با پنج پهلوان نامی خود به نام های توس، بیژن، فریبرز، گیو و گستهم؛ گرفتار برف و توفان شده و در برف و مه، برای همیشه ناپدید می شود.

14 - لهراسب؛ پادشاهی که به زور قبولش کردند

او را چهارمین پادشاه کیانی می دانند؛ البته به روایت فردوسی.

البته این پهلوانان و بزرگان، این ناراحتی و نارضایتی شان را پیش کیخسرو هم بیان کرده بودند که در نهایت با حرف های این پادشاه بزرگ و رد ادعاهای آنها، قبول کرده بودند که نه، لهراسب هم از تیره شاهان است.

15 - گشتاسب؛ هم دوره با زرتشت

پسرک چموش لهراسب، از همان ابتدای جوانی، می خواست که جای پدر را بگیرد. سرانجام این اتفاق هم افتاد.

سلاطین شاهنامه

16 - بهمن

او که به شاهی رسید، بزرگان را دور و بر خودش جمع کرد و گفت که می خواهد انتقام خون اسفندیار را از رستم بستاند.

سلاطین شاهنامه

در این وقت، البته رستم هم توسط شغاد کشته شده بود. زال هم که پیر شده بود، از او خواست حالا که رستم از دنیا رفته، بی خیال انتقامجویی شود و عذر او را بپذیرد ولی او نپذیرفت. جنگی به پا شد و فرامرز، پسر رستم، به دست بهمن کشته شد. پشتون، سفارش مۆکدی به بهمن می کرد که بیش از این، دیگر صلاح نیست در زابلستان و در خانه و ایوان زال باشند؛ چرا که بالاخره اینها برای خودشان کسی بوده اند و احترامی دارند و احتمال دارد که مردم به طرفداری از آنها، بشورند.

17 - همای

بهمن پسری داشت به نام ساسان، دختری هم داشت به نام همای. بهمن، البته به قاعده بزرگان و موبدان عمل نکرده و با فردی ازدواج کرد که موبدان از این کار منعش می کردند.

سلاطین شاهنامه

بعد از باردار شدن دختر، حال و روز شاه رو به وخامت نهاد. در نتیجه بزرگان را جمع کرده و امر را چنین تعیین کرد که سلطنت، به دخترش همای برسد و سپس به فرزند همای. همای به روایت فردوسی، 32 سال سلطنت کرد که با عدل و داد همراه بوده و به آبادانی ایران منجر شد.

18 - داراب

قرار بود که بعد از همای، تخت و سلطنت به پسرش برسد. برادر همای هم راهش را کج کرده و به نیشابور رفت؛ یک جورهایی از خواهرش قهر کرد. همای سرگرم سلطنت و دادگری بود ولی چون می ترسید بزرگان مملکت، تاج و تخت را از او بگیرند و به پسرش صدمه بزنند، یک شب فرزند را همراه مقدار زیادی زر و یاقوت، توی صندوقی گذاشت و صندوق را هم قیراندود کرده و انداخت به دجله.

بعد به همه گفت که جنینش را سقط کرده تا باورشان شود و دست از سر پسرش بردارند. گازری رختشویی صندوق را گرفته و اسم کودک را داراب گذاشته و از او نگهداری کرد.

19 - دارا؛ پایان یک سلسله

داراب که مرد، دارا به سلطنت رسید. او جوانی تندخو بود. وقتی سوگ پدرش تمام شد، شروع کرد به نامه نگاری به اطراف و اکناف و از همه خواست که مطیع امر او باشند. از هند و چین تا روم، همه برای او باج می فرستادند.

جنگی بین دارا و اسکندر در گرفت که به سبب بی لیاقتی دارا، سرانجام توسط وزیران و بزرگان کشته می شود. فردوسی نیز اشاره کرده که اسکندر با احترام و عزت بسیار با دارا و نیز خانواده او رفتار کرد. حتی به نصیحت دارا گوش سپرده و با روشنک، دختر وی ازدواج کرد. ایرانیان هم که چنین دیدند، به اسکندر خوشبین شدند و او را همراهی کردند.


منبع: همشهری سرنخ