تبیان، دستیار زندگی
آنچه در پی می‎‌آید، ماحصل گفتگوی خبرگزاری حوزه با حجت الاسلام والمسلمین سید ابوالفضل یثربی می باشد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هم‌مباحثه‌ای فرزند آیت الله بروجردی از خاطراتش می‌گوید (2)

سید ابوالفضل یثربی

قسمت قبل را از اینجا ببینید

* آن اوایل که تازه منبر را شروع کرده بودید، کارت زرد هم گرفتید؟!

بله، بسیار وقت می‎‌برد تا پخته شویم ما... .

پدرم و آقا مرتضی برقعی خیلی مراقبم بودند. آقا محمود طباطبایی به پدرم گفته بود این گنج (منابع منبر) را به پسرت هم بده.

* مرحوم برقعی به شما توصیه هم می‎‌کرد؟

مستقیماً توصیه یا تذکر نمی‎‌داد. بیشتر به گونه‌‎ای بود که من به سمت ایشان کشیده می‎‌شدم و سۆالاتی پیرامون سند روایات و شگردهای سخنوری از ایشان می‎‌پرسیدم.

* ایشان در منبر تحت تأثیر چه کسی بودند؟

مرحوم میرزا محمدتقی اشراقی. میرزا محمدتقی آدم بزرگی بود؛ تا حدی که رادیو لندن روز رحلت ایشان اعلام کرد: امروز چهارمین ناطق دنیا، از دنیا رفت.

* ویژگی خاص منبر آقا مرتضی برقعی چه بود؟

مقدمه. مقدمه‌ی منبرش همیشه با موضوع مجالس بسیار هماهنگی داشت.

مراسم درگذشت همسر آیت‌الله بروجردی که در فیضیه برگزار شد را ایشان منبر رفت. در ابتدای منبر آیه «و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موّدة و رحمة» را خواند. من کنار آقای بروجردی نشسته بودم که رو به من کردند و گفتند: سیدمرتضی مقدمه را خیلی خوب شروع کرد.

* الان چطور؟ سخنرانان این قوانین رعایت نمی‎‌کنند؟

خیر متأسفانه. سخنران را باید در مقدمه شناخت. منبری‌های معروف، آیه‌ای مثل «یا ایها الذین آمنو اتقوا الله و کونوا مع الصادقین» را می‎‌خوانند و وارد بحث می‌شوند. بعد هم یکی از مراحل اخلاق را بیان کرده و شروع به صحبت پیرامون آن می‎‌کنند. پس از مقدمه؛ ذی المقدمه، نتیجه‌گیری و به تناسب، روضه خواندن اهمیت دارد. ولی حالا بسیاری منبرها سَر و تَه ندارد(!).

* ابوی چه توصیه‎‌هایی به شما داشتند؟

جا دارد این خاطره را نقل کنم:

یک روز زمستانی، بنده در معیّت پدر از مجلس روضه‌ای برمی‎‌گشتیم. بین راه پاکتی که دریافت کرده بودم را باز کردم و شمردم. آن سال با سال‌‎های پیشین تفاوت‎‌هایی داشت. تا سال گذشته بلندگو در مجالس به ندرت دیده می‌‎شد ولی آن سال تمام هیئات، بلندگو خریده بودند. در درگاه محل جلسه، فرش گسترانده بودند و خلاصه مجالس آن سال، رونق و تشریفات خاصی داشت.

درحالی که قدم می‌‎زدیم رو به پدر کردم و پرسیدم که «پاکت شما چقدر است؟». ابوی پاسخ دادند: «برای چه می‌‎پرسی؟». گفتم که «امسال مجالس خیلی تشریفاتی شده، حتماً پاکت‎‌ها هم تغییر محسوسی کرده است».

هنوز جمله‌‎ام تمام نشده بود که پدر کنار دیوار ایستاد و پرسید: «مگر پاکتت را می‎‌شماری؟». گفتم: «نباید بشمارم؟!». اشک در چشمانشان حلقه زد و گفت: «با امسال، 49 سال است که منبر می‌روم. تا به الان پاکتی را به قصد شمارش باز نکرده‌ام. پاکت‌های محرم و صفر را کناری می‌گذارم، بعد از اتمام این دوماه باز می‌کنم و به تناسب نیاز خرج می‎‌کنم. اگر خواهرانت جهیزیه بخواهند، با آن پول تهیه می‎‌کنم و مابقی را بین سال خرج می‌کنم.»

از شرمندگی نمی‎‌دانستم چه کنم، گفتم: «آقاجان نمی‌‎دانستم ...». دستش را بر شانه‌‎ام گذاشت و به‌یکباره گرمای عجیبی در آن سرمای زمستان بدنم را فرا گرفت؛ گویا پاره آتش بود. عرق شرمم جاری شد.

پدرم گفت: «اگر بدون توجه به پاکت می‌‎توانی منبر بروی؛ برای ارباب بخوان. اگر می‎‌خواهی سر از محتوای پاکت درآوری، تا جوانی برو دنبال کار دیگری و عمرت را تلف نکن». این را که به من گفت، گریست. من هم ناخودآگاه اشکم جاری شد. بعد رو به من کرد که گفت: پسرم دعایت می‎‌کنم».

* تأثیر این دعای پدر را متوجه شدید؟

بله! تأثیر عجیبی داشت. از آن شب به بعد، هر وقت که می‎‌خواهم منبر بروم، هرچه فکرمی‎‌کنم درمورد چه موضوعی صحبت کنم، ذهنم یاری نمی‎‌کند. ولی زمانی‌‎که روی منبر می‎‌نشینم، تا می‎‌گویم "بسم الله الرحمن الرحیم"، آیه یا حدیثی به ذهنم خطور می‎‌کند و مورد بحث قرار می‎‌دهم.

تا به حال هم به لطف خدا و اهل‌‎بیت - علیهم السلام - پیش نیامده که بگویم ای کاش فلان مطلب را می‎‌گفتم و یا ای کاش فلان مطلب را بر زبان جاری نمی‎‌کردم.

* نکته طلایی اصول منبر را از که آموختید؟

پدرم.

* پس شما تمام منابر خود را مدیون ابوی هستید.

بله، دقیقاً. ایشان نکاتی را به من آموختند که همان موجب تقویت منبر و درنتیجه رضایت مخاطبان شد. به همین دلیل بزرگانی همچون حضرات آیات گلپایگانی و بروجردی، حقیر را برای سخنرانی در مجالس روضه‌شان دعوت می‎‌کردند.

* خب آن نکته طلایی را می‎‌فرمایید تا ما هم استفاده کنیم؟!

با وضو روی منبر نشستن.

پدرم همیشه توصیه می‎‌کرد که بدون وضو بر منبر اباعبدالله - علیه السلام - تکیه نزن. ایشان با گریه به من می‎‌گفت: «با امام حسین‌ - علیه السلام - و حضرت زهرا‌ - سلام الله علیها - عهد ببند که من بدون طهارت روی منبر نمی‌نشینم؛ شما نیز که اهل‌بیت‌ طهارتید به من کمک کنید».

روزی به ابوی عرض کردم می‌خواهم فلان‎‌جا منبر بروم، در چه زمینه‌ای صحبت کنم؟ ایشان پرسید: «عهدی که با هم کردیم یادت هست؟». گفتم: بله. گفتند: «تو با طهارت روی منبر بنشین، هر چه که برای آن منبر لازم باشد، خودش می‌آید». واقعاً هم چنین شد. تا به الان هر چه دارم از آن عهد دارم. ناراضی هم نیستم. بیش از آن چه مایه دارم مورد توجه هستم.

* در حضور امام راحل نیز سخنرانی کرده‌‎اید؟

من همواره در محضر امام – رحمه الله - بودم و در مجالسشان حضور داشتم. اولین سال که حضرت امام – رحمه الله - به قم آمدند، مراسم عزاداری را در دهه عاشورا برگزار کردند. مسۆول جلسات نیز مرحوم آقای حجت، امام جماعت مسجد امام زین‌العابدین‌- علیه السلام -، بود.

از روز اول تا چهارم را من منبر رفتم و گفتم دیگر نمی‌توانم بیایم چون باید بیوت دیگر مراجع نیز بروم. مرحوم آقای حجت گفت: پس روز هشتم بیا. گفتم از هفتم خانه آقای گلپایگانی منبر می‌روم. خلاصه قبول کردم و روز هشتم محرم رفتم بیت امام که مرحوم حاج علی‌اکبر‌ کوثری، پدر حاج آقا محمد، منبر بود.

زمان طوری تنظیم شده بود که ایشان 9:45 میکروفون را به من تحویل دهد و سخنرانی را شروع کنم. آن موقع برعکس الان، اول مداحی و پس از آن سخنرانی بود. ساعت 10 شد و حاج علی اکبر هنوز از منبر پایین نیامده بود. آقای حجت با چهره‌ای پریشان، اضطراب آن را داشت که هرلحظه امام برسد و سخنرانی هنوز شروع نشده باشد. الحمدلله امام در مسیر به دلیل ازدحام جمعیت دیر رسیدند و تا آن موقع، من منبر را آغاز کرده بودم.

حضرت امام با "درود" "درود" مردم وارد شدند و در درگاه جلسه نشستند. وارد روضه شدم و مصیبت حضرت علی اکبر را خواندم؛ «السلام علی اول قتیل من نسل خیر سلیل...» گفتم به یاد عزیز از دست رفته این بیت که طاقت ندارم اسمش را ببرم ... . امام سرشان را بلند کردند، نگاهی به من انداختند و سپس بسیار گریستند.

* کمی به عقب برگردیم، هم‌‎بحثی با آقازاده آیت‎الله بروجردی به کجا انجامید؟

سیداحمد چند سال پس از آغاز دوره طلبگی به حوزه علمیه نجف رفت. روزی بنده در زمان تعطیلات حوزه قم، در معیّت ابوی به نجف مشرف شدم. آن موقع چون به سن قانونی نرسیده بودم، جزو گذرنامه پدرم بودم. سیداحمد را درعراق دیدم و چندروزی باهم بودیم.

وقتی خواستیم به ایران برگردیم، سیداحمد به پدرم اصرار کرد که من بمانم ولی ایشان موافقت نکرد و گفت: «سیدابوالفضل جزو شناسنامه من است». سیداحمد گفت: «اقامتش را درست می‎‌کنم». باز هم پدرم زیر بار نرفت و گفت: «هوای نجف خشک است، شما هم نوجوان هستید، حوزه قم برای شما بهتر است(!)».

* پس راهتان از سیداحمد بروجردی جدا شد؟

بله. پس از آنکه به قم آمدیم، با حاج آقا مهدی گلپایگانی‌ – رحمه الله - هم‎‌بحث شدم و در مدرسه رضویه نزد شیخ محمد اشعری، انموذج و صمدیه را شروع کردیم. حجره‌‎مان اطراف بازار کهنه بود. پنج‌شنبه‌ها محضر آقای گلپایگانی می‌رفتیم و‌ امتحان می‌دادیم.

*رابطه‌‎تان با آیت‌الله گلپایگانی چطور بود؟

ایشان خیلی به بنده لطف داشتند.

آیت‌الله گلپایگانی عصرهای عاشورا مجلس روضه داشتند و بعضاً من منبر می‌‎رفتم. اول خودِ آقا روضه می‌خواندند؛ چراکه می‎‌گفتند: «می‌خواهم اسمم جزو ذاکرین امام حسین - علیه السلام - ثبت شود». پس از ایشان من منبر می‌‎رفتم. گاهی به بنده می‎‌فرمودند: «برایم دعا کن»، که عرض کردم ما ریزه‌خوار سفره شما هستیم.

* درس و بحث را چه کردید؟ کنار گذاشتید و به سراغ منبر و وعظ رفتید؟

خیر، تحصیل را رها نکردم. ضمن منبر، درس آقایان گلپایگانی و نجفی می‎‌رفتم. با آقای نجفی رابطه نزدیکی داشتم و مدتی نیز امر سخنرانی و مجلس‌داری‌ ایشان با من بود.

قوانین و رسایل را از آقای اعتمادی و کفایه را از وجود آقای سلطانی بهره بردم. برای فراگیری رسایل و مکاسب نیز به مسجد فاطمی، درس آقای ستوده می‌‎رفتم.

* مدیر وقت مدرسه رضویه چه کسی بود؟

حاج غلامحسین شرعی.

سید ابوالفضل یثربی

* برخوردشان با طلاب؟

انسان دوست داشتنی بود.

این را بگویم، کمی فضا عوض شود: شیخ محمدعلی شرعی کاری کرده بود که موجب رنجش حاج شیخ غلامحسین شد و حاج شیخ عصایش را بالا آورد که تنبیهش کند. در همان لحظه شیخ محمدعلی آیه سجده‏‌دار خواند و حاج شیخ به سجده افتاد. شیخ محمدعلی هم که دید موقعیت مناسب است، فرار کرد.

* سخن آخر؟

در پناه مولا امیرالمۆمنین - علیه السلام - باشید.


منبع: خبرگزاری حوزه

تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان