دار هدنة (2)
پای درس استاد *
قسمت قبل را از اینجا بخوانید
در روایت منقول از کتاب شریف کافی، تعبیر «دار هدنة» را داشتیم و در مورد معانی «هدنة» گفته شد که یکی از این معانی، سکون و آرامش است. با این احتمال، سعی شد روایت معنا شود. یک احتمال دیگری با همین فضای معنایی برای هُدنه به نظر میرسد و آن این است که یک سکونِ موقت باشد که اصالت ندارد و فقط این سکون و آرامش برای مقصد و مقصود دیگری است. همانگونه که در طریق، کاروانها در منزلگاههایی توقف میکنند تا برای طی طریق آماده باشند و آذوقه بردارند و ... و قصد ماندن در آن منزلگاهها را ندارند، دنیا هم چنین چیزی است و برای توشه راه، انسان چند صباحی در این منزلگاه، توقف و سکونی دارد ولی باید دیر یا زود به سمت مقصد اصلی حرکت کند و این سکون در واقع بخشی از سیر او است. این معنا با تعابیر ادامه روایت که «و انتم علی ظهر سفر و ...» و همین طور با تفسیری که حضرت فرمودند: «دار بلاغ و انقطاع» سازگاری دارد. البته در این روایت «دار بلاغ» ظاهراً به همان معنای «دار بلغة» میشود که در روایتی از امام سجاد – علیهالسلام - در کافی و تفسیر برهان آمده است:
… و لا ترکنوا إلى زهرة الدنیا و ما فیها، رکون من اتخذها دار قرار و منزل استیطان، فانها دار بلغة، و منزل قلعة، و دار عمل، فتزودوا الأعمال الصالحة فیها قبل تفرق أیامها، و قبل الإذن من الله فی خرابها، فکأن قد أخربها الذی عمرها أول مرة و ابتدأها، و هو ولی میراثها... [1]
یعنی منزلی که به اندازه نیاز به آن اکتفا میشود و محل انقطاع و حرکت به سوی مقصد است.
روایتی در کافی است که :
وَ الدُّنْیَا دُنْیَاءَانِ دُنْیَا بَلَاغٍ وَ دُنْیَا مَلْعُونَةٍ [2]
اینکه دنیا، بلاغ است، یعنی یک چیزی است که حرام نیست، ممنوع نیست اما طبیعتش این است که باید ول کنی و بروی. حالا با این نگاه، بلاغ را در دار بلاغ و انقطاع، نمیشود اینطور معنا کرد که داری است که خلاصه شما را به سرمنزل میتواند برساند ولی بعد، خودش تمام میشود؟ همانی که مثلاً در آن تعابیری که میگوید دنیا، مثلاً محل عبور است و یا مسجد اولیاء الله است، مهبط ملائکة الله است؟ اگر اینجوری معنا کنیم، با این معنا هم سنخ میشود که یعنی دنیا یک داری است که ظاهرش آرام، اما باطنش پر از سیر و حرکت و سیلان است. بعد، آن وقت، یعنی چه؟ دار بلاغ و انقطاع، داری است که شما را میرساند و وارد عالمی میکند که این سیلان تمام میشود و آنجا ثابت میشود. آنگونه که در تعبیرات نهج البلاغه آمده:
أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا الدُّنْیَا دَارُمَجَازٍ وَ الْآخِرَةُ دَارُ قَرَارٍ فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُم … [3]
مجاز، جواز و عبور کردن است و الآخرة دار قرار: آنجا دیگر عبور نیست. در نهج البلاغه هست که میوههایش نمیپوسد: سیب اینجا پیر میشود و میپوسد، میوههای اینجا فاسد میشود. ولی میوهی آنجا اصلاً فاسد شدنی نیست و مادهی اینجا را ندارد. مادهاش مادهی قیامتی است، مادهی بهشتی است. مادهی بهشتی: لا یتغیر نعیمها، أنهار من لبن لم یتغیر طعمه. شیره اینجا وقتی که میماند فاسد میشود، چون مرتباً در باطنش حرکت است و این حرکت، او را (در این عالم کون وفساد) به سوی فساد میبرد: طعمش تغییر میکند. اما شیره آنجا طعمش تغییر نمیکند. سنخِ آن عالم دار قرار است، فعلیت تامه است و نمیشود که تغییر کند.
در مورد این که گفته شد یک چیزی آرام ولی در بطونش تکاپو و ... است: شاید بیست سال پیش از یکی از رفقا بلا واسطه شنیدم (یعنی من با دو واسطه این رفیق ما برای من گفت، و آن شخصی که خودش این را دیده بود برای رفیق ما گفته بود) که قضیهای را درمورد مرحوم آمیرزا علی اکبر مرندی - رحمة الله علیه - میگفت که از بزرگواران علما بودند و در مرند ساکن بودند و سنشان بالا بود. ایشان از شاگردان ردهی اول (سالهای اول) مرحوم آقای قاضی بودند. یک آقایی گفته بود که من در مرند پیش آقای مرندی بودم و از حرکت جوهریه صحبت شد، گفتم که این چه جور میشود، آیا هست یا نیست؟ میگفت ایشان اشارهای کردند که هست، میتوانید مثلاً حتی آن جنب و جوش باطنی چیزها را ببینید. خیلی قضیهی عجیبی است. گفته بود که هیچی من نفهمیدم، آقای مرندی گفتند و من به خانه رفتم. اتفاقاً وارد خانه که شدم، کسی در خانه نبود. در آن اتاقی که مال خودم بود را باز کردم و داخل شدم. به محض ورود دیدم که از این پارچهای آب پلاستیکی دسته دار در طاقچه بود و همین که نگاهم افتاد به آن، ناگهان دیدم که این پارچ بدون اینکه من نزدیکش بروم، به خودش یک تکانی داد و این تکان به تدریج زیاد شد. آن قدر سرعت آن زیاد شد که فقط من یک پارچ نور در طاقچه میدیدم. من همینطور زل زده بودم و نگاه میکردم و بعد کم کم برگشت و برگشت مثل یک فرفرهای که کوکش میکنیم و بعد از قدری میایستد، کم کم این حرکتش تمام شد و دیدم این همان پارچ پلاستیکی است به همان دید قبلی ما در طاقچه است و همه چیز تمام شد. واقعاً عالم اینجوری است و الآن هم با این پیشرفتی که علوم امروزه کردهاند، برای بعضی از کسانی که فیزیک میخوانند مثل دو دو تا چهار تا است که کتاب و ... که اینجا گذاشته شده است در باطنش در یک میلیونیم ثانیه (به حساب ما) چه خبرها میشود.
اما اینکه تعبیر «و السیر بکم سریع» را چگونه با این معنای سکون و آرامش جمع کنیم؟ سیر سریع است اما وقتی که با این سیر سریع انس بگیرید، شما یک نحو معادل و همراه با آنِ سیال میشوید و اگر شما توانستید با آنِ سیال همراه شوید آن وقت ثابت هستید. چون آنِ سیال در عین حال که محض سیلان است از ثبات هم برخوردار است و این از چیزهای خیلی جالب آنِ سیال است. آنِ سیال آن محور نقطهای زمان است که دارد به صورت لغزنده پیش میرود، آنِ قبلش را میگوید: گذشت و آنِ بعدش را می گوید که هنوز نیامده است. البته برخی، این آنِ سیال را مسخره میکنند و میگویند که نمیشود ولی در کلمات خیلیها هم هست و شاید هم نشود زود ردش کرد. آنِ سیال علی ای حال یک مفهوم خوبی میتواند داشته باشد و غور بیشتر در مورد آن شاید مفید باشد. انس گرفتن با این آنِ سیال، ثبات میآورد و اگر بخواهیم تشبیه کنیم مثل این است که میگویند متحرک دائماً در سیلان است پس در سَیَلانش ثابت است. چیزی که دائماً سیال است به نحو ثابت، سیال است.
دیگر معنای هُدنه، که فریب و خداع و غرور است، معنایی است که اصلاً لغت قرآنی دارد. اگر اینجور باشد، نیز با بعدش خیلی تناسب دارد. حضرت که فرمودند: «أیها الناس انکم فی دار هدنة» یعنی: أیها الناس انکم فی دار الغرور. همان آیهی قرآن:
- ... وَ مَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ [4]
- ذٰلِکُمْ بِأَنَّکُمُ اتَّخَذْتُمْ آیَاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فَالْیَوْمَ لاَ یُخْرَجُونَ مِنْهَا وَ لاَ هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ [5]
- یُنَادُونَهُمْ أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ قَالُوا بَلَى وَ لٰکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمَانِیُّ حَتَّى جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ [6]
- وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَ ذَکِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا کَسَبَتْ لَیْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیٌّ وَ لاَ شَفِیعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لاَ یُۆْخَذْ مِنْهَا أُولٰئِکَ الَّذِینَ أُبْسِلُوا بِمَا کَسَبُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِیمٍ وَ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْفُرُونَ [7]
- یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هٰذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَى أَنْفُسِنَا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَ شَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ [8]
- الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فَالْیَوْمَ نَنْسَاهُمْ کَمَا نَسُوا لِقَاءَ یَوْمِهِمْ هٰذَا وَ مَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ [9]
غرور در آیات شریفه زیاد به کار رفته است به معنای فریب و خداع: یعنی به نحوی خودش را نشان میدهد که آنطور نیست. لذا به مهادنه و صلح هم که میگویند مهادنه شاید یعنی ولو الآن دارند آتش بس میکنند اما گویا در فکر خدعه نسبت به همدیگرند. آن یکی چون اسلحهاش در راه است میگوید دو روز آتش بس تا اسلحهاش برسد. خوب این یک نحو خودش خداع در جنگ است. پس مهادنه یعنی صورت ظاهرِ امر یک جوری است که باطن آنجوری نیست. فریب هم همین است. خوب اگر اینجور باشد ببینیم با آن تفسیری که بعد حضرت برای کلام خودشان کردند تناسب دارد یانه؟ بله، خیلی خوب تناسب دارد. دار هُدنه یعنی دار الغرور. غرور وفریب یعنی چه؟ یعنی کسانی که در دنیا دنبال یک چیزهایی هستند دنبالش میروند که به آن برسند. آیا میخواهند برسند که ول کنند و بروند؟ یا نه، برسند که مستقر باشد و پیشش بماند، ثابت باشد. پس دنیا، دار هدنه است یعنی از دور برای اهل دنیا میگوید بیا که خیلی چیزها پیش من داری: چه لذائذی، از املاک و ...:
زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعَامِ وَ الْحَرْثِ ذٰلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ [10]
میگوید بیا. بیا برای چه؟ برای اینکه ول بکنی و بروی؟ نه بابا! هستی و اصلاً اسم مردن را نبر! مردن برای دیگران است. اما حضرت میفرماید که مواظب این هُدنه و این فریب باشید: «انتم علی ظهر سفر»: مبادا گول این فریب و این هُدنه را بخورید. شما مسافر راهید. همهی چیزها از بین میرود: «یقربان کل بعید»، «یبلیان کل جدید». آن عبارات بعدی برای واضح کردنِ این فریب است. بعد که مقداد سۆال میکند، حضرت کاملاً این هدنه بودن را توضیح دادهاند: «دار بلاغ و انقطاع»: به یک چیزی میرسی و به قصد آن میرسی که پیشت بماند اما «و انقطاع»: باید ول کنی و بروی. پس فریب دنیا به این است که میگوید که بیا نزد من و همیشه با من هستی:
فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لاَ یَبْلَى [11]
دنیا برای همه همین را میگوید. پس فریبش به این است که انسان خیالش میرسد که همیشه باقی است.
حضرت میفرماید: «دار بلاغ و انقطاع» فریبِ این هُدنه و فریب این دنیا این است که به آن میرسی به این خیال که این، همیشه برایت ماندگار است. اما بلاغ و انقطاع: بلاغش آن حالش است که میگوید بیا، و انقطاعش آن فریبش است که وقتی که رسیدی باید بروی. انسان به خیالش آمده است که مثلاً یک حلیلهی عقد دائم همیشگی! گرفته است حالا همین که یک نگاه میاندازد، میگویند: دیگر بس است و شما بیا برو! میگوید که آقا! من یک نگاه بیشتر نیانداختم، چطور؟ میگویند: همین است دیگر. این فریب نیست؟ زوجهی دائمه میخواسته، ولی میگویند که یک نگاه انداختهای، بیا و برو. واقعش همین است و تا میآید در این دنیا بفهمد چه خبر است میگوید بیا برو. همه ما این را شنیدهایم در مورد حضرت نوح – علی نبینا و آله و علیه السلام - که ایشان عمر طولانی داشتهاند و نهصد و پنجاه سال که گویا مربوط به زمان بخشی از دعوت ایشان است که در قرآن ذکر شده است و دو هزار و پانصد سال در امالی صدوق (شاید) آمده و باز هم شاید شنیدهایم که وقتی که برای قبض روح آمد گفتند که صبر کن تا از درِ خانهای که ایستاده بودند بروند در خانه و دراز بکشند برای وفات. گفت چقدر این دنیا برای شما طول کشید؟ گفتند که این 2500 سال، همین اندازه که الآن دم در خانه کوچکی که بودیم آمدم داخل و دراز کشیدم، همین اندازه برایم گذشت.
البته اینکه دار فریب است و رسیدنی است که بعدش جدا شدن است، باعث نمیشود که در اطلاق بلاغ به معنای رسیدن دچار اشکال شویم، چرا که به هر حال به یک چیزی میرسی و به همان اندازه رسیدنی هست و در قرآن کریم که میفرماید:
وَ مَا أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ زِینَتُهَا وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقَى أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ [12]
این «متاع الحیاة الدنیا» نه اینکه بد است و نه یعنی که اصلاً بلاغ نیست، بلکه «و ما عند الله خیر و ابقی».
* بنا داریم ان شاء الله با استفاده از مطالب مطرح شده در درس برخی اساتید بزرگوار حوزه طی سلسله مقالاتی، نکاتی را در موضوعات مختلف پی بگیریم که تا حدودی صبغهی پژوهشی دارد. مطالبی که ذیل عنوان دار هدنة تقدیم میشود، مستفاد از مباحثی است که در مقدمه درس تفسیر یکی از اساتید طرح شده است.
[1] البرهان فى تفسیر القرآن، ج3 ص 23
[2] الکافی ج2 ص130 باب ذم الدنیا و الزهد فیها
[3] نهج البلاغة (تنظیم صبحی صالح)، ص320
[4] آل عمران/185 و الحدید/20
[5] الجاثیة/35
[6] الحدید/14
[7] الأنعام/70
[8] الأنعام/130
[9] الأعراف/51
[10] آل عمران/14
[11] طه/120
[12] القصص/60
منبع: وبلاگ دستنوشت
تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان