چرا مسلمان شدم؟
در طول تاریخ، بشر همیشه به دنبال راه نجات و رستگاری بوده و هست. رسیدن به سعادت چه در دنیا و چه در مسائل آخرتی و معنوی از آرزوهای دیرینه انسان بوده و به خاطر بدست آوردن این مطلب و برای دستیابی به این مقصود به دنبال کسانی که ادعای توانایی انجام این عمل و رساندن انسان ها به ساحل نجات و رستگاری بوده اند، حرکت کرده است.
در این مقاله سعی نموده ایم یکی از کسانی که در این مسیر حرکت کرده و به دین مقدس اسلام یا مذهب حقه تشیع مشرف شده اند مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم.
مهناز رئوفی (فاطمه السادات رستگاری) متولد سال 1349 از سنندج ایران است. وی از سادات طباطبایی است ولی به واسطه ی این که پدرش بهایی بود او نیز بهایی ماند. می گوید اگرچه اجداد او از مسلمانان سرشناس و صاحب احترام و معتمد بودند و هم اکنون آرامگاه های آنان مورد تکریم مسلمانان است، ولی پدر بزرگ های او به مسلک بهائیت در آمده اند. او، برادرانش، همسر برادران و خواهرانش از اعضای فعال تشکیلات بهائیان بوده اند، به شکلی که برادران او هم اکنون نیز از سران بهائیت در ایران محسوب می شوند.
از اندیشه های بی سرانجام تا نیک اندیشی
خانم رئوفی در توصیف روزهای قبل از اسلام آوردنش می نویسد: قریب 25 سال از عمر خود را در داخل تشكیلاتی محدود و مسدود و در عین حال مستبد و با نفوذ گذراندم تشكیلاتی كه از عناصر و عمال خویش در قالب دینداری و خدمت، بهرهكشی كرده و به آن مجال اندیشه و مطالعه و فرصت خودپروری نمیداد و كودكان را پیش از دبستان با كلاسهای به اصطلاح مهد كودك و غیره چنان آموزش میداد كه از همان اوان رشد و شكوفایی، بذر نفرت و كدورت نسبت به اسلام در قلب آنان جوانه میزد و چون كرمهای ابریشم دنیا را در همان پیله محدود بهائیت میدیدند و برای نوجوانان به سبب روح سركش و كنجكاوشان با بهترین وجه امكانات رسیدن به خواستهها و تمایلات غریزی را در اختیارشان گذاشته و انواع سرگرمیها و كلاسها را برای شست و شوی مغزشان به كار میگرفت.
نوجوانی كه روح بلند پرواز و انعطافپذیرش آماده یادگیری و نقشپذیری است با تشویقها و ترغیبهای كاذب و با وعده و وعیدهای كاذب، اعتقاد تحمیل شده را برترین و بهترین اعتقاد میدانست و در تلاش تشكیلاتی شدن و اصطلاح تحریفشدهاش «خادم» شدن گام برمیداشت و جوانان این گونه تربیت یافته و شكل میگیرند.
من نیز یكی از آن جوانانی بودم كه راه هر گونه پیشرفت علمی و معنوی به رویم بسته بود. آموخته بودم كه باید خود را فدای اهداف تشكیلاتی نمایم. آموخته بودم كه آموختههای خویش را به كوچكترها بیاموزم، اما برای رهایی از آن همه خفقان و برای ابراز عقدهها و درد دلها، به هنر پناه بردم و خود را غرق شعر و موسیقی نمودم. احساس كمبود و خلأ معنوی شدید باعث شد كه در صدد تحریر رمانی برآمدم. میخواستم با نوشتن داستان، خود را از محدوده مسدود خارج كرده و به دنیای دیگر سفر كنم و خود را برای مدتی آزاد حس كنم و در گستره معنوی دیگران سیر نمایم. ناچار برای به ثمر رساندن كتابم به مطالعه كتب گرانبهای شهید جلیل استاد مرتضی مطهری علیه الرحمة و همچنین آیتالله دستغیب و نیز كتابهای پربار آقای سبحانی پرداختم.
هر چه میخواندم گویی فروغ نوری در درونم فروزان میشد و بر عظمت این دیانت الهی و پوچی و كوچكی بهائیت بیشتر معترف میشدم. با اینكه مطالعاتم در سطح وسیعی نبود متوجه شدم بهائیت چیز تازهای به ارمغان نیاورده و نه تنها حرف تازه ای ندارد بلكه با استفاده از احكام و مبانی اسلام و با وارونه كردن دستورات الهی (همچون حلال كردن رباخواری و كشف حجاب) و بسیاری از مسائل دیگر و با تفسیرهای غلط از آیات مباركه قرآن، قصد دارد تیشه بر ریشه اسلام وارد كند. تا اینكه كم كم مسائل بزرگتر برایم كشف شد و دریافتم كه تا كنون هرگز مالك آزادی تفكر و تعقل خویش نبوده و تحت تسلط چنین تشكیلاتی ممكن است ارزش و حیثیت انسانی را نیز از دست بدهم.
یک بسیجی، مرا آگاه کرد:
با اشاره به گفتگویش با یک بسیجی خدمتگزار به نام مهدی صالحی (که چندی پس از جنگ تحمیلی، هنگام خنثی سازی مین در شلمچه به شهادت رسید) مینویسد: آقای مهدی صالحی ذهنیت مرا نسبت به اسلام تغییر داد و طوری به تبلیغ اسلام پرداخت که واقعاً منقلب شدم و شک و تردیدم نسبت به حقانیت بهائیت بیشتر شد. آن روز... من به مطالبی پی بردم که قبلاً از آنها بیاطلاع بودم و در اثر تبلیغات سوء تشکیلات، عکس قضیه در مغزم فرو رفته بود.
عمده مطالب این که تشکیلات، اسلام را برای ما دینی کوچک و عقبافتاده که پر از خرافات و اوهام است معرفی کرده بود و من فهمیدم که بهائیان اعتقادات خرافی بعضی از مردم بیسواد و بیاطلاع را به عنوان اسلام به ما معرفی کردهاند، در حالی که خود اسلام دینی بسیار جامع و کـامـل و بـینـقـص اسـت کـه بسیار انسان ساز و تعالی بخش است.
اسلام آوردنم لطف خدا بود
وی اسلام آوردنش را تنها خواست و لطف خدا می داند و وقتی از این مسئله سخن به میان می آورد، احساسات و شوق، کاملا بر بیانش غالب می شود، اگر چه به این واسطه هزینه ی سنگینی را نیز پرداخت کرده است.
او می گوید فرد بسیار عاطفی و وابسته به خانواده هستم ولی به واسطه ی خروج از بهائیت از خانواده طرد شدم و اجازه پیدا نکردم بعد از سال ها خانواده ام را ملاقات کنم و پدرم هم در این سال ها از دنیا رفت و این اتفاق نیز برایم خیلی سنگین بود. با این حال او این مسئله را به جان خرید و حاضر شد برای یافتن حقیقت هزینه ی آن را نیز پرداخت کند.
عکس العمل همسر خانم رئوفی از زبان خودش
برای آگاه نمودن همسرم راهی جز اینكه خلاصه شده مطالعات و تحقیقاتم را به رشته تحریر درآورده و تقدیمش كنم نبود، با این حال هرگز فكر نمیكردم موثر باشد و امكان اینكه با كشف حقیقت، جدایی تلخی رخ دهد و ما با وجود آن همه عشق و علاقه همدیگر را ترك کنیم وجود داشت.
با توكل به خدا نامهای برایش نوشتم و برای بیداریاش از هر آنچه كه در توان داشتم استعانت جستم و زبان از شكر خدای مهربان عاجز است كه او چنان مسلمان شد كه گویی سالها پیش از من مسلمان بوده، سرشار از سرور این تحول عظیم، هر دوی ما همپیمان شدیم كه در راه هدایت مستعدین گام برداریم شاید كه پروردگار یاری كند و عدهای از منجلاب گمراهی رهایی یافته و رستگار شوند.
فعالیت او پس از تشیع
از آنجا که بهائیان به دلیل ضعفشان هرگز تن به مناظره با او ندادند، او با صحبت ها و نوشته های روشنگرانه اش به مبارزه با آنان رفت. رئوفی در چند برنامه رادیویی به افشای بهائیان و عقایدشان پرداخت و كتابهایی درباره علت مسلمان شدنش و دلایل مردود دانستن فرقه بهائیت و همینطور آشكار كردن فعالیتهای باندی گروه های بهائی نوشت. از كتابهای رئوفی میتوان به «چرا مسلمان شدم»، «نامههایی به برادرم»، «سایه شوم» و «مسلخ عشق» اشاره كرد.
فرآوری: پناهنده
بخش اعتقادات شیعه تبیان
منابع:
1. سایت didehbancenter
2. سایت aviny
3. وبلاگ newmuslims
4. وبلاگ bahae
5. وبلاگ antibahii