تبیان، دستیار زندگی
یازدهم فروردین امسال، به نوروزمان معنای جدیدی بخشید، پیمان بستیم که هوای هم را داشته باشیم و در دوازده ماه آینده این دوازده عیب را از خود دور کنیم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چرا «احسن الحال» تغییری در ما ایجاد نمی‌کند؟


یازدهم فروردین امسال، به نوروزمان معنای جدیدی بخشید، پیمان بستیم که هوای هم را داشته باشیم و در دوازده ماه آینده این دوازده عیب را از خود دور کنیم.


نوروز

یازدهم فروردین بود و ختکای نسیمی که از میان برگ های نورسته سرک می کشید و گونه های ما تفریح کنان بستان را نوازش می داد، به جوان پر از نشاطی که در جمع ما بود و یک لا پیرهن به این سو و آن سو می دوید گفت: زمستان سرد کوچ کرده و جای خود را به بهار دل انگیز داده است، اما هوا آن چنان هم گرم نیست که با پوششی این چنین نازک تن خود را به سوز سرما بسپاری خندید و گفت مگر از زبان خواجه بلخ نشنیده ای:

گفت پیغمبر به اصحاب کبار

تن مپوشانید از باد بهار

زان که با جان شما آن می کند

کان بهاران با درختان می کند

سخن شناسی و حاضر جوابی او را غنیمت شمردم و از او خواستم به دیوان حافظ که با من بود تفالی بزند تا یاد این نغمه او در جانمان زنده شود.

کنار آب و پای بید و طبع شعر و شاعری خوش

معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش

دوست جوان حافظ را گرفت، چشم هایش را بست، ذکری گفت و دفتر عشق را گشود:

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد

زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود

عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

آن پریشانی شب های دراز و غم دل

همه در سایه گیسوی نگار آخر شد

باورم نیست زبد عهدی ایام هنوز

قصه غصه که در دولت یار آخر شد

نشانه های شادی و شگفتی، در سیمای همه دوستان نمایان شد. «خدا را شکر» و «احسنت».

و بسیار زیبا بود که از دهان آن ها جاری می شد و از طریق آن رود به رکن آباد و گلگشت مصلای شیراز روانه می گشت از آن جمع تنها دوستی میان سال و جهاندیده با چهره ای گرفته و غمگین به دوردست ها نگاه می کرد و با تکان دادن سر، نشاط و دست افشانی ها را به سخره می گرفت با لحنی پر اعتراض پرسیدم: مگر کشتی هایت غرق شده که نه از خرّمی زمین و زمان شاد می شود و نه از شعرخوانی و خنده ی دوستان به سرور می آیی؟

نگاهم کرد و گفت: براستی باور داری که پریشانی شب های دراز و غم دل به پایان رسیده است؟

گفتم: این را حافظ می گوید و زبان حالش هماهنگ زمین و زمان است.

آهی کشید و پرسید: سال های سال است که از دیوان خواجه اهل راز فال می گیریم و در آغاز سال نو یا «مدبر اللیل و النهار» می خوانیم و از آفریدگار هستی می خواهیم که حال ما را به نیکوترین حال در آورد؛ اما هنوز چند روزی و حتی چند ساعتی از تحویل سال و حافظ خوانی نگذشته که دوباره تازیانه ی هیجان های منفی روان مان را می آزارد و ابرهای تندخویی، نراستی و فریب کاری، آسمان وجودمان را تیره می سازد چرا باور نمی کنیم که افزایش نومیدی ها و بدبینی و گسترش بی اعتمادی و پرخاشگری و نیز بالا رفتن آمار آسیب های اجتماعی؛ نشان دهنده این است که «قصه غصه» به سر نیامده و «احسن حالی» پیدا نشده است؟!

زمین که می خوریم از جا بر نمی خیزیم و برای بازسازی خود نمی کوشیم و بقیه راه را با استواری گام ها ادامه نمی دهیم

به قول زنده یاد قیصر امین پور:

عمری به جز بیهوده گویی سر نکردیم

تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم!

خنده ها و پایکوبی ها جای خود را به سکوت و ترس داد از خلسه ی بهت و غم که در آمدیم قرار شد در این باره صحبت کنیم که راستی چرا با آمدن سال نو جز رخت و ظاهرمان- آن هم برای چند روزی- تغییر نمی کند. تا نزدیکی غروب بحث کردیم و راز و رمز تکرارهای بیهوده و عقب گردهای مشکل زای خود را در اینها یافتیم:

1- گذر پر شتاب عمر را باور نداریم.

2- توانایی ها و ضعف های خود را نمی شناسیم.

3- هدف های بلند و روشنی برای خود ترسیم نکرده ایم:

4- به آن چه داریم قانع و دل خوشیم.

5- اگر زندگی مان یک نواخت و بدون گرفتاری باشد، برای تغییر آن احساس نیاز نمی کنیم.

6- می اندیشیم که سرنوشت ما با عوامل غیراز خودمان تغییر می کند.

7- ایمان نداریم که می توانیم حال و آینده مان را بسازیم.

8- بی آنکه برنامه ای برای اصلاح خود داشته باشیم؛ حسرت گذشته را می خوریم و از اضطراب آینده رنج می بریم.

9- زیربنای فعالیت هایمان احساس ها و هیجان های گذر او تند است.

10- زمین که می خوریم از جا بر نمی خیزیم و برای بازسازی خود نمی کوشیم و بقیه راه را با استواری گام ها ادامه نمی دهیم.

11- با برنامه ای منظم به خود پایی و ارزیابی خویشتن که در اخلاق اسلامی به آن محاسبه نفس می گویند، نمی پردازیم.

12- نه راهنما و معلمی آگاه و دلسوز داریم و نه به خاطر خودخواهی و غفلت، حاضریم از رهنمودهای ناصحان عاقل بهره ببریم.

آن روز خوش، یازدهم فروردین امسال، به نوروزمان معنای جدیدی بخشید، پیمان بستیم که هوای هم را داشته باشیم و در دوازده ماه آینده این دوازده عیب را از خود دور کنیم.

خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم

شطح و طامات به بازار خرافات بریم

شرممان باد ز پیشینه ی آلوده خویش

گربدین فضل و هنر نام کرامات بریم

قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند

بس خجالت که ازین حاصل اوقات بریم

در بیابان فنا گم شدن آخر تاکی

ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم

فرآوری:عشقی

بخش خانواده ایرانی تبیان


منبع: سپیده دانایی

مطالب مرتبط:

خرافاتی‌های عزیز، بخوانید!

معرفی ویتامین‌های روح

درس‌های دشوار زندگی با ضریب چهار

تنها شانس بقای ما

زندگی با لذتی مضاعف

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.