تبیان، دستیار زندگی
کتاب‌خوانی، فقط هنگامی مقبول است که بتوان از آن نتیجه‌ای ملموس، عینی یا مهم‌تر از همه «مفید» ساخت. بدین‌ترتیب، کتاب تنها زمانی خوب است که دوا یا فارماکونِ مشکل یا دردی در بیرون از خودش باشد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فارماکون کتاب


کتاب‌خوانی، فقط هنگامی مقبول است که بتوان از آن نتیجه‌ای ملموس، عینی یا مهم‌تر از همه «مفید» ساخت. بدین‌ترتیب، کتاب تنها زمانی خوب است که دوا یا فارماکونِ مشکل یا دردی در بیرون از خودش باشد.

فارماکون کتاب

1

بعد از تلاش ناموفق دن‌کیشوت برای عزیمت از زادگاهش، دوستان و آشنایانش به این نتیجه می‌رسند که برای علاج مشکلش باید کتاب‌های او را بسوزانند. پیش‌تر، دن‌کیشوت پول چندین جریب زمین را بالای کتاب‌های سلحشوری داده بود. اطرافیان، بالاخص خدمتکارش، گلایه می‌کنند که او از بام تا شام مشغول خواندن این کتاب‌هاست، آن‌قدر که «مغز آن بیچاره از فرط کم خوابیدن و زیاد خواندن خشک شد و کارش به جایی رسید که عقلش را از دست داد».

2

آن‌چه کتاب می‌نامیم به‌تعبیری دربرگیرنده‌ی طیفی است از طومارها و کتاب‌های خطی گرفته تا پدیده‌ی کتاب الکترونیکی. در تمام حالات، آن‌چه پیش روی‌مان قرار می‌گیرد ردیفی از حروف حک‌شده در قالب یک دستگاه است. این دستگاه می‌تواند طوماری درهم‌پیچیده یا اوراقی به‌هم‌متصل یا هیأتی مجازی در کامپیوتر باشد. در همه حال، کتاب «دست‌گاه»ی است بی‌هدف که تنها با اتصالش به انسان به کار می‌افتد. دستگاه «کتاب» با ردیف کردن حروف در قالب یک خط تولید، ضرباهنگ یا زمان‌ای متفاوت از زمانِ فردِ کتاب‌به‌دست ایجاد می‌کند که منجر به کند یا تند شدن زمان خواننده می‌شود. از این حیث، دستگاه کتاب همچون مخدری است که فارغ از محتوایش (خواه محتوایش ریاضی باشد خواه داستان و یا غیر) تجربه‌ی زمانی دیگرگونی را در خواننده/مصرف‌کننده به راه می‌اندازد که ناگزیر کاملاً فردی و «غیرواقعی» است. برخلاف دیگر مصنوعات فرهنگی، کتاب همواره دستگاهی است مستلزم انزوا (حتی مطالعه در حضور دیگران هم شما را به نحوی از بقیه جدا می‌کند. در رویارویی با دیگر مصنوعات فرهنگی چیزی به نام سرک کشیدن وجود ندارد.) اتصال به دستگاه کتاب همچون تجربه‌ی مخدر باعث سکون بدن و تقلیل جسم‌آگاهی‌مان به نوعی حس مبهم حضور ذهنی صرف می‌شود. بر همین اساس، کتاب‌خوانی یا متصل شدن به دستگاه کتاب اساساً از چشم ناظری بیرونی امری عبث است. کسی که ساعت‌ها چشم به چیزی می‌دوزد و تکان نمی‌خورد مگر برای به راه انداختن همان دستگاه (مثلاً ورق زدن کتاب). چه‌طور می‌شود اما که این عمل عبث بی‌جنب‌وجوش و «بی‌کار» تبدیل می‌شود به معیاری برای فرهنگ، و چه می‌شود که افزایش چنددقیقه‌ای میانگین زمان مطالعه در کشور (فارغ از این که چه خوانده شده) و بالا رفتن شمارگان کتاب دستاورد به حساب می‌آید (چیزی که می‌تواند خیلی ساده نشانگر افزایش مصرف کاغذ و تخریب درختان برای تولید انبوه حل‌المسائل و کتاب کنکور باشد)؟ این عمل عبث، کتاب‌خوانی، فقط هنگامی مقبول است که بتوان از آن نتیجه‌ای ملموس، عینی یا مهم‌تر از همه «مفید» ساخت. بدین‌ترتیب، کتاب تنها زمانی خوب است که دوا یا فارماکونِ مشکل یا دردی در بیرون از خودش باشد. همان‌گونه که در رساله‌ی فایدروسِ افلاطونْ «نوشتار» به‌عنوان فارماکون یا دوایی سودمند به شاه‌تاموس عرضه می‌شود و او آن را به عنوان فارماکون یا زهری برای حافظه رد می‌کند، کتاب نیز به عنوان دستگاه فراموشی تنها موقعی مفید محسوب می‌شود که یادآوری‌اش در جهان بیرون از کتاب به «درد» چیزی بخورد.

بدین ترتیب، فارماکون کتاب حاوی تضادی است که یک‌سر آن به کتاب به عنوان امری مقدس می‌رسد و دیگر سویش به کتب ظالّه. آن کتابی که در حوزه‌ی عمومی تطهیر شده است شایستگی دارد که به‌عنوان فارماکونی سودمند و دستگاهی مقدس در حوزه‌ی خصوصی افراد به کار گرفته شود. حتی کتاب خطی پیش از پیدایش چاپ که علی‌الظاهر به شکل فردی و یکّه تولید می‌شد نیز چیزی بود بیش از دفترچه‌ای پُر یا نوشته شده. دفترچه‌ی خاطراتْ «کتاب» نیست مگر آن‌هنگام که از عرصه‌ی خصوصی جدا شود و در حوزه‌ی عمومی با «شیرازه‌ای» به رسمیت شناخته شود. این اعتباربخشی در روزگار پس از پیدایش چاپ توسط ناشر (در طول ید دولت یا به اذن آن) انجام می‌شود. اوست که با به جریان انداختن حروف و کلمات در خط‌تولید و الصاق شیرازه‌ای رسمیْ این تضمین را به خوانندگان می‌دهد که این کلمات شایسته‌ی خوانده شدن هستند. این تضمین چیزی نیست جز سرمایه‌ای که ناشر برای تولید و توزیع آن صرف کرده است. دستگاه کتاب ما را به عنوان خوانندگان و گاهاً پیروانش به هم متصل می‌سازد و افزایش تعداد خوانندگان یک کتاب می‌تواند منجر به تأیید حوزه‌ی عمومی بر مفید یا مقدس بودن کتاب ‌شود. از همین‌رو، خواندن کتاب‌هایی که در حوزه‌ی عمومی به رسمیت شناخته نشده‌اند و قابل‌بازنمایی به‌عنوان امری سودمند (یا پیامی مفید) نیستند نیز اغلب اوقات امری بیهوده محسوب می‌شوند که در جهان واقعی به کاری نمی‌آیند (خواندن مکاتبات کشیش‌های قرون وسطایی بیهوده است، ولی مطالعه‌ی خودآموز ویندوز چنین نیست). کتابی که پا فراتر از کتابیت خودش بگذارد و به تشویش اذهان عمومی بیانجامد نه تنها کتاب خوبی نیست بلکه باید توسط آتش تطهیر بشود تا تقدس دستگاه کتاب را آلوده نکند. کتاب‌سوزی به اسم کتابی مقدس انجام می‌شود، برای تطهیر فضای مقدس کتابیت. (پی‌گیری رابطه‌ی کتاب‌سوزی با همریشه‌ی کلمه‌ی فارماکون، یعنی فارماکوس به معنی آئین باستانی طرد و سوزاندن یا نابود کردن بلاگردان برای رفع شرّ از اجتماع، هم جالب می‌نماید). کتاب نامقدس فقط تا هنگامی تحمل می‌شود که سرگرمی به حساب آید و وارد عرصه‌ای که کتاب ‌مقدس مصادره کرده نشود (این نکته نیز طنزتاریخ است که هیچ کتاب مقدسی مشخصاً به عنوان کتاب و در قالب کتاب نوشته نشده است، بلکه بیش‌تر حاصل گردآوری و ثبت «حقیقتی» بیرونی است که پیش‌تر رخ داده است).

کتاب خواندنی نافی جهان بیرون از خودش است، آن را به وقفه می‌اندازد و مطالعه‌اش نیازمند غفلت از جهان بیرون و مختل شدن آن است. کتابْ عمر خواننده‌اش را به قبل و بعد از خواندن آن کتاب تقسیم می‌کند.

3

تا زمانی که دن‌کیشوت پولی بابت خرید کتاب‌های پهلوانی می‌دهد و با مشارکتش در نظم اقتصادی کالای فرهنگی را مبادله می‌کند واکنش هم‌ولایتی‌هایش بیش‌تر ملامت است تا اقدام عملی در ممانعت. وقتی دن‌کیشوت ساعت‌های متمادی کتاب می‌خواند برای اطرافیانش حکم شخصیتی مسأله‌ساز است که از امری موهوم کیف می‌کند، چیزی که آن‌ها نمی‌توانند در آن سرک بکشند و مشارکت کنند. آن‌چه دیگران را به عمل وامی‌دارد تا کتاب‌های او را ممیزی کنند و کتب ظالّه را بسوزانند و اندک مجلداتی را «کش بروند»، این است که او بر مبنای کتاب دست به عمل می‌زند و نظم موجود را به هم می‌ریزد. چیزها را طور دیگری می‌نامد و بر مبنای همین نام‌های جدید عمل می‌کند. تفاوت او با شخصیتی نظیر ژان‌دارک این است که به نام کتاب‌هایی غیرمقدس دست به عمل می‌زند؛ سلحشوران واقعی به نام خود کتاب‌مقدس رهسپار می‌شدند و با مشروعیت اذن حاکم، دن‌کیشوت اما کتاب‌های نامقدس را جدی گرفته است. جالب این‌جاست که توث، ایزدی که نوشتار را به حاکم پیشکش می‌کند، در توضیح مزایای فارماکونِ نوشتار چنین می‌گوید: “من این فن را برای یاری به نیروی حافظه اختراع کرده‌ام و برای فهم (wit) [که می‌توان آن را طنز و سرگرمی هم خواند]“. دن‌کیشوت متوجه همین تأکید بر جنبه‌ی سرگرمی نوشتار و نتیجتاً کتاب نیست و «کتاب‌ها» را «زیادی» جدی گرفته است. او نمی‌داند که زمانه‌ی «مفید» بودن این کتاب‌ها تمام شده است و فقط اجازه‌ی حضور در عرصه‌ی خصوصی را دارند نه استناد در جهان بیرون).

4

کتابی که نام دیگری بر چیزها نمی‌گذارد و نافی نظم موجود نیست اساساً چیزی جز کالایی دیگر نیست؛ صرفاً خشتی است بر دیگر خشت‌های سازنده‌ی «فرهنگ» و مناسب دکوراسیون. کتاب خواندنی نافی جهان بیرون از خودش است، آن را به وقفه می‌اندازد و مطالعه‌اش نیازمند غفلت از جهان بیرون و مختل شدن آن است. کتابْ عمر خواننده‌اش را به قبل و بعد از خواندن آن کتاب تقسیم می‌کند. خط گریز ناشی از اتصال دستگاه کتاب به فرد تنها زمانی خلاقانه است که ناهمسان و ناهمخوان باشد با آن‌چه در بیرون از کتاب هست. کتاب‌خوان البته که برج‌عاج‌نشین است، یا بهتر بگوییم در کتابخانه‌ی بابل مقیم است، چون آن پایین‌دست همه مشغول عمل به کتاب مقدس هستند. هر بار که کتاب‌خوان به میان‌مان بیاید رفتارهای «ناجوری» می‌کند که مزاحم است یا خنده‌دار. کتاب‌خوان همچون صحابه‌ای از کهف است که مدتی را در جهان نبوده و حالا سکه‌ی رایج چیز دیگری است. کتاب‌خوان ساعت‌ها از جهان دست می‌کشد تا بار دیگر زاده شود، و امیدش نه به «مفیدتر بودن» برای جامعه‌ای که بدان بازمی‌گردد، بلکه واداشتن آن جامعه به دست کشیدن، نه گفتن و سود نرساندن است.

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان


منبع: سرخ و سیاه- احسان نوروزی