تبیان، دستیار زندگی
هنگامی که پیامبر از گورستان بازگشت به نزد عایشه رفت و با او به گفتگو نشست. همینکه چشم عایشه به رسول خدا افتاد، به نزدیکی ایشان آمد و دستش را بر عمامه، لباس، روی و موی و بازوی ایشان می کشید. پیامبر فرمودند: با این عجله به دنبال چه هستی؟ عایشه پاسخ داد: امر
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سوال پرسیدن عایشه از حضرت رسول (ص)

(رمزشناسی مولانا 9)


هنگامی که پیامبر از گورستان بازگشت به نزد عایشه رفت و با او به گفتگو نشست. همینکه چشم عایشه به رسول خدا افتاد، به نزدیکی ایشان آمد و دستش را بر عمامه، لباس، روی و موی و بازوی ایشان می کشید. پیامبر فرمودند: با این عجله به دنبال چه هستی؟ عایشه پاسخ داد: امروز هوا ابری بود و باران بارید، به دنبال آن هستم که ببینم آیا باران شما را هم خیس کرده است؟ ولی تعجب می کنم که با وجود چنین بارانی لباسهای شما را خیس نمی بینم.

مصطفی روزی به گورستان برفت                   با جنازه مردی از یاران برفت

خاک را در گور او آگنده کرد                          زیر خاک آن دانه‌اش را زنده کرد

روزی حضرت محمد مصطفی (ص) به همراه جنازه یکی از دوستان و یاران خود به گورستان رفت و او را در قبر گذاشت بر روی او خاک ریخت و در زیر آن خاک دانه وجودی آن مرده را زنده کرد.

همین دو بیت اول داستان باعث می شود که ذهن مولانا به سمت عالم برزخ و اسرار حشر و نشر کشیده شود و برای تفهیم سایر ذهن ها از درختان کمک می گیرد و می گوید:

این درختانند همچون خاکیان                            دستها بر کرده‌اند از خاکدان

سوی خلقان صد اشارت می‌کنند                       وانک گوش استش عبارت می‌کنند

با زبان سبز و با دست دراز                            از ضمیر خاک می‌گویند راز

همچو بطان سر فرو برده بب                          گشته طاووسان و بوده چون غراب

در زمستانشان اگر محبوس کرد                       آن غرابان را خدا طاووس کرد

در زمستانشان اگر چه داد مرگ                       زنده‌شان کرد از بهار و داد برگ

سوال پرسیدن عایشه از حضرت رسول (ص)

درختان روی زمین مثل اهل خاک اند که دست هاشان را به سمت آسمان برافراشته اند، این درختان با زبانِ بی زبانی به سوی مردم صدها اشاره می کنندو اسرار برزخ و مرده و زنده شدن مجدد را بازگو می کنند و برای کسی که گوش جانش شنواست حرف ها دارند. این درختان با برگ های سبزی که مانند دست به سمت آسمان گرفت اند به ما می گویند: شما نیز مانند ما به زیر خاک می روید و دوباره زنده می شوید.

این درختان در فصل زمستان مانند مرغابیان سر به داخل آب فرو برده و می خوابند ولی در فصل بهار مانند طاووس زیبا می شوند و در زمستان مثل کلاغ تیره می شوند. اگرچه خداوند در زمستان آنها محبوس می کند اما در مدتی بعد همان کلاغان را به طاووس تبدیل می کند. و حق تعالی اگرچه در زمستان آنها را دچار مرگ می کند اما در بهار همگی آنها را زنده کرده و به آنها جلا و زیبایی می بخشد.

سپس می گوید که منکران این مرگ و زنده شدن طبیعت را تنها به چرخش افلاک نسبت می دهند اما به کوری چشم آنها حق تعالی در درون وجود دوستان بوستان معارف و مرغزار حقیقت را بوجود آورده است.

مولانا در این داستان نظری نزدیک به نظر افلاطون درباره مُثُل دارد، مولانا معتقد است که هر چه که در این عالم محسوس به شکل جزیی وجود دارد به صورت کلی د رعالم غیب هم وجود دارد. و عالم محسوسات سایه عالم غیب است و عالم غیب هم مانند این عال باران دارد که همان باران لطف و رحمت الهی است که باعث طراوت، تازگی و نشاط دلها می گردد.

آنگاه داستان را ادامه می دهد:

چون ز گورستان پیمبر باز گشت                           سوی صدیقه شد و همراز گشت

چشم صدیقه چو بر رویش فتاد                              پیش آمد دست بر وی می‌نهاد

بر عمامه و روی او و موی او                              بر گریبان و بر و بازوی او

گفت پیغامبر چه می‌جویی شتاب                            گفت باران آمد امروز از سحاب

جامه‌هاات می‌بجویم در طلب                                تر نمی‌یابم ز باران ای عجب

گفت چه بر سر فکندی از ازار                             گفت کردم آن ردای تو خمار

گفت بهر آن نمود ای پاک‌جیب                             چشم پاکت را خدا باران غیب

نیست آن باران ازین ابر شما                               هست ابری دیگر و دیگر سما

هنگامی که پیامبر از گورستان بازگشت به نزد عایشه رفت و با او به گفتگو نشست. همینکه چشم عایشه به رسول خدا افتاد، به نزدیکی ایشان آمد و دستش را بر عمامه، لباس، روی و موی و بازوی ایشان می کشید. پیامبر فرمودند: با این عجله به دنبال چه هستی؟ عایشه پاسخ داد: امروز هوا ابری بود و باران بارید، به دنبال آن هستم که ببینم آیا باران شما را هم خیس کرده است؟ ولی تعجب می کنم که با وجود چنین بارانی لباسهای شما را خیس نمی بینم. پیامبر به عایشه فرمود: امروز چه چیز بر سرت انداخته ای؟ عایشه گفت: ردای شما را. پیامبر فرمود: ای عایشه خدای تعالی باران را تنها به چشم تو نمایان ساخت و آن بارانی که تو دیدی از ابر آسمان نبود، بلکه از ابر دیگر و آسمان دیگر بود.

گفت صدیقه که ای زبده وجود                           حکمت باران امروزین چه بود

این ز بارانهای رحمت بود یا                              بهر تهدیدست و عدل کبریا

این از آن لطف بهاریات بود                               یا ز پاییزی پر آفات بود

گفت این از بهر تسکین غمست                           کز مصیبت بر نژاد آدمست

عایشه به پیامبر گفت: راز و حکمت این باران چه بود؟ آیا این باران از بارانهای رحمت الهی بود؟ یا بارانی بود برای اظهار تهدید و دادگری کبریایی؟ این باران لطف حق بود یا قهر او؟  حضرت فرمود: این بارانی که امروز دیدی، باران رحمت الهی بود و بارانی است که غم و اندوه را می زداید، همان غمی که در طبیعت و ذات آدمی سرشته شده است.

مولانا در این داستان نظری نزدیک به نظر افلاطون درباره مُثُل دارد، مولانا معتقد است که هر چه که در این عالم محسوس به شکل جزیی وجود دارد به صورت کلی در عالم غیب هم وجود دارد. و عالم محسوسات سایه عالم غیب است و عالم غیب هم مانند این عال باران دارد که همان باران لطف و رحمت الهی است که باعث طراوت، تازگی و نشاط دلها می گردد.

آسیه بیاتانی

بخش ادبیات تبیان


منابع:

مثنوی معنوی، تصحیح کریم زمانی

مثنوی معنوی، تصحیح گلپینارلی