تبیان، دستیار زندگی
اشعاری در پیشباز بهار از سلمان ساوجی، بیدل دهلوی، منیره احمد سلطانی ،‌ علیرضا نیر آبادی.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

به پیشباز بهار


اشعاری در پیشباز بهار از سلمان ساوجی، بیدل دهلوی، منیره احمد سلطانی ،‌ علیرضا نیر آبادی.

به پیشباز بهار

تماشای بهار- سلمان ساوجی

وقت آن آمد که بلبل در چمن گویا شود

بهر گل گوید «خوش آمد» تا دل گل وا شود

غنچه غناج و شاخ شوخ رنگ آمیز گل

این دم طاوس گردد وان سر ببغا شود

روی گل پرچین شود چون در نیارد چین برو

نازک اندامی که چندان خارش اندر پا شود

با شجر مرغ سحر گوید کلیم آسا کلام

چون ید بیضای صبح از جیب شب پیدا شود

کوه جام لاله گیرد ابر لۆلۆ گسترد

باغ چون مینو نماید راغ چون مینا شود

خسرو ملک فلک بهر تماشای بهار

از زمستان خانه های زیر بر بالا شود

کوه را کاندر زمستان داشت از قاقم قبا

اطلس گلریز روی جامه خارا شود

رعد چون دعد از هوا نالد به سودای رباب

باد چون وامق فدای غنچه عذرا شود

برکشد آواز ابر و در چکاند از دهن

گوشه های باغ ازان پرلۆلۆی لالا شود

زال گیتی را که بهمن داشت در آهن به بند

خط سبزش بردمد پیرانه سر برنا شود

روز عیش و عشرت است امروز و محروم آنکه او

عیش امروزی گذارد در پی فردا شود ...

عید مبارك – میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی

ای مژده ئی دیدار تو چون عید مبارک

فردوس بچشمی که ترا دید مبارک

جان دادم و خاک سر کوی تو نگشتم

بخت اینقدر از من نپسندید مبارک

در نرد وفا برد همین باختنی بود

منحوس حریفی که نفهمید مبارک

هر سایه که گم گشت رساندند بنورش

گردیدن رنگی که نگردید مبارک

ای بیخردان غره اقبال مباشید

دولت نبود بر همه جاوید مبارک

صبح طرب باغ محبت دم تیغ است

بسم الله اگر زخم توان چید مبارک

ژولیدگی موی سرم چتر فراغیست

مجنون مرا سایه این بید مبارک

بر بام هلال ابروی من قبله نما شد

کز هر طرف آمد خبر عید مبارک

دل قانع شوقیست بهر رنگ که باشد

داغ تو بما جام بجمشید مبارک

در عشق یکی بود غم و شادی (بیدل)

بگریست سعادت شد و خندید مبارک

بهار را بهانه كن- دكتر منیره احمد سلطانی

در خون خویشتن بشكوفان

غنچه های كوچك «بوسنی» را،

و با سیاهان شیدا،

مرگ را

بر منظر آهن پوشان عاقل

به رقص بر آر.

در كوچه های كنه ی «كابل»،

مشق های تلخ دبستان را

با سر انگشتان خونین، خط بزن

و نوروز را به یاد بیاور

با لعل های سرخ بدخشان.

بهار را بهانه كن

و بر خنده های كودكان «حلبچه»

و بر بهت عروسكان سیاه «سومالی»

و مادران خسته ی رقصان

بر گورهای تازه ی كوچك

از آتش تردید بگذر

و در زخم زنده ی«فلسطین»،

به نو كردن سال

تردید را فرو شوی،

كه هنوز از غروب،

غربت می بارد.

بهار حنجره ام- علیرضا نیرآبادی(نیشابور)

پروانه ها

از حوصله ام لبریز می شوند،

و بر تمام وسعت اندیشه ام

ردپای آهوان است،

و گاه، سواری،

كه پرشتاب،

می گذرد.

به هر لحظه،

از خودمی پرسم:

اگر گلوی من، آبشخور غزالان باشد

و سینه ام، آشیانه ی پرندگان،

كسی، آیا

مرا

فریاد خواهد كرد؟!

بخش ادبیات تبیان


منبع:نشریه ادبستان فرهنگ و هنر- شماره 51