تبیان، دستیار زندگی
بابک حمیدیان در فیلم سینمایی «پنجاه قدم آخر»به کارگردانی کیومرث پوراحمد «پنجاه قدم آخر» فیلمی از کیومرث پوراحمد است که تماشاگر پس از دیدن آن با سوالات بیشماری روبرو می شود که به فیلمنامه مبهم فیلم باز می گردد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

«پنجاه قدم آخر»؛ فیلم دفاع‌مقدس یا هجو جنگ؟

نگاهی به فیلم تازه کیومرث پوراحمد


بابک حمیدیان در فیلم سینمایی «پنجاه قدم آخر»به کارگردانی کیومرث پوراحمد «پنجاه قدم آخر» فیلمی از کیومرث پوراحمد است که تماشاگر پس از دیدن آن با سوالات بیشماری روبرو می شود که به فیلمنامه مبهم فیلم باز می گردد.

«پنجاه قدم آخر»؛ فیلم دفاع‌مقدس یا هجو جنگ؟

شروع فیلم ساده و روان است؛ از مهندس هرمز شکیبا که خبره تجهیزات الکترونیک است درخواست می شود تا در ازای گرفتن کارت پایان خدمت که برای ادامه تحصیل در خارج از کشور به آن نیاز دارد، ماموریتی را انجام دهد که در واقع نصب یک کورکننده امواج در نزدیکی رادار عراقی‌هاست. هرمز تحت تاثیر حرفهای رابطش اکبر قبول می کند و راهی می شود.

تا اینجای کار مشکلی در بین نیست. اما وقتی هرمز و اکبر هر دو زخمی می شوند، تلاش هرمز برای نجات خود، داستان و فیلم را وارد مسیر تازه ای می کند و همه چیز لحظه به لحظه غیر منطقی تر و عجیب تر می شود به حدی که می توان گفت در ادامه فیلم هر اتفاق یک سئوال جدید با خود به همراه می آورد. سرباز مسئول رادار که قصد پناهندگی دارد چرا با استفاده از تاریکی شب یا غفلت نگهبانان سراغ نیروهای ایرانی نمی رود و این راه احمقانه را برای تسلیم شدن انتخاب می کند؟ وقتی هاوژن در حال فراری دادن هرمز است، هرمز از او می پرسد که چه کاری از دستش برمی آید تا برای هاوژن انجام دهد. واقعا در وضعیتی که هرمز در آن قرار دارد یعنی زخمی است تا حدی که به زحمت می تواند راه برود، همه جا جانش در خطر است، راه بازگشت پیش نیروهای خودی را نمی داند و حتی برای بین راهش آب و غذای کافی به همراه ندارد چه کاری از دستش برمی آید که بخواهد برای هاوژن انجام دهد؟

طبیعی است بیننده ای که از وضعیت هرمز تا اینجای داستان با خبر است با شنیدن این حرف از دهان او خنده اش بگیرد. چند روز بعد در بیابان هرمز که به شدت تشنه و گرسنه به نظر می رسد قمقمه ای را از روی جنازه ای برمی دارد، اما آبی نمی یابد. لحظه ای بعد نان خشکی بر جای مانده را از شدت گرسنگی با ولع می خورد. ظاهرا نمایش این صحنه ها به قصد نمایاندن عمق فاجعه و وضعیت خراب هرمز به لحاظ آب و غذاست. اما در صحنه بعد وقتی به روستای شیمیایی زده مملو از جنازه می رسد بلافاصله قمقمه اش را بیرون می آورد و حجم زیادی آب روی چفیه ای می ریزد تا آن را جلوی دهانش ببندد. این صحنه با این نحوه دکوپاژ تاثیر تاثر برانگیز صحنه قبلی را تا حد زیادی از بین می برد.

کارگردان می تواند هر صفتی که می خواهد به فیلمش اطلاق کند، اما با توجه به توصیفات بالا و آنچه می بینیم «پنجاه قدم آخر» فیلم دفاع مقدس به نظر می رسد یا هجویه ای از سختی های یک مرد؟ رها شدن داستان از میانه و صرفا کش آمدن وضعیت تلاش برای زندگی با نمایش موقعیت های تکراری و کلیشه ای را چطور می توان توجیه کرد؟

وقتی در صحنه بعد که مشخص نیست چه مدت زمانی گذشته او به جنگل و برکه می رسد اساسا این سئوال پیش می آید که بالاخره هرمز کجا گیر افتاده؟ کوه؟ بیابان؟ روستا؟ جنگل؟ کجا؟ مگر می شود جایی همزمان بیابانی و جنگلی باشد؟ و اصلا با دو پایی که زخمی از نیش عقرب و ترکش هستند چه مسافتی می توان راه رفت؟ چطور قابل باور است که در آن جنگل وسیع که موقعیتش دقیقا معلوم نیست فقط یک مین کاشته شده باشد و آن هم لب آب؟ آن فصل مفصل گروتسک رقصیدن هرمز با دست و پای زخمی لب آب اساسا چه مفهومی دارد؟ (البته کارگردان در مصاحبه مطبوعاتی بعد از فیلم گفتند آن صحنه، رقص مرگ است. اما اینکه ما از کجا باید در حین نمایش فیلم به چنین نتیجه ای برسیم، مشخص نیست) اینکه هاوژن و هرمز بعد از چند روز (که دقیقا هم معلوم نیست چند روز) در همان ناکجاآباد لب آب اتفاقی به هم برمی خورند چطور قابل باور است؟ بالاخره آنجا خاک ایران است یا عراق؟ اگر ایران است پس سربازهای عراقی آنجا چکار می کنند و اگر عراق است هاوژن و فامیلهایش آنجا چه می کنند و چطور سربازان ایرانی به طرفه العینی سر می رسند؟ اساسا در صحنه حضور سربازان عراقی لب آب هرمز نسبت به آنها در چه موقعیتی قرار دارد؟ چطور است که هاوژن به محض تلاش برای فرار کشته می شود اما هرمز در حضور سربازان عراقی با فراغ بال جنازه هاوژن را به کمک سگش بیرون می کشد و کسی کاری به کار او ندارد آن هم تا حدی که با همان دست و پای علیل زمان کافی برای انتقام هم می یابد؟ (بگذریم که این مسئله که افسر عراقی به محض دیدن هاوژن به جای دستگیر کردن یا حداقل اخطار ایست دادن به او که یک زن محلی غیر مسلح است، بلافاصله یک خشاب را روی او خالی می کند هم چندان باورپذیر نیست. )

«پنجاه قدم آخر»؛ فیلم دفاع‌مقدس یا هجو جنگ؟

به همه اینها اضافه کنید از کسی مثل کیومرث پوراحمد با آن سابقه طولانی کارگردانی که اتفاقا جزو معدود کارگردانان ایرانی است که درصد آثار قابل قبولش، بیش از آثار کم ارزشش است اشکالات راکورد از این جنس که دستهای کاملا خونین هرمز در صحنه کشتن مسئول عراقی رادار، در صحنه بعدی که در دره ای گیر افتاده کاملا تمیز است و از همه عجیب تر و حیرت انگیزتر اینکه در صحنه دویدن هرمز در جنگل و در لحظه ای که قرار است او از گوشه راست تصویر به گوشه چپ برود، حین تغییر زاویه دوربین امتداد دو سه متری ریل تراولینگ کامل وارد کادر می شود.

کارگردان می تواند هر صفتی که می خواهد به فیلمش اطلاق کند، اما با توجه به توصیفات بالا و آنچه می بینیم «پنجاه قدم آخر» فیلم دفاع مقدس به نظر می رسد یا هجویه ای از سختی های یک مرد؟ رها شدن داستان از میانه و صرفا کش آمدن وضعیت تلاش برای زندگی با نمایش موقعیت های تکراری و کلیشه ای را چطور می توان توجیه کرد؟ سالهاست که از برخی کارگردانان باسابقه قطع امید کرده ایم تا حدی که فیلم متوسطی از آنان تبدیل به حداقل انتظارمان شده، آقای پوراحمد، خواهش می کنیم شما دیگر به این لیست اضافه نشوید.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع : خبرگزاری سینمای ایران / داود زادمهر

مطالب مرتبط:

"شهابی از جنس نور" گرفتار قضاوت زودهنگام شد    

متروپل، متروپل که می‌گفتن این بود؟! 

سایه روشن با  فرزاد موتمن