تأملی در اصطلاح «کلام جدید» (3)
برگرفته از گفت و گوی مجله اندیشه حوزه با استاد محمدصادق آملی لاریجانی
اصطلاح «کلام جدید» به چه معناست؟ در کلمات فیلسوفان و متکلّمان غربی این اصطلاح به معنایی که در دیار ما به کار میرود، چندان شایع نیست؛ یا لااقل بنده ملاحظه نکردهام.
قسمت قبل را اینجا بخوانید.
معنای اصطلاح «کلام جدید»
آنچه باقی میماند این است که نفس این اصطلاح «کلام جدید» به چه معناست؟
در کلمات فیلسوفان و متکلّمان غربی این اصطلاح به معنایی که در دیار ما به کار میرود، چندان شایع نیست؛ یا لااقل بنده ملاحظه نکردهام. البته تعبیر «new theology» وجود دارد، لکن خود، اصطلاح خاصی است و به معنای کلام جدید، آن طور که در میان ما معروف شده، نیست. شاید «modern theology» هم همین گونه باشد؛ یعنی مقصود، کلامی با ماهیت جداگانه نیست. شیوع این تعبیر در فارسی ظاهرا از شهید مطهری است که جزوهای درسی به نام کلام جدید تدوین کرده بودند که عمدتا به برهان نظم و شبهات هیوم پرداختهاند. در زمانهای اخیر این اصطلاح به طور کامل شایع شده است.
تفاوت کلام (جدید و قدیم) با فلسفه دین و فلسفه
این به یک معنا شبیه نزاعی است که در تفاوت فلسفه و کلام وجود داشته است و پاسخ به آن چندان آسان نیست. پیش از اینکه به تفاوت کلام و فلسفه دین بپردازیم، بد نیست سخنی هم در این باب عرض نماییم.
بخشی از کلام که متضمّن بحثهای دروندینی است، با فلسفه تفاوت جوهری دارد. در کلام، گاهی باید رسالتِ شخصِ خاصی را اثبات کنیم؛ یعنی بحثی جزئی و خاص مطرح است که طبعا با استدلالها و برهانهای کلّی فلسفی چنین چیزی ممکن نیست. برخلاف اصل نیاز به رسول و پیامبر که با برهانهای کلی قابل اثبات است و همین گونه در مورد امامت شخص خاصی در مقابل اصل امامت. براهین فلسفی، امامت شخصی را اثبات نمیکند. به طور کلی میتواند بگوید امام و جانشین پیامبر لازم است، اما اینکه این شخص خاص رسول است یا امام، نیاز به بحثهای جزئی و تاریخی دارد. ما با نقلهای تاریخی ثابت میکنیم که شخصی خاص، پیامبر خاتم - صلّی اللّه علیه و اله - بوده است. استفاده از نقلهای تاریخی و نصوص و روایات عمدتا درون دینی است. این بخش از کلام تفاوت جوهری با فلسفه دارد. امّا در قسمتی که کلام و فلسفه مسائل مشترک دارند، به نظر میرسد بین کلام و فلسفه چندان تفاوتی نیست.
رابطه فلسفه دین و کلام هم همین طور است و میان آن دو فرقی نیست؛ به عنوان مثال بحثی که در کلام جدید تحت عنوان اثبات واجب طرح میشود، در فلسفه دین هم هست. به گمان من تمام مسائلی که در فلسفه دین قابل طرح هستند، در کلام و کلام جدید هم قابل طرحند.
برخی مدعی هستند که فلسفه و نیز فلسفه دین با کلام فرق میکند، گرچه ممکن است در موضوع و مسائل این دو رشته علمی مشترکاتی هم وجود داشته باشد. ایشان ادعا کردهاند که فرق در نحوه نگرش به مسائل است. فیلسوف دین به این مسائل با فراغت بال مینگرد: با آسودگی خاطر مسائل دینی را بحث میکند؛ یعنی برای او مهم نیست حال اثبات واجب بشود یا انکار واجب، اما یک عالم کلامی دنبال اثبات واجب است و برای او مهم است که این اعتقاد را ثابت کند. پس بحثهای او با فراغت بال همراه نیست. بنابراین، تمایز این دو رشته را به نحوه نگرش آنها قرار دادهاند. البته مقصود این نیست که نگرش کلامی، نگرش درون دینی است و نگرش فیلسوف دین (یا فیلسوف)، بیروندینی، چون نگرش کلامی هم در مثل اثبات واجب و اثبات اصل معاد و نبوت و امامت، بیرونی است.
به گمان ما تفکیک فلسفه و فلسفه دین از کلام از طریق معیار یادشده سخن درستی نیست، چون این گونه دغدغه داشتن و نداشتن تأثیری منطقی و فلسفی و برهانی بر مسائل ندارد. ممکن است در احساس و فحص و تتبع شخصی اثر داشته باشد، ولی اینها عاملی نیست که ماهیت علم را تشکیل بدهد، درست مثل اینکه کسی ریاضیات بخواند، تا به نان و آب برسد و دیگری واقعا به عشق خود ریاضیات بدان اشتغال ورزد. آیا این دو نوع انگیزه، دو نوع ریاضیات ایجاد میکند؟مسلم است نه. ریاضیات، علمی است با موضوع و غرض و مسائل خاصی که اینها ماهیت علم ریاضیات را تشکیل میدهد، اما اینکه یکی به انگیزه نان به طرف آن برود و یکی با عشق و علاقه بدان بپردازد، این در ماهیت ریاضیات تأثیری نمیگذارد. اینها انگیزههایی است که داعیِ یک عالِم میشود برای رجوع به علمی و روشن است دواعی عالِم در رجوع به علم، ماهیت علم را عوض نمیکند. اینکه یک عالم چرا به این بحث روی آورده، فارغ بال بوده یا نبوده، تأثیری در ماهیت علم که مورد بحث است ندارد و ما وقتی سۆال میکنیم فلسفه دین و کلام با هم فرق دارند یا نه، دنبال این هستیم که ببینیم نفس این دو، دو ماهیت مختلف دارند یا نه؟ دو حیطه مختلف هستند یا نه؟ با اختلاف انگیزهها شما حیطههای مختلف تعیین نکردهاید. صرفا میگویید دواعی کسانی که رو به این علم میآورند مختلف است، و همین طور در هر رشتهای. به نظر من فلسفه و کلام در حیطههایی که موضوع مشترک دارند، واحدند؛ مثل اثبات واجب، اثبات رسالت، قضیه معجزه، اوصاف خداوند معنیداری گزارههای دینی و امثال این. به همین ترتیب فلسفه دین و کلام نیز یکی است و وجهی برای تفکیک وجود ندارد.
منبع: مجله اندیشه حوزه، سال 1375 شماره 5
تنظیم:محسن تهرانی-گروه حوزه علمیه تبیان