فرار به جلو اهل سنت
[چگونگی تثبیت شخصیت ویژه برای شیخین]
[ابتدا] در مورد اصل شخصیت ابوبکر و عمر، خود اینها میگویند که در سقیفه رفتند و [با ابوبکر] بیعت کردند. چطور میشود که عدهای در سقیفه جمع شوند و با نزاع شدیدی که در صحیح بخاری هم هست، انتخابی صورت بگیرد، با این وجود، شخصیت آن دو نفر [این قدر جا بگیرد و بین عامه اهمیت پیدا کند]؟ اینجا یک لطائف تاریخی هست که برای محققین یک جور جلوه میکند و برای مناظرات و محاورات هم جور دیگری. علی أی حال فعلاً طوری است که میگویند پیامبر خاتم النبیین – صلی الله علیه و آله و سلم – افضل مردمند، من البدو الی الختم، بعد میگویند اجماع امت است که افضل بعد از پیامبر، ابوبکر است. بعد هم عمر و بعد عثمان. اما بعد از او: «ثم نسکت» که در صحیح بخاری دارد که ابن عمر گفت که ما میگفتیم این سه تا افضلند و بعد ساکت میشدیم؛ که خیلی جالب است که اگر میگفتید افضل مردم این سه نفرند، آیا این کار پدر تو عادلانه بود که بیاید افضل الناس را کنار 5 نفر دیگر بگذارد که شورا درست کند؟ اگر غیر از عثمان کسی خلیفه شده بود، مفضول حاکم میشد و حال آنکه میگویید عثمان افضل مردم بود و این را اجماعی میدانید! خود این قرار دادن افضل در کنار 5 نفر دیگر کار ناعادلانهای است و دارد جایگاه او را پایین میآورد و نفس این کار، تنقیص او است.
اینکه چطور شده که اینگونه جای گرفته، لطائف زیادی در بر دارد و آنچه که ما عرض میکنیم این است که (یکی از چیزهایی که میدانستند و بر اساس آن شورا را جوری تنظیم کرده بودند که خروجی آن عثمان باشد این بود که) میدانستند که اگر بعد از عمر، امیرالمۆمنین – علیه السلام – خلیفه شوند، در تاریخ اسلام، هرگز ما «شیخین»ی نخواهیم داشت، چون هنوز خیلیها بودند که [در جریان وقایع زمان پیامبر بودند]. کما اینکه حتی پس از سیزده سال کارهای عثمان باز هم حضرت امیرالمۆمنین حرفهایشان را زدند و خطبه شقشقیه را خواندند و مطالب را برای مردم گذاشتند، با وجود شدت امری که ناشی از ان 13 سال بود که به ان اشاره خواهیم کرد. فلذا از جهتی برای صیانت خودشان بود که زمینهسازی کردند که عثمان خلیفه شود. چرا که اگر عثمان و بنی امیه بر سر کار بیایند، دیگر امر به دست بنیهاشم نخواهد آمد. جالب این است که خودشان در نقلهای خودشان این دلداری را به خودشان داده بودند. ببینید، ابن عمر وقتی به حضرت سید الشهداء میگوید که ما میگفتیم که هیچ وقت حکومت به دست بنی الهاشم نمیرسد؛ یا حسین! تو بیخود نرو! خلافت به دست بنیهاشم نمیرسد. بنی امیه از قبل 13 سال سر کار بودند و میگفتند این دیگر مال ما است و دیگر تمام شد. عثمان رسماً میگفت که اگر تمام کلیدهای بهشت به دست من باشد، «لأعطیتُها کلّها بنی أمیّة». در یک چنین فضایی، سیزده سال میخ کارشان این بود که «شیخین» مهم شوند و شدند. البته تا یک مرحلهای که محققین تاریخ میفهمند. بعد که مسأله صفین پیش آمد و معاویه بر سر کار آمد، اصلاً آبرو نداشت؛ پسر ابوسفیان و با آن برنامههایی که تا روز آخر داشتند، خودش هیچ آبرویی نداشت و تمام صیانت آبروی خودش را محکم کردن کارِ خودش را به بالا بردن ابوبکر و عمر و عثمان میدانست. لذا اینها شدن افضل و اگر نمیکرد، اصلاً نمیشد، بلکه هشتاد سال آن «گاز» خلافتشان، بالا بردن اینها بود.
یکی از فضلا از ابن ابی الحدید نقل میکرد که از استادمان در بغداد پرسیدم که این معاویه که در نامهاش برای امیرالمۆمنین یک حرفی را راجع به ابوبکر و عمر میگوید و دوباره تکرار میکند که تو بیعت نکردی و لج کردی و ...، میگوید [پرسیدم] که چرا ول نمیکند؟ میگوید استادم گفت که معاویه مرتباً تکرار میکرد برای اینکه یک کلمه از علی بگیرد که [ایشان] بگوید من افضل از اینها هستم و ان وقت دیگر تمام بود برای اینکه لشکر امیرالمۆمنین را از هم پاشیده کند! چرا؟ (قابل توجه آنهایی که میگویند شیعه های علی، امام حسین را کشتند! اینها کجا شیعه امیرالمۆمنین بودند؟ بلکه) [آنهایی که در لشکر امیرالمۆمنین بودند،] اینهایی بودند که به عنوان خلیفه چهارم بیعت کرده بودند و میگفتند افضل، ابوبکر و عمر و عثمان هستند. اگر علی یک ذره میگفت سقیفه کذا! شیخین کذا! دیگر هیچ. شیعه سقیفه بودند! اینها به فرموده خود حضرت که در نهج البلاغه آمده، اینها به همان نحوی که با آنها بیعت کردند «علی ما بایعوهما» با ایشان هم بیعت کردند و از همان مسیر.
[مقابله روایات با فضای فرهنگ اموی]
این مهم شدن شیخین از فرهنگ اموی است که بعد هم هر کس به آنها چیزی بگوید میکشند و میگویند که کافر شد. پس این فرهنگ، این مسائل را با خود آورده است که روایات به خوبی مقابل آن میایستد. روایات ناظر به آن آیات میگوید که «کاد الخیّران أن یهلکا» و بعد هم میگوید که مقابل پیامبر ایستاد. حال، این دو را کنار هم بگذارید؛ آیا افضل میشود؟ این کاری که صورت گرفته کار کمی نیست.
[فرار به جلو اهل سنت]
اما حال میپردازیم به یک فرار به جلویی که اهل سنت داشتهاند و از آنجا که با این قضیه رزیه و حرفهای آن نمیتوانند کاری کنند، میگویند که «اتفق العلماء» بر اینکه عمر درست میگفت. نووی در شرح صحیح مسلم میگوید و ابن حجر در شرح صحیح بخاری آن را به نحوی غلیظتر تأیید میکند که علماء اتفاق دارند که [این حرف عمر] «کان من شدة فقهه و دقیق نظره». چرا؟ «لأنه خاف أن ینص ...»؛ مخالف نص میکند برای خوف از مخالفت نص! ترسید که حضرت تنصیص کند به مطلبی که «ربما عجزوا»؛ [امت] عاجز بشوند؛ و خوب عاجز هم لابد عِقاب دارد! و خدا عاجِز را عقاب میکند! «ربما عجزوا عن اتیانها فوقعوا فی مخالفة النص». این یک فرار به جلو واضح است که بگوییم: همه اتفاق دارند که حرف درستی بود؛ مبادا خطأ در کار بیاید، چرا که اگر خطأ به میان بیاید همه میفهمند که این دیگر یک خطأ نیست و خیلی با خطأ تفاوت دارد که [اینطور مقابل حضرت بایستد]. این فرار به جلو برای این است که مبادا به ذهنتان بیاید که [خطا کرده]، بلکه ابن عباس اشتباه میکرد که گریه میکرد.
فرآوری:محسن تهرانی-گروه حوزه علمیه تبیان