تبیان، دستیار زندگی
سارا خانم 6 سالشه. اون یک دختر خوب و مهربونه ولی بعضی وقت ها یکم شیطنت می کنه. مادربزرگ سارا که خیلی دلش برای نوه ی گلش تنگ شده بود امروز قرار بود به خانه ی آن ها بیاید. سارا خیلی خوشحال بود و مدام از مادرش می پرسید: پس مامان بزرگ کی میاد؟
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قرص‌های مادربزرگ

دکمه رنگی

سارا خانم 6 سالشه. اون یک دختر خوب و مهربونه ولی بعضی وقت ها یکم شیطنت می کنه. مادربزرگ سارا که خیلی دلش برای نوه ی گلش تنگ شده بود امروز قرار بود به خانه ی آن ها بیاید. سارا خیلی خوشحال بود و مدام از مادرش می پرسید: پس مامان بزرگ کی میاد؟

مادرش هم می گفت: الان دیگه باید برسه.

سارا کوچولو وقتی صدای در را شنید سریع به سمت آیفون رفت و در را باز کرد. سارا از دیدن مادربزرگش خیلی خوشحال شده بود و مدام سر و صدا می کرد. مادربزرگ از توی کیفش یک شکلات خوشمزه درآورد و به سارا داد و سارا از مادربزرگش تشکر کرد.

بعد از ناهار مادربزرگ سارا کیسه ی داروهایش را از کیفش درآورد تا قرص هایش را بخورد. او از سارا خواست تا برایش یک لیوان آب بیاورد. سارا لیوان آب را به مادربزرگش داد و کنارش نشست. مادربزرگ یه عالمه قرص های رنگی خوشگل داشت.

سارا از رنگشان خیلی خوشش آمد و با خودش یک فکری کرد.

مادربزرگ همیشه بعد از خوردن داروها استراحت می کرد. همین که مادربزرگ صدای خُرخُرش بلند شد، سارا به سراغ کیسه ی داروهای مادربزرگ رفت و قرص های رنگی را از بین آن جدا کرد و به اتاقش برد.

او تمام قرص ها را از جایشان درآورد و با چسب آن ها را به دفترش چسباند.

وقتی مادر کارهایش تمام شد سارا پیش مادرش رفت و دفترش را به او نشان داد. مادرش با دیدن قرص ها دهانش باز ماند و گفت: تو این ها را از کجا آوردی؟ سارا گفت: از کیسه ی داروهای مادربزرگ.

مادر سارا کمی عصبانی شد و گفت: مادربزرگت به این قرص ها احتیاج داره. اگه اونا رو نخوره ممکنه حالش بد بشه.  تو نباید اونا را بدون اجازه برمی داشتی. سریع از مادربزرگت عذرخواهی کن تا من برم از داروخانه قرص هاش رو بگیرم.

سارا که متوجه ی اشتباهش شده بود پیش خودش گفت من میتوانم عذرخواهی کنم و رفت پیش مادربزرگش و ماجرا را تعریف کرد.

مادربزرگش لبخندی زد و گفت: حالا که متوجه ی اشتباهت شدی اشکالی نداره. ولی دیگه به هیچ قرص و دارویی بدون اجازه دست نزن. چون اونا خیلی خطرناکن

.سارا قبول کرد و مادربزرگش را بوسید. مادربزرگ سارا که خیلی مهربون بود گفت: ساراجون می خوای بهت یک کاردستی خوشگل یاد بدم. سارا با خوشحالی گفت: بله مامان جون. بعد مادربزرگ از داخل کیفش چند تا دکمه ی رنگی درآورد و آن ها را به کمک سارا با چسب به کاغذ چسباندند.

نعیمه درویشی

بخش کودک و نوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

اولین روز مدرسه

راستگویی

قلعه شنی

شاپرک فضول

عروسک شیطون

آبروریزی گربه‌ها از ترس واکسن

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.