پلیس وظیفه شناس
نگاهی به فیلم پلیس
مایون لوبسكو، دختر كاترین بلخوجه (بازیگر و كارگردان) به خاطر فعالیتهای مادرش از سن پنج سالگی در فیلمهای مختلف به عنوان بازیگر حضور پیدا كرد. آشنایی او با لوك بسون منجر به شكلگیری شخصیت ماتیلدا (ناتالی پورتمن) در فیلم «لئون» شد. مایون هنگام جدا شدن از بسون در سن 16 سالگی، صاحب نوزادی از او بود. نمیتوان با اطمینان گفت این مساله چقدر روی مایون تاثیر داشته اما به هر حال فیلم پلیس كه سومین فیلم او به عنوان كارگردان محسوب میشود، نتیجه مشاهدات و تحقیقات گسترده او در واحد حفاظت از كودكان پلیس فرانسه است.
این فیلم كه نام آن تلفظ كودكانه كلمه پلیس و در عین حال به معنی «صیقل دادن» است با صحبتهای یكی از ماموران پلیس با دختری خردسال كه احتمال سوء استفاده جنسی از او میرود، آغاز میشود و با نمایش تكههای مختلف درباره زندگی و كار اعضای این واحد و همینطور افراد و كودكانی كه با آنها سروكار دارند، پیش میرود. نمیتوان این تكهها را «خطوط داستانی موازی» خواند زیرا هرچند برخی از آنها منتهی به حوادثی مهم میشوند اما بسیاری از آنها نیز تنها برای ارائه تصویری از زندگی افراد این واحد، چه هنگام انجام وظیفه و چه در زمینه زندگی شخصی در فیلم قرار داده شدهاند و نباید انتظار داشت كه همه آنها مانند داستانهای موازی و در عینحال درهمتنیده فیلمهای ایناریتو در آخر به شكلی شگرف به هم مرتبط شوند.
با این حال این تصور كه این تكهها كاملا بدون هدف كنار هم قرار گرفتهاند، اشتباه است. بسیاری از این تكهها، اطلاعاتی ساده ولی سودمند درباره طبیعت فعالیتها و روابط افراد واحد حمایت از كودكان در اختیار ما میگذارند؛ اطلاعاتی كه در فیلمی با رویكرد كمتر واقعگرایانه، میتوانند خود سوژه یك فیلم باشند. برای نمونه در همان صحنه اول فیلم و پیش از دیدن عنوانبندی ابتدایی، تردید احتمالی بیننده درباره اینكه افراد این واحد همیشه بدون استثنا حرف كودكان در رابطه با مورد سوءاستفاده واقع شدن را میپذیرند یا خیر، از بین میبرد.
نمایش صحنههای شاد بعد از صحنههای تكاندهنده و غمگین، شكل دیگر این تكنیك است كه به متعادل شدن احساسات بیننده كمك میكند و چه بسا در غیر این صورت، فیلم بسیار تلختر به نظر بیاید و پیام آن تحتالشعاع تلخی گزنده برخی صحنههای آن قرار گیرد.
همینطور در یكی از صحنههای ابتدایی به سادگی و زیبایی روی این مساله تاكید میشود كه افراد این واحد تحصیلات یكسانی ندارند و در بسیاری از موارد بین آنها اختلاف نظر و حتی اختلاف در شیوه ارتباط برقرار كردن وجود دارد. از سوی دیگر تلاش شده تا بعد از نمایش هر تكه در رابطه با سوءاستفاده از كودكان و آسیب رساندن به آنها، شیوه صحیح رفتار با كودكان از سوی بزرگسالان در تكه بعدی نشان داده شود. نمایش صحنههای شاد بعد از صحنههای تكاندهنده و غمگین، شكل دیگر این تكنیك است كه به متعادل شدن احساسات بیننده كمك میكند و چه بسا در غیر این صورت، فیلم بسیار تلختر به نظر بیاید و پیام آن تحتالشعاع تلخی گزنده برخی صحنههای آن قرار گیرد.
در نگاه اول به نظر میرسد كه تكه نامتناسب این فیلم، شخصیت ملیسا (با بازی خود مایون) باشد. ملیسا، زنی عكاس است و در آپارتمانی روبهروی آپارتمان همسرش زندگی میكند. به نظر میرسد او روابط گرمی با همسر و دخترهای دوقلوی خود ندارد. اما همسر او با استفاده از ارتباط خود باعث میشود تا او به عنوان یك عكاس در كنار واحد محافظت از كودكان حضور داشته باشد، كاری كه به نظر نمیرسد ملیسا علاقه یا حتی مهارت خاصی برای انجام آن داشته باشد. در طول فیلم هیچگاه نمیبینیم كه او مشغول بررسی عكسهایش باشد؛ مسالهیی كه احتمالا باید درباره یك فوتوژورنالیست در یك فیلم معمول دیده شود. همینطور تنها باری كه نماهای نقطهنظر ملیسای دوربینبه دست را میبینیم، صحنهیی نزدیك به انتهای فیلم است. در این صحنه، موسیقی به القای فضایی غمگین اما آرام كمك میكند و او (انگار برای نخستین بار با لذت و آرامش) به تماشای افراد مختلف با فرزندان خود در خیابان مشغول است. شكی نیست كه ملیسا بخش زیادی از این فیلم را به ناحق به خود اختصاص داده و این اقدام نارسیستی قطعا یكی از نقاط ضعف این فیلم و شاید بزرگترین آنهاست. اما حضور شخصیت ملیسا كاملا هم بیهوده نیست. حضور او باعث اضافه شدن بار احساسی بیشتر به فیلم میشود و همینطور ابزاری دیگر برای تعدیل حسهای واردشده بر بیننده نگونبخت است.
مایون تكههای مختلفی را به شكلی مستندوار پیش چشم ما میچیند كه هر كدام دارای اهمیت، بار احساسی و كاركرد متفاوتی هستند. پیامهای او گاه بسیار ساده و به شكل جزییات پیشپاافتاده و گاه نمادین در اختیار مخاطب قرار میگیرند مانند وقتی كه پلیسها با لباسهای مبدل، دارودسته تبهكار را محاصره میكنند و نمای از بالا گویی یادآور این است كه برای جلوگیری از قربانی شدن كودكان، همه جامعه باید به مبارزه با این گونه تبهكاران بپردازند. همینطور وقتی فرد به خانواده ملیسا توضیح میدهد كه كار واحد حفاظت از كودك تنها مبارزه با پدوفیلها نیست. این حرف او با گفته رییس پلیس در فصل پایانی فیلم در تضاد است. رییس پلیس در آن صحنه با لحنی عوامانه به «دود كردن پدوفیلها» اشاره میكند و یادآور شخصیت الك بالدوین در «رفتگان» (اسكورسیزی) در یكی از صحنههای معروف آن فیلم و همینطور بیانگر عدم درك كافی رییس پلیس نسبت به ظرفیتها و نیز حساسیتهای این واحد است؛ واحدی كه در بخشهای مختلف فیلم مایه دردسر واحدهای دیگر پلیس میشود. افراد فعال در این واحد هم گاهی مرتكب اشتباهاتی مثل خندیدن در مواقع غیرضروری یا شخصی كردن وظایف این واحد میشوند. یكی از نكات جالب این فیلم، تغییر سبك ناگهانی و شدید از فیلمی با داستانی چندتكه و در ظاهر بیهدف به سبكی برای افزایش تاثیر صحنههای ناگهانی است البته پیش از آن در نیمه دوم فیلم نیز بسامد درگیریهای موجود در فیلم بسیار بیشتر و باعث افزایش تنش بیننده شده بود. آیریس، زن آنوركسیك و عصبی كه روند زوالش در طول فیلم مشخص است، بلافاصله بعد از رسیدن به یك موفقیت كاری خود را میكشد و كودكی كه مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفته در همان محیطی كه در آن مورد سوءاستفاده قرار گرفته بود، به موفقیت میرسد.
تشابهات ابتدایی این دو صحنه موازی (هم آیریس و هم كودك دست خود را بلند میكنند و سپس هر دو به شكلی میپرند) و تضادهای پس از آن (فرود موفقیتآمیز كودك و سقوط آیریس و برخورد او با آسفالت كف خیابان كه حتی صدای نسبتا مشابهی هم به گوش مخاطب میرسانند) به خوبی نشاندهنده یكی از پیغامهای فیلم است: سوءاستفاده جنسی از كودكان هرچند بینهایت نفرتبار است اما لزوما پایان راه كودك نیست؛ نكتهیی كه كارگردان برای نشان دادن آن از مكث روی صورت كودك شادان و شكستن ضمنی دیوار چهارم ابا ندارد. اینجاست كه خرق عادت كارگردان در امتناع از قهرمانسازی از شخصیتها پرررنگتر از همیشه به چشم میآید. شخصیتی كه قرار است ناجی این كودك و امثال او باشد، در غیرمحتملترین زمان ممكن سقوط میكند و كودك رنجدیده، نشان موفقیت خود را در دست میگیرد، به دوربین و چشمان ما نگاه میكند و انگار میگوید: حال من خوب است.
بخش سینما و تلوزیون تبیان
منبع : روزنامه اعتماد / مازیار عطاریه