کلافِ جان
کمی آهسته رو بگذار تا زینب شود یارت حیاتم بخش، یکبار دگر از فیض دیدارت به جان مادرم رخصت بده، ای یوسف زهرا که زینب با کلاف جانِ خود گردد خریدارت علمدارت اگر، بیدست و سر افتاده من هستم به عباست قسم، بگذار تا گردم علمدارت بیابان، پر ز گرگ و یوسف من، یکّه و تنها چگونه بسپرم، بر یک بیابان گرگِ خونخوارت الهی آب گردم، همچو شمعی در شرار دل که میبینم ز بی آبی پریده رنگ رخسارت به دنبال تو آیم یا به سوی خیمه برگردم بگریم با ربابت، یا بگردم دور بیمارت؟ مرو تا آتش قلب تو را با اشک بنشانم که باشد، داغ روی داغ روی داغ بسیارت دلم چون پرده ی گل، در غمت صدپاره گردید که هفتاد و دو گل، یک روزه پرپر شد ز گلزارت میان دشمنان، ناموس خود را می نهی تنها تو که یاری نداری، پس برو دست خدا یارت از آن قلب محبّان را، به آتش میکشد «میثم» که سوز ما بود، در نظم این عبد گنهکارت
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
غلامرضا سازگار
مطالب مرتبط:
خیمه هلال ماه محرّم و حضرت مسلم علیه السلام
خیمه ورود کاروان حسینی به کربلا
خیمه حُرّ و طفلان حضرت زینب علیهاالسلام
خیمه حضرت عبداللهبنالحسن علیهالسلام
خیمه حضرت قاسمبنالحسن علیهالسلام
خیمه حضرت علیاصغر علیهالسلام
خیمه حضرت علیاکبر علیهالسلام