پرواز لطیف در «لطیف عشق»

شهید لطیف رنجبری فرمانده گروهان  3 از گردان رزمی 707 حضرت ابوالفضل (ع) بود که در یکی از مناطق جبهه غرب تحت کنترل ضد انقلاب در استان کردستان به درجه رفیع شهادت نائل شد.

راوی داستان را از پشت قله آربابا( نام کوهی در حوالی بانه) شروع می کند. ابتدا داستان با فضای کاملا ملموس از طبیعت این منطقه زیبای کشورمان آغاز می شود به شکلی که مخاطب احساس نمی کند داستان درباره جنگ و شهادت لطیف است.

در طول داستان نویسنده در موقعیت های مختلف یکی از ویژگیهای اخلاقی شهید لطیف رنجبری پرده بر می دارد و مخاطب را برای شناخت بیشتر این شهید بزرگوار با خود همراه می کند.

در نیمه های کتاب نویسنده برای مخاطب تصویری از جبهه و جنگ و حال و هوای آن روزها را می سازد و رفته رفته فضای کتاب رنگ و بوی جنگ به خود می گیرد.

نویسنده در این کتاب به خوبی توانسته است زندگی شهید رنجبری را به گونه ای توصیف کند که به گفته ی خودش و سربازان و دوستان شهید بسیار منطبق بر واقعیت از کار در آمده است.

میرزا بابایی در آغاز کتاب داستان را  با لطیف در طبیعت کردستان شروع می کند و در همانجا با شهادت لطیف، آرام داستان را تمام می کند.

نویسنده در  کتاب لطیف عشق با نثری شیوا و خودمانی زندگی این شهید بزرگوار را روایت کرده  و برای زنده ماندن حس کتاب و محیط داستانی آن کلمات محلی کردی به کار برده و در پاورقی معنای آنها را آورده است.

در پایان کتاب ضمایم، عکسها و اسنادی از شهید، همرزمان و خانواده او و هم چنین وصیت نامه ی شهید به برادران و صورت سانحه درگیری و شهادت ایشان آمده است.

شهید لطیف رنجبری در تاریخ چهارم اردیبهشت 1326 شمسی در روستای آل کبود از توابع شهرستان گروس ( استان کردستان) متولد شد.شهید پس از دریافت مدرک دیپلم در دانشکده افسری پذیرفته شد و در این دوران یکی از افراد معتمد گروه های مذهبی و متعهد به انقلاب شد و توانست با جلب نظر فرماندهان وقت به عنوان افسر آموزش به استان مازندران برود.با شروع جنگ تحمیلی داوطلبانه به جزایر مینو و اروند کنار رفت و پس از یک و سال و نیم به زادگاهش یعنی مناطق غرب کردستان منتقل شد. در جریان یکی از شناسایی ها از مناطق پاکسازی نشده با اشرار درگیر و در تاریخ   ششم دی ماه سال 1362 به شهادت رسید.

اهمیت شهادت ایشان برای دشمن به اندازه ای بود که همان شب خبر شهادتش را با هزاران هل هله در رادیو کومله اعلام و از آن به عنوان یک پیروزی یاد کردند.

بخشی زیبا از صفحه 109 کتاب لطیف عشق:

«یک باره موجی از حرارتی درونی که از قلبش سر چشمه می گرفت تمام جانش را پر کرد.از احساس عجیبی سرشار شده بود که تا کنون نظیر آن را به یاد نداشت.نوک انگشتانش گز گز میکرد  میسوخت.تو خیال با خدای خود به گفت و گو نشست. برای لحظاتی از هر چیزی به جز یاد خدا غافل شد. انگار که در عالمی دیگر سیر میکرد.بلند شد و نشست و بی اختیار به سوی میز رفت و روی صندلی پشت میز نشست.روی کاغذ سفیدی نوشت:خدایا از تو سپاسگذارم که به من توفیق جهاد خالص را عنایت کردی .خدایا خودت فرمودی : اگر میخواهید شما را به یک تجارت سودمند بخوانم که از جهنم دور سازم با مال و جانتان در راه خدا جهاد کنید.خدایا من از خود چیزی ندارم اینهایی که دارم و میخواهم با آنها جهاد کنم از آن توست پس تو پذیرایم باش.» یادش گرامی

چاپ نخست کتاب لطیف عشق کتاب چندی پیش با تیراژ3000نسخه و قیمت 400000ریال توسط نشر شاهد روانه بازار کتاب شد.

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان