تبیان، دستیار زندگی
شهید مجید ابوطالبی یکی از شهدای مدفون در کهف‌الشهدای ولنجک تهران پس از گذشت بیش از 31 سال از شهادتش شناسایی شد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یوسف کهف الشهدا سرمه به چشمان مادر زد


شهید مجید ابوطالبی یکی از شهدای مدفون در کهف‌الشهدای ولنجک تهران پس از گذشت بیش از 31 سال از شهادتش شناسایی شد.

شهید مجید ابوطالبی

شهید مجید ابوطالبی متولد 1334 است و در سال 1361، عملیات مسلم بن عقیل، منطقه عملیاتی سومار به شهادت رسیده است. پیکر مطهر این شهید در ایام فاطمیه سال 1386 به همراه چند شهید دیگر با هماهنگی بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس در خیابان ولنجک تهران مدفون شده بود.

شناسایی این شهید گمنام حکایت غریبی دارد. قریب یک ماه پیش با توجه به رۆیایی که مادر شهید می‌بیند، پس از نمونه‌گیری و آزمایش خون و مطابقت آن با نمونه DNA ذخیره شده از استخوان‌های شهید، پیکر شهید مجید ابوطالبی شناسایی می‌شود. فرید ابوطالبی برادر کوچک شهید نیز سال 1367 در تک عملیاتی دشمن، منطقه شلمچه به شهادت رسیده بود.

برای خدا زندگی می‌کرد

بتول محمدی مادر شهید تازه شناسایی شده از شهدای گمنام کهف الشهدا، شهید مجید ابوطالبی از خصوصیات اخلاقی شهید چنین می‌گوید: «بچه با محبت و با دیانتی بود و خیلی مۆمن بود. اولین کسی که در محل ما و خیابان ما سر پشت بام رفت و الله اکبر را در زمان انقلاب سر داد، او بود. مردم سعی می‌کردند او را بترسانند و می‌گفتند» : می‌رویم تو را لو می‌دهیم.» اما او می‌گفت:« من از هیچ چیز نمی‌ترسم و این کارها را برای خدا می‌کنم.» به همه هم توصیه می‌کرد که فقط برای رضای خدا کار کنید. برای همه کارش برنامه ریزی داشت. و بچه منظم و مرتب و دوست داشتنی بود. برای کتاب خواندن، دعا خواندن و نماز خواندنش هم برنامه ریزی دقیق داشت. همه او را دوست داشتند. اخلاق خوب و حسنه‌ای داشت. هر چه بگویم نمی‌توانم خوبی‌های او را توصیف کنم. ازدواج هم نکرده بود."

وصیت برادر شهید

مادر شهیدان فرید و مجید ابوطالبی از مزار فرزندانش گفته و ادامه می‌دهد: «وقتی خبر شهادت مجید آمد اما جنازه‌اش نیامد، برایش یک قبر خالی به عنوان یادبود گرفتیم. اما برادر کوچک‌ترش فرید که بعد از او در جبهه شهید شد وصیت کرده بود اگر شهید شدم مرا در مزار مجید به خاک بسپارید. به همین دلیل ما هم طبق وصیت عمل کرده و او را در همان جا دفن کردیم. اما بعد از آن دوباره یک صورت قبری در کنار مزار برادرش ساختیم. الآن یادبود مجید و مزار برادرش و پسر خاله شهیدشان هر سه در کنار هم در قطعه 26 بهشت زهرا قرار دارد.»

در خواب مجید را دیدم که به من گفت: «مامان جان من آمدم.» گفتم: «مجید تویی؟ تو کجایی؟» گفت: «مادر من خیلی وقت است که آمده‌ام. چند سال است که آمده‌ام. اما هیچ کس دنبالم نیامد. یک اتاق گرفته‌ام و تنها زندگی می‌کنم.»

وقت جنگیدن بود

بتول محمدی یکی از مادرانی بود که هشت سال جنگ تحمیلی را با مقاومت مادرانه و کمک به جبهه‌ها سپری کرده است از موافقتش با به جبهه رفتن پسرانش می‌گوید: «وقتی مجید به جبهه رفت زمانی نبود که من به عنوان مادر بخواهم با جبهه رفتنش مخالفتی کنم یا برای رفتنش اجازه‌ای بدهم. وقت جنگیدن بود و خود من هم در پشت جبهه فعالیت‌هایی برای رزمندگان داشتم و ما هم دنبال رسیدگی به جبهه‌ها بودیم. هیچ گاه جلوی فرزندانمان را نمی‌گرفتیم که به جبهه نروید و نجنگید اما بالاخره دل‌تنگشان می‌شدیم. مادر دل‌تنگ می‌شود و نمی‌شود که مادری در دوری از فرزندش دل‌تنگی نکند. مادر حتی سر سوزنی ناراحتی فرزندش را نمی‌تواند ببیند اما باید تحمل می‌کردیم. هم برای رفتن مجید و هم برای برادرش فرید نیز این دل‌تنگی را فقط تحمل می‌کردیم.»

شهید مجید ابوطالبی

خودش به انتظار پایان داد

مادر این شهید تازه شناسایی شده از دل‌تنگی‌هایش برای فرزند و چشم انتظاری برای یافتن خبری از او می‌گوید و ادامه می‌دهد: «بعد از شهادتش هر موقع دل‌تنگ مجیدم می‌شدم بر سر مزار شهدای گمنام می‌رفتم. وقتی خبر شهادتش آمد اما جنازه‌اش نیامد با زیارت شهدای گمنام او را یاد می‌کردم قرآن خوانده و به خدا متوسل می‌شدم و به خدا توکل می‌کردم. خدا خودش آرامش و صبر می‌داد و کمک می‌کرد و امروز خوشحالم که او را پیدا کردم. از چشم انتظاری بیرون آمدم. سال‌ها منتظر خبری از آمدن پیکرش بودم. وقتی از بیرون به خانه می‌آمدم اگر هر وقت دو نفر غریبه دم در خانه بودند پیش خودم می‌گفتم حتماً از مجید خبری آورده‌اند. بالاخره خودش به خوابم آمد و به این انتظار پایان داد.»

مادر! من آمده‌ام

مادر شهید ابوطالبی با بغض از رویای صادقه خود بعد از 31 سال بی خبری از پیکر فرزند شهیدش می‌گوید و آن خواب را این‌گونه روایت می‌کند: در خواب مجید را دیدم که به من گفت: «مامان جان من آمدم.» گفتم: «مجید تویی؟ تو کجایی؟» گفت: «مادر من خیلی وقت است که آمده‌ام. چند سال است که آمده‌ام. اما هیچ کس دنبالم نیامد. یک اتاق گرفته‌ام و تنها زندگی می‌کنم.» من مجید و اتاقش را می‌دیدم اما مانعی بین ما بود که نمی‌توانستم او را در آغوش بگیرم یا وارد اتاقش بشوم. می‌گفت: «مادر هیچ کس دنبالم نیامده است.»

یوسف گمشده باز آمد

وقتی از خواب بلند شدم پیش پدرش رفتم و گفتم مثل اینکه مجید با ما قهر کرده و خوابم را گفتم. پدرش گفت: نه؛ مجید آمده باید بروم پیدایش کنم. وظیفه‌ام اینست که بروم پیدایش کنم. من هم آنقدر زنگ زدم و دنبالش را گرفتم تا بتوانم نشانه‌ای از او پیدا کنم. حتی بعد از چند روز پیگیری استخاره کردم که اصلاً موضوع پیگیری این خواب را رها کنم و با این وسیله با خدا مشورت کردم اما استخاره بد آمد و با کمک و لطفی که خدا کرد توانستم توسط آزمایش DNA پسرم را پیدا کنم. خدا را شکر می‌کنم. وقتی رفتم و مزار او را در کهف الشهدای ولنجک دیدم، متوجه شدم به همان صورتی است که در خواب دیده‌ام؛ و در همان اتاق خوابیده. شکر خدا بالاخره یوسف گمشده ما هم آمد.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: خبرگزاری تسنیم