تبیان، دستیار زندگی
زبان! زبان برای شیرکو یعنی چه؟ بی‌تردید یعنی وطن. شیرکو کجای دیگر منزل و ماوا دارد؟ آپارتمانی در سوئد، مهمانخانه‌ای در سلیمانیه یا ...در کلمه‌ها. شیرکو بی‌تردید فقط در کلمه‌ها وطن دارد. وطنی که چاک‌چاک شده و هر لخته‌اش رو به سمتی افتاده.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

«شیرکو» در کلمه‌ها وطن دارد

مقاله منتشرنشده‌‌ای از منوچهر آتشی


دستانش در هوا تکان می‌خورند، آنگاه که شعر می‌خواند.

و به‌همراهش خم می‌شود، انگار در برابر زبان مادری‌اش سر فرود آورد. شیرکو بی کس.


منوچهر آتشی

زبان! زبان برای شیرکو یعنی چه؟ بی‌تردید یعنی وطن. شیرکو کجای دیگر منزل و ماوا دارد؟ آپارتمانی در سوئد، مهمانخانه‌ای در سلیمانیه یا ...در کلمه‌ها. شیرکو بی‌تردید فقط در کلمه‌ها وطن دارد. وطنی که چاک‌چاک شده و هر لخته‌اش رو به سمتی افتاده. چگونه می‌توان بر آن گام نهاد یا لختی کنار بخاری یا کولر آرمید؟ صداهای مشکوک، حرکت‌های مشکوک و حتی درزدن‌های مشکوک نمی‌گذارند. باید با کوله‌پشتی شعرهایت - با کلمه‌ها - همیشه در حرکت باشی. این کلمه‌ها، نه نمادند نه سمبل و نه کنایه. عینیت محضند «ابروهای تنگ و پیوسته که «سنگ‌نماز» را بر دوش دارند و باران و گل و گیاه که بر آنان و باران گل و گیاه و شعر، بر آن به نماز می‌ایستند.»

کلمه، کلمه، کلمه ...

«گونه‌هایی که بر آنان شیار شخم روزگاران پیداست و انگار زیر سایه مانده‌اند».

اصلا نام کتاب شیرکو بی‌كس عصاره همین رمز است: «دره پروانه‌ها»، چاپ  قبلی، و «دربند پروانه» چاپ جدید. گمان می‌کنم این نام دومی مناسب‌تر باشد: جایی که آب را متوقف می‌کنند، یا حتی خاک را در برابر آب. به تعبیری یعنی: بس! تا همینجا! جلوت دیوار است. بند است. سد است. پروانه‌ها در دره‌ها آزادند، می‌پرند، با پرواز خود رنگین‌کمان می‌سازند. می‌نشینند، حرف می‌زنند. (آری حرف می‌زنند، مثل روح زیباپرست شیرکوه‌ها - حتی شیرهای اسیر کوه‌ها - هر دو نام برازنده است: پروانه‌ها «باید» آزادانه پرواز کنند. زیر کلمه‌ها باید آزاد و بی‌«بند» و تور و حصاری، پرواز کنند و خود را به همنوعان خود برسانند و راز «بند»ها را با آنها بگویند.

من زبان کردی (بدبختانه) نمی‌دانم. (با آنکه تبار کردی دارم، و پیوسته مثل سگ گرگزاد «جک لندن» به سویی نامریی زوزه می‌کشم ...) اما می‌دانم این کلماتی که به نام شیرکو روبه‌روی من است، کردی نیست، حتی فارسی خوب کردی هم نیست. مثلا این قطعه، که به گمان من به خاطر دشواری، بد ترجمه شده است:

این گونه آرام

سنگ به سنگ کوه سرم را می‌شکوفانند

شاخه به شاخه دست و انگشت خشکیده‌ام را سبز می‌کنند

چونان قاصدک

[به دست‌های باد عشق توام می‌سپارند

و در سرماریزه روحت می‌رویانندم!]

این تکه آخری همه به خاطر «دست‌های باد عشق تو» که تتابع اضافات مخل است هم به خاطر «سرماریزه» مثلا که معلوم نیست ترجمه چه واژه‌ای است.

زبان! زبان برای شیرکو یعنی چه؟ بی‌تردید یعنی وطن. شیرکو کجای دیگر منزل و ماوا دارد؟ آپارتمانی در سوئد، مهمانخانه‌ای در سلیمانیه یا ...در کلمه‌ها. شیرکو بی‌تردید فقط در کلمه‌ها وطن دارد. وطنی که چاک‌چاک شده و هر لخته‌اش رو به سمتی افتاده

اما این سطرها از «شیرکو» است:

زوزه زوزه

باد دشت را مرور می‌کند

نیز دم به دم

نفسم قامت تو را!

چه گردباد سبز و

چه اسب افسانه‌ای بال‌داری است!

از این انتهای دنیا،

با شتاب سر می‌رسد

و به دوردست‌ها

به سوی «اوبه‌ی» قشقلاقی توام در می‌رباید!

در این سطرها ناهمواری دیده می‌شود که بی‌شک اشکال ترجمه است. اما در این سطرهای زیر، شیرکوی زنده است که سفر است:

آنک سفر

سفر

سفر

سفر به دردی مادرزاد

سفر درخت بی‌پناه و رقص زخم‌های مسافر

از همان اول شعر معلوم است که این شعر به سفری است از میان اشیا، اشیایی که جز در دوزخم نیستند (سرنوشت قوم کرد تا امروز) چیرگی محتوای دردمندانه طبیعی است که زبان را به سمت «صفت‌ها»‌و بادهای دردناک و ... بکشاند داماد مرگ دارد به سمت حجله می‌رود او را استقبالی باید:‌

پسینگاه

بعد از اذان زخمتان

پسینگاه ... بعد از شام گریسته‌تان (گریه‌هایتان یا اشک‌هایتان)

سر می‌رسیم

به گاه آمدن

بر قله حضرت «نالی»‌شمعی برایم برافروزید

گردن درختی باشد

یا انگشت نرگسی

یا گیسوی بنفشه

در بلندای «گلگون» «حاجی» زخمی برایم بگیرانید

سر بریده شعر باشد

یا پستان «وسانان»‌

یا قامت «حلبچه»

بعد از اذان زخمتان سر می‌رسم

به گاه آمدن

در آستانه دروازه آه سردتان

طاقی برایم برافرازید

شایسته پادشاه غم و این افسر غربت.

شایسته ریش «خندان»‌و «هیبت» جلادت

و به همین شیوه صحنه به صحنه و اپیزود به اپیزود نمایش درد و رنج کرد سروده می‌شود یا باید گویم نمایش داده می‌شود.

شعرهای شیرکو، سرشار از نام‌هاست در کوه‌های پراکنده «کردستان‌ها» نمی‌توان از فلسفه و ایدئولوژی سخن گفت. ایدئولوژی اگر باشد یکی است:‌

«کرد» بقیه حرف‌ها در مورد شاعر کردستانی آدم را شرم‌زده می‌کند که مثلا بنده بگویم: در شعر شیرکو صفات زیادی بار کلمات می‌شود به قول قدما تتابع اضافات (‌و در نتیجه حشو و زاید) در شعرها فراوان است. شاعر کردستان با همین «چیز» زندگی می‌کند پا به هرریزه سنگی که می‌گذارد تبدیل به موجود زنده با صفتی می‌شود و به هارمونی شعر به نتی تبدیل می‌گردد شعر شیرکو نیز چنین است (یا شاید ترجمه چنینه) در هر حال مترجمین باید در ترجمه اشعار امثال شیرکو دست بالا را بگیرند مثلا به‌جای واژه‌های باردار همان عناصر شعر ایجاد طرح و وضعیت کنند. درست است که همانطور که اول اشاره کردم در پیش‌زمینه طبیعی شعر کردی همه چیز نامطمئن و مشکوک است اما می‌توان به یاری «ایجاد وضعیت»‌همین مضامین را گویاتر کرد. برای نمونه دو مثال از افسانه نیما می‌آورم فرض کنید شما شعر «گوزن حیرت‌انگیز فراری» را می‌خواهید مجسم کنید: نیما می‌گوید

ناگهان یک گوزن فراری

شاخه‌ای را ز برگش تهی کرد

در این سطر بی‌آنکه هیچ صفتی بار زبان شده باشد وضعیتی که طراحی شده حیرت زا یا غافلگیرکننده است.

در جای دیگر نیز در دنباله یک چهارپاره می‌گوید:‌

آه دیری است کاین قصه گویند

کز بر شاخه مرغی پریده

مانده بر جای از او آشیانه

غم خالی بودن و تهی ماندن جایی خاطره‌انگیز را از این بهتر می‌توان گفت؟

شعرهای شیرکو سرشار از این امتیازهاست. اما بس که تشویش دارد بس که همه‌چیز از خرده‌ریگ تا صخره از بوته تا درخت و از سایه تا آدمی (دشمن‌نما) و مشکوک است. شاعر کرد گاه فرصت نمی‌یابد به ساختار شعر خود و پاره‌هایی آنچنان فکر کند.

او اینگونه با اشیا و رویدادها طرف است:

گزیرت نبود

می‌بایست با زبانه آتش می‌نوشتی

و دوزخی برای ترس و خاموشی‌ات برمی‌افروختی

پیوسته تبر است و (که) در باد می‌بارد

پیوسته سیل و شمشیر است و یورش بیابان

این گیسوی جا مانده شعر است

یا کاکل خواب «ده»ای

این آینه شکسته از آن آفتابی است

یا دختری؟

پس این رودخانه کشته

دل‌دار دشت بود یا پسری

پس این جیغ‌های ریخته

از آن من است یا درختی؟

پس این یکی گل پستانی است یا دانه گیلاس

این گربه‌ی سوخته است یا طفل من؟

پس این یکی سر پدر من است یا «گلوه»

تنور

اینها پرهای ریخته پریانند یا کبوتران

پس اینها گردی چشمان من‌اند یا دانه‌های زیتون و انگور؛

نمی‌دانم من چه‌گونه بازشان شناسم

نمی‌دانم من چه‌گونه از هم‌اشان

نمی‌دانم من چه‌گونه

نمی‌دانم من

نمی‌دانم

نه...!

جواب این است:

آنک تاریخ

گهواره شهیدان است

شعر شیرکو رودخانه یا دره است که تو با هر وسیله از آن عبور کنی حتی پاره‌سنگ یا خار و خسکی را بدون خود نمی‌بینی. حالا در نظر بگیرید شاعری که شهرنشین هم شده (چه در سوئد و چه در سلیمانیه) تفکرات شهری هم دارد. درس خوانده در سطح عالی هست. اما در برابر واقعیات روبه‌رویش چه بگوید و کی فرصت دارد به پیرایش و آذین شعرش بپردازد.

شیرکو، شیر غران قوم کرد است.

بخش ادبیات تبیان

منبع: شرق