تبیان، دستیار زندگی
ولادت امام رضا(ع) نزدیک بود. ریحانه به همراه مامان و بابا هر سال برای تولد امام رضا (ع) به مشهد می رفتند، اما سفر امسال با سالهای قبل یکم فرق داشت.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

معجزه‌ی کودکانه
معجزه کودکانه

ولادت امام رضا(ع) نزدیک بود. ریحانه به همراه مامان و بابا هر سال برای تولد امام رضا (ع) به مشهد می رفتند، اما سفر امسال با سالهای قبل یکم فرق داشت. ریحانه درست روز ولادت امام رضا (ع) به سن تکلیف می رسید و دیگه مثل بزرگ ترها انجام کارهایی بهش واجب میشد. ریحانه اونقدر هیجان زده بود که دوست داشت هرچه زودتر به مشهد برسن تا اولین نمازی رو که بهش واجب شده بود تو حرم امام رضا (ع) بخونه، مامان بزرگ هم بهش گفته بود حالا که اولین نماز واجبت رو کنار امام رضا(ع) میخونی همونجا از امام رضا (ع) بخواه تا بهت کمک کنه و همیشه نمازهات رو اول وقت بخونی.

مامان هم گفته بود وقتی رفتیم مشهد هرچی خواستی از امام رضا (ع) بخواه. ریحانه تا رسیدن به مشهد تو راه به این فکر می کرد که وقتی رسیدند مشهد به امام رضا چی بگه. برای مریضی مامان بزرگ دعا کنه، دوستش زهرا رو دعا کنه که موقع اومدن گفته بود برای من هم دعا کن و ....

بالاخره رسیدند مشهد. همه در حال تدارک برگزاری جشن میلاد امام رضا (ع) بودند. شهر خیلی شلوغ بود. قبل از نماز ظهر ریحانه با مامان و بابا آماده شدند تا برای نماز ظهر به حرم بروند.

حرم خیلی شلوغ بود. یکدفعه وسط جمعیت ریحانه مامان و بابا رو گم کرد. خیلی ترسیده بود اما چشمش افتاد به یکی از خادم های حرم که داشت مردم رو راهنمایی می کرد. رفت پیشش و گفت: من مامان و بابام رو گم کردم. خادم گفت: نگران نباش دخترم، پیداشون می کنیم. ریحانه همراه آقای خادم به اتاقی رفتند که چندتا بچه ی دیگه هم اونجا بودند.کم کم صدای اذان ظهر شنیده شد آقای خادم گفت: باید یکم صبر کنی تا بعد از نماز مامان و بابات رو پیدا کنیم.

ریحانه چادر نمازی رو که قبل از اومدن به مشهد مامان بزرگ براش دوخته بود به سر داشت، پیش خودش گفت: مامان بزرگ گفته از امام رضا(ع) بخوام که همیشه نمازم رو اول وقت بخونم پس من هم نمازم رو می خونم تا مامان و بابا پیدا بشن. نمازش رو خوند، بعد از نماز همینطور که چشم هاش رو بسته بود دست هاش رو گرفته بود بالا و گفت: امام رضا مامان و بابام گم شدن من میترسم، برام پیداشون کن.

ریحانه تا اشک هاش رو پاک کرد و چشمش رو باز کرد مامان و بابا رو دید که روبه روش ایستاده بودند از خوشحالی پرید بغل مامان و گفت: من اولین نماز واجبم رو همین جا اول وقت خوندم تازه امام رضا هم به حرفهای من هم گوش کرد و شما رو پیدا کرد مامان بابا هر دو خندیدند و با ریحانه برای زیارت رفتند داخل حرم.

زهرا فرآورده

بخش کودک و نوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

رفتار بد سارا کوچولو

یک جشن آسمانی

با خدا حرف بزنیم

فقط برای خدا

روزه‌ی قبول

جشن تکلیف

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.