تبیان، دستیار زندگی
علما ربانی در مواجهه با عظمت و رحمت حضرت حق، چنان از خود بیخود می شده اند كه بسان دیوانه ها، ناله سر داده و از خوف و خشیت الهی بر خود می لرزیده اند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دیوانه شب و عاقل روز

دیوانه شب و عاقل روز
علما ربانی در مواجهه با عظمت و رحمت حضرت حق، چنان از خود بیخود می شده اند كه بسان دیوانه ها، ناله سر داده و از خوف و خشیت الهی بر خود می لرزیده اند.

روح انسان دارای قابلیت های شگفت انگیزی است كه در صورت به فعلیت رسیدن، می تواند زمینه ساز اعمال خارق العاده ای گردند. یكی از جلوه های پیچیده، مبهم و هیجان برانگیز روح انسانی، عنصری به نام عشق و محبت است، كه در طول تاریخ حیات بشر نمودهای تعجب برانگیزی از ظرفیت های عظیم آن مشاهده گردیده است.

در باب اینكه عشق چیست، مطالب بیشماری گفته شده و ذهن های بسیاری پیرامون ماهیت آن به كندوكاو پرداخته اند. شاید به اختصار بتوان گفت: علاقه به شخص یا شیء، وقتی که به اوج شدت برسد به طوریکه وجود انسان را مسخر کند و حاکم مطلق وجود او گردد، عشق نامیده می شود. عشق، اوج علاقه و احساسات است.(1)

حقیقت وجود انسان، مجمعی از جاذبه ها و كشش های مختلف است كه از بدو كودكی با او همراه بوده و در مقاطع گوناگون به زندگی انسان جهت داده اند. انسان از مرتبه عشق رحم به نطفه، که در حقیقت همان جاذبه کرات است و عشق به توالد و تناسل، که عمل نباتی است و عشق شهوانی جنسی، که شوق حیوانی است و عشق به موهومات و تخیلات، که عشق شیطانی است، را داراست، تا عشق ملکوتی و ملائکه آسمانی. پس همه نوع از مراتب عشق تا منتها در وجود انسان به امانت نهاده اند، لذا عشق انسان جامع و کامل است و معشوق او کل الجمال نامتناهی است و متعلق به تمام جهات حسن اعظم الهی تعالی سلطانه و تقدس جلاله و جماله است.(2)

عشق  الهی اگر وجودی را در تسخیر خود گرفت، باعث حركت و تكاپو و جنبش گردیده و انسان را از جمود و سكون خارج می سازد. عشق، نورانیت، پویایی، حرارت، روشفکری و بصیرت می‏آورد و تاریکی، تنگ نظری و برودت و تحجر را برمی‏کند. عشق نیرو آفرین و قدرت بخش است و انسان های سنگین و تنبل را چالاک می سازد. عشق، الهام بخش و فیض دهنده است و قهرمان ساز. عشق، قوای خفته را بیدار و استعدادها را به فعلیت می‏رساند و نیروهای بسته و مهار شده را آزاد می‏کند. عشق، تصفیه‏گر روح، تزکیه دهنده جان و جلا دهنده ضمیر آدمی است. عشق درمانگر، بیدارگر، صعود بخش و تقرب آور است.(3)

آنچه كه از حالات عرفا و اولیاء الهی بر می آید، نشان هنده این است كه اثر عشق الهی از لحاظ روحی، در جهت عمران و آبادی روح است و از لحاظ بدنی در جهت گداختن و خرابی. اثر عشق در بدن، درست عکس روح است، عشق در بدن باعث ویرانی و موجب زردی چهره و لاغری اندام و سقم و اختلال هاضمه و اعصاب است. شاید تمام آثاری که در بدن دارد، آثار تخریبی باشد، ولی نسبت به روح چنین نیست.(4) علما ربانی در مواجهه با عظمت و رحمت حضرت حق، چنان از خود بیخود می شده اند كه بسان دیوانه ها، ناله سر داده و از خوف و خشیت الهی بر خود می لرزیده اند.

در احوالات حجة الاسلام شفتى (ره) و راز و نیازهای شبانه وی نقل می كنند كه : « حجة الاسلام شفتى (حاج سید محمد باقر)، از نصف شب تا صبح به گریه و زارى و تضرع اشتغال داشته و در صحن كتابخانه اش مانند دیوانگان مى گردید و دعا و مناجات مى خواند و بر سر و سینه اش مى زد و چنان بى اختیار آه و ناله سر می داد كه اگر همسایگان بیدار بودند، مى شنیدند. در اواخر زندگانى، آن قدر بلند گریسته بود كه او را باد فتق عارض شده بود، اطباء هر چه معالجه كردند، مفید نشد، عاقبت او را از گریه كردن منع نمودند و گفتند كه گریه بر تو حرام است .

پس هر موقع به مسجد تشریف مى برد تا او نشسته بود ذاكرین بالاى منبر نمى رفتند مگر زمانى كه او از مجلس خارج مى شد و اگر ذاكرى بالاى منبر مى رفت، او بر نمى خاست بلكه مى نشست و گریه مى كرد. مانند آن بزرگوارى نبود، مگر پسرش آقا سید اسدالله و حاج محمد اشرفى و شهید ثالث كه او هم مناجات خمسه عشر را در سجود مى خواند و گریه مى كرد.

در سالى كه من به زیارت ثامن الائمه (ع)مشرف شدم ،در بین راه حاج سلیمان خان قاجار، حاكم سبزوار با ما همسفر بود و تازه حكومت گرفته، عازم سبزوار بود، شبها كه به راه مى افتادیم با یگدیگر صحبت مى كردیم، تا آنكه صحبت از مرحوم حجة الاسلام شفتى (ره) شد، حاج سلیمان خان گفت: یكى از شاهزادگان كه در اصفهان ساكن شده بود، برایم حكایت كرد كه مرا كینزى بود، فرار كرد و به خانه مرحوم حجة الاسلام رفت، بعد از چند وقتى آن بزرگوار آن كنیز را به خانه من روانه كرد و نامه اى به من نوشت كه كنیز را اگر تقصیرى هست، به من ببخشید و بعدها به ملازمان و خادمان خانه سفارش نمائید، كه با او خوش رفتارى نمایند، پس ما از آن كنیز از خانه و از احوال آن بزرگوار پرسیدیم، آن كنیز گفت كه آن جناب، چون شب مى شد، دیوانه مى شد و روز عاقل، گفتیم چگونه دیوانه مى شد؟ گفت :چون قدرى از شب مى گذشت در صحن و سراى كتابخانه، مانند آدم دیوانه بر سر خود مى زد و هاى هاى گریه مى كرد و به مناجات و دعا اشتغال داشت تا صبح، وقتى كه صبح مى شد عمامه به سر و عبا بدوش مى گرفت، معقول و عادى مى نشست و هر شب كارش همین بود .(5)


پی نوشت‏ها:

1.مرتضی مطهری، جاذبه و دافعه علی (ع)، قم، انتشارات صدرا ،ص40

2.محیی الدین مهدی الهی قمشه ای، حکمت الهی عام و خاص،تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ص146

3.محمد جواد رودگر کوهپر، حدیث وصال، رشت، جهاد دانشگاهی گیلان، صص 24-23

4.مرتضی مطهری، همان، ص46

5.میرزا محمّد تنكابنى، قصص العلماء، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، ص 137

منابع:

جاذبه و دافعه علی

قصص العلماء

تهیه و فراوری: فربود، گروه حوزه علمیه تبیان