تبیان، دستیار زندگی
علی حسین جمالی آزاده و نویسنده کتاب بوی چفیه خاطره‌ای را از روزهای سخت اسارت و مظلومیت اسرای ایرانی می‌گوید.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مظلومیت در اسارت


علی حسین جمالی آزاده و نویسنده کتاب بوی چفیه خاطره‌ای را از روزهای سخت اسارت و مظلومیت اسرای ایرانی می‌گوید.

اسارت

چه کسی می‌داند جنگ چیست؟ چه کسی می‌داند فرود آمدن یک خمپاره، قلب چند نفر را چگونه می دزد؟ چه کسی می‌داند جنگ یعنی سوختن یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می‌کند؟ دخترم چه شد؟ به راستی ما کجای این سۆال‌ها و جواب‌ها قرار گرفته‌ایم؟

در سال 1360 در اردوگاه موصل عراق شایعه شد که صلیب سرخ می‌خواهد از اردوگاه بازدید کند، همه اسرا خوشحال و چشم به راه بودند تا این که صدایی از پشت دیوار به گوش رسید، به کی از دوستانم گفتم: «این نماینده صلیب سرخ است» و این شایعه پس از چند دقیقه تمام اردوگاه را پر کرد و عصر همان روز حدود ساعت 5 بعدازظهر بود که فرمانده اردوگاه می‌شود و هیچ کس حق ندارد با او صحبت کند، به جز مترجمانی که ما انتخاب کرده‌ایم.

«فردای آن روز نماینده صلیب سرخ و نماینده او (بره) را هم سر بریدند و از هر آسایشگاه به عنوان مسئول انتخاب شد و من هم نماینده آسایشگاه بودم، موقعی که رفتم، نماینده صلیب سرخ شروع به صحبت کرد و گفت ما به هر یک نامه می‌دهیم قسمت بالای آن را شما پر کنید، ما آن را به ژنو می‌بریم و آنجا به هلال احمر ایران می‌دهیم تا به خانواده شما برساند. شرایط نامه این بود که قسمت بالا از طرف ما و قسمت پایین از طرف خانواده ما نوشته می‌شد.»

در آنجا فقط 24 ساعت 5 دقیقه وقت دارید که به دست‌شویی بروید گفتم: «152 نفر در آسایشگاه بوده است من چه می‌دانم چه کسی آن را برداشته است؟» سرباز عراقی گفت: «مشکلی ندارد من هم شما را تنبیه می‌کنم به جای 152 نفر

اما این داستان خودکار؛ زمانی که مسئول عراق سهمیه خودکار ما را شمرد، 15 عدد بود. برای 150 نفر 2 روز این خودکارها در دست ما بود و بعد از 2 روز می‌بایست آن‌ها را با نامه‌هایی که نوشته شده بود به عراقی‌ها تحویل دهیم، اما برای ما خودکار خیلی ارزشمند بود. من به فکر افتادم و تکه سیم سیاهی را پیدا کردم و سیم مسی آن را در آوردم و با چوب سر خودکار کردم و داخل پوسته خودکار کردم و آن را در میان خودکارها گذاشتم. از شانس بد ما، زمانی که خودکارها را تحویل می‌دادیم، عراقی‌ها در خودکارها را باز می‌کردند و یکی یکی آن‌ها را روی کاغذ می‌کشیدند. زمانی که خودکار چوبی روی کاغذ آمد، عراقی‌ها از آن رنگی ندیدند و شروع به توهین کردند و به من گفتند این خودکار در آسایشگاه گم شده است، اگر خودکار را آوردید ما با شما کاری نداریم در غیر این صورت در آسایشگاه بسته می‌شود. در آنجا فقط 24 ساعت 5 دقیقه وقت دارید که به دست‌شویی بروید گفتم: «152 نفر در آسایشگاه بوده است من چه می‌دانم چه کسی آن را برداشته است؟» سرباز عراقی گفت: «مشکلی ندارد من هم شما را تنبیه می‌کنم به جای 152 نفر»

پس از سوت آمار به سلول بردند و حدود 10 روز به خاطر یک میل خودکار زیر شکنجه قرار دادند. آیا شما هم قدر این خودکار را می‌دانید؟

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: خبرگزاری دفاع مقدس