تبیان، دستیار زندگی
ماه مرداد با نام و یاد آزادگان عجین است. ای کاش بتوان این یاد را چنان در یاد تاریخ ثبت کرد که هیچ‌گاه از ذهن نسل‌های آینده پاک نشود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بر نفس خودت اگر امیری، مردی


ماه مرداد با نام و یاد آزادگان عجین است. ای کاش بتوان این یاد را چنان در یاد تاریخ ثبت کرد که هیچ‌گاه از ذهن نسل‌های آینده پاک نشود.

آزادگان

آنچه خواهید خواند از میان یادداشت‌های روزانه «سید ناصر حسینی پور» از زندان‌های مخفی عراق است. عراقی‌ها سید ناصر دیده‌بان را در شانزده سالگی در حالی که یک پایش به رگ و پوستی بند است، از جزیره مجنون به اسیری می‌برند. در حالی که سید ناصر خودش تخریبچی در تیپ 48 فتح، پدرش سید سلیمان در نیروی واحد تعاون در تیپ 15 امام حسن (ع) و برادرانش سید قدرت ا… فرمانده گردان مالک اشتر- شهید سید هدایت ا… جانشین اطلاعات و عملیات تیپ 48 فتح- سید نصرت ا… فرمانده محور اطلاعاتی لشگر 19 فجر- سید شجاع‌الدین تیربارچی گردان امام جعفر صادق بود.

سید ناصر با یادداشت‌های روزانه، دیده بانی‌اش را از زندان‌های عراق گزارش می‌کند و خاطرات روزانه خود را با رمز و کد در لوله عصایش جاسازی می‌کند.

پس از آزادی خاطرات او به عنوان مستندترین خاطرات از اسارت رزمندگان در دفتر 8 سال دفاع مقدس ثبت می‌شود.

به یاد سپردن قدرت و استقامت مردان مسلمان برای انجام دستورهای الهی در سخت‌ترین شرایط اسارت، از مقاومت و دین‌داری تا وفاداری به میهن زیر شنیع‌ترین شکنجه‌ها همچنین نشاط و دوستی و مروت و جوانمردی در سخت‌ترین لحظات زندگی و … می‌تواند برای همه مسلمانان به خصوص نسل جوان الهام‌بخش باشد.

جمعه هشتم اردیبهشت 1368- تکریت - اردوگاه 16

لیله‌القدر است؛ شب انس با قرآن. قرآن سر گرفتن، عراقی‌ها را عصبانی می‌کرد. عراقی‌ها اجازه نمی‌دادند شب‌زنده‌داری کنیم. از گوشه و کنار سوله صدای تلاوت قرآن به گوش می‌رسید. در محیط ناآرام اردوگاه قرآن مایه آرامش روحمان بود. با این که به اجبار ساعت 9 شب می‌خوابیدیم، حاج «حسن شکری» از نگهبان‌ها خواست این یک شب، اسرا را به حال خودشان رها کنند. عراقی‌ها پایبند قوانین خودشان بودند. به آن‌ها گفته بودند به محض اعلان خواب همه بخوابند. «یزدان بخش مرادی» گفت: «مهم اینه که ما تو زندون سرمون گرم کار خودمونه، شما اجازه بدید ما اعمال این شب رو به جا به یاریم. ضرری متوجه شما نمی‌شه، توی ثواب ما هم شریک می‌شید.»

سلوان (یکی از نگهبان‌ها) گفت: «شما می‌گید ما اسلحه بدیم دستتون؟»

یزدان بخش در جوابش گفت: «اسلحه کدومه، اصلا معلومه شما چی می‌گید!»

سلوان گفت: «شما با همین دعاهاتون می‌جنگید، مگه شما غیر دعا اسلحه دیگه‌ای هم دارید!» یکی از کسانی که برای بچه‌ها جاسوسی می‌کرد، با بیان جمله دعا اسلحه مۆمن است، عراقی‌ها را تحریک و بدبین و آگاه کرده بود. به عراقی‌ها گفته بود، از دعای اسرای روزه دار بترسید!

حاج سعد الله به سلوان گفت: «وای به حال جماعتی که خودش را از توجه و عنایت اهل بیت بی نیاز بدونه.»

امشب، شفیق عاصم، افسر بخش سیاسی اردوگاه که بعثی و تکریتی بود، ما را از برکات شب قدر محروم کرد.

چهارشنبه سیزدهم اردیبهشت 1368- تکریت- اردوگاه 16

از افطار یک ساعتی گذشته است. از گرسنگی نایی نداشتیم. عمو ابراهیم پیرترین اسیر سوله، بدون اجازه عراقی‌ها از صف آمار بلند شد و رفت سراغ کیسه انفرادی‌اش، تکه نانی از کیسه‌اش در آورد و بی‌خیال مشغول خوردن افطاری‌اش شد. ناراحتی معده داشت. با وجود این، روزه می‌گرفت. آدم کم حوصله و نحیفی بود. اعصابش زود به هم می‌ریخت وقتی به او توهین می‌کردند زود از کوره در می‌رفت. بچه‌ها به او می‌گفتند: «عمو ابراهیم کمی با عراقی‌ها مدارا کن، تا اینجا هستیم باید به حرف‌هایشان گوش کنیم، اینا تو جبهه زورشون به ما نرسیده، تلافی‌اش رو اینجا در میارن، درسته که شما غیر نظامی هستید، ولی برای خانواده‌ات هم شده باهاشون بساز، ما راهی نداریم باید با مشکلات اردوگاه و قوانین این الدنگ‌ها کنار بیاییم.» ولی این حرف‌ها فایده‌ای نداشت.

درسته که شما مختارید هر کاری که دلتون می‌خواد، انجام بدید، اما خداوند به خاطر این کارتون ازتون انتقام می‌گیره، این پیرمرد آه داره، نفرینش دمار از روزگار آدم در میاره، از خدا بترسید

در ماه مبارک رمضان، خیلی از بچه‌ها نمی‌توانستند، با شکم گرسنه در آمار بنشینند. شماری از بچه‌ها بی‌حال و بی‌رمق روی زمین می‌افتادند. با بلند شدن عمو ابراهیم از صف آمار، ولید که از دریچه کوچک در ورودی سوله، عمو ابراهیم را زیر نظر داشت با صدای بلند داد کشید و از او خواست به صف آمار برگردد و سر جایش بنشیند. عمو ابراهیم اهمیتی نداد و هم چنان مشغول خوردن نان بود.

از اینکه عمو ابراهیم به صف آمار برنگشت، ولید عصبانی تر شد. وقتی روی موضوعی پیله می‌کرد، می‌خواست حرفش را به کرسی بنشاند. پافشاری ولید برای نشاندن عمو ابراهیم در صف آمار بی نتیجه بود. سوت آزاد باش که زده شد، از بس بچه‌ها گرسنه بودند، با سرعت به طرف ظرف‌های قسوه دویدند. نگران عمو ابراهیم بودم. ولید وارد سوله شد. پیراهن عمو ابراهیم را گرفت، او را آورد وسط سوله، محل آمار. ولید به عمو ابراهیم گفت: «تو پیرمرد خودسر، باید یک ساعت تو صف آمار بنشینی!»

بجز ولید و عطیه همه نگهبان‌ها احترام عمو ابراهیم را داشتند. ولید وقتی کینه اسرا را نسبت به خودش احساس کرد با صدای بلند به اسرا گفت: «ابراهیم به خاطر سرپیچی از قانون آمار باید یک ساعت اینجا بنشینه، برای من پیر و جوان معنی نداره، تفهیم شد؟»

به خاطر این برخورد، افطاری امشب تلخ‌ترین افطاری مان شد.

بچه‌ها برای مظلومیت عمو ابراهیم ناراحت بودند و ولید را لعن می‌کردند. من هم توی دلم نفرینش می‌کردم.

خواهش و تمنای «علی جارالله» نیز راه به جایی نبرد. مهندس «مسعود شفاعت» سعی کرد کاری کند ولید دست از سر عمو ابراهیم بردارد. او با استفاده از احادیث و روایات وارد شد و گفت:

«درسته که شما مختارید هر کاری که دلتون می‌خواد، انجام بدید، اما خداوند به خاطر این کارتون ازتون انتقام می‌گیره، این پیرمرد آه داره، نفرینش دمار از روزگار آدم در میاره، از خدا بترسید!»

هنگامی که مهندس به صحبت‌هایش ادامه داد، ولید عصبانی شد و او را هم کنار عمو ابراهیم نشاند. این بار مهندس «غلامرضا کریمی» به سراغ ولید رفت و با او صحبت کرد. ولید قانع نشد دست از سر عمو ابراهیم بردارد. آخر سر مهندس کریمی از مترجم خواست شعر پوریای ولی را برای ولید ترجمه کند:

بر نفس خودت اگر امیری، مردی / ور بر دگری خرده نگیری مردی/ مردی نبود فتاده را پای زدن / گر دست فتاده‌ای بگیری، مردی ولید رفت تو فکر. بدجوری به مهندس کریمی زل زده بود. فکر کنم این شعر بدجوری ولید را دچار عذاب وجدان کرد.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: روزنامه قدس