تبیان، دستیار زندگی
اگر مومن شدیم دریا دل میشیم. قلب المومن عرش الرحمن. و اگر چیزی تو این عرش خدا بیفته محو می شه و هضم میشه. برا همینه که می بینید اولیای خدا با وجود مشکلات و امتحانات زیادی که دارند بسیار شاداب و سرحال هستند و انگار هیچ مشکلی توی زندگیشون نیست.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حجره (3)

حجره (3)

اگر مومن شدیم دریا دل میشیم. قلب المومن عرش الرحمن. و اگر چیزی تو این عرش خدا بیفته محو می شه و هضم میشه. برا همینه که می بینید اولیای خدا با وجود مشکلات و امتحانات زیادی که دارند بسیار شاداب و سرحال هستند و انگار هیچ مشکلی توی زندگیشون نیست.

در ادامه داستانهای حجره توجه شما را به قسمت سوم آن جلب می نماییم:

استاد بی مقدمه برگشت و رو به محمد گفت: ...

محمد جان چطوری؟ حالت خوبه؟ فکر می کنم یه کمی حالت جور نیست درسته؟

استاد سلیمانی انسان عجیبی بود. از چشمهای آدم خیلی چیزها را می فهمید. دردهای روحی و جسمی. انصافا هم یک طبیب روحی بود و هم یک طبیب جسمی.

محمد هم با نگاه تعجب آمیز و چهره ای بهت زده برگشت و گفت: بله کمی بی حالم. و استاد هم طبق معمول به محمد توصیه هایی کرد.

بلند شدم و کتری طلایی رنگ که شعله های آتش بخش زیادی از آن را سیاه کرده بود را از روی گاز برداشتم و شروع کردم به درست کردن چای. عباس هم وسایل پذیرایی میوه را فراهم کرد و با یک پذیرایی جزئی مجلس ما گرم شد.

سینی قدیمی چای را که محمد از خانه مادربزرگش آورده بود، برداشتم و لیوانهای قد و نیم قد حجره را روی آن گذاشتم و چای ریختم. با یک سینی قدیمی و چند لیوان قد و نیم قد پر از چای وارد حجره شدم و طبق ادب ابتدا به استاد سلیمانی چای را تعارف کردم.

استاد هم با همان لبخند همیشگی به آرامی کوچکترین لیوان را برداشت و صمیمانه تشکر کرد. آنقدر حرف هایش از ته دل بود که وقتی تشکر می کرد آدم از شرمندگی آب می شد.

سینی را بردم و به محمد هم چای تعارف کردم. اما نخورد و تشکر کرد. از چهره اش معلوم بود که هنوز حالش بهتر نشده. رفتم به سمت عباس و تنها لیوان باقیمانده را به او تعارف کردم. عباس سرش را بالا گرفت و گفت: اجازه بده بلند شم... آخه این کارا رو ساقدوش انجام میده نه داماد.

من هم که به این حرفهای عباس عادت داشتم فقط لبخند کوچکی زدم و رفتم. استاد همینطور که لیوان چای را توی نلبکی کج می کرد گفت: فکر می کنید این استکانی که اینجاست اگه یه سنگ به اندازه گردو توش بیفته چی میشه.

البته سوال استاد خیلی نچسب به نظر می رسید. اما چون همه ما او را خوب می شناختیم می دانستیم حرکات استاد هم بی معنا نیست چه برسد به سوالهایش.

من سریع و بدون مقدمه گفتم: خوب معلومه آب لیوان نصف میشه و اضافه آب سرازیر میشه.

استاد گفت: بعلاوه نلبکی و بدنه لیوان هم خیس میشه. درسته؟ محمد بلافاصله گفت: بله همینطوره.

بی صبرانه منتظر نتیجه گیری استاد بودم. می دانستم حکمت بزرگی زیر سوال او نهفته است. سه نفری به چهره شیرین او خیره شده بودیم و منتظر بودیم تا نکته نهایی را از زبان استاد بشنویم:

آدما درست مثل این لیوان هستن. بعضی ها ظرفیت یک استکان دارند برخی ظرفیت یک لیوان. ظرفیت بعضی ها هم اندازه یک پارچ است و برخی دیگر هم به اندازه استخر و یا دریا و یا اقیانوس گنجایش دارند.

این سنگ هم فراز و نشیب و ناملایمات زندگی ماست. ببینید بچه ها. بعضی وقتا تو زندگی یه چیزایی پیش میاد که خوشایند ما نیست. این مسائل به هر دلیلی می تونه اتفاق بیفته. حالا کسایی که ظرفیتشون اندازه یک استکان باشه، کوچکترین مشکل و ناملایمت تو زندگی باعث میشه که سر ریز بشن. عصبانی بشن و هم خودشونو عصبی و ناراحت کنن و هم اطرافیان رو. مثل این استکان که هم خودش خیس میشه و هم نلبکی زیرش.

حالا تصور کنید همین سنگ با همین اندازه و حتی بزرگتر توی یه دریا یا اقیانوس بیفته. چطور میشه. دریا اونو می بلعه و انگار نه انگار که چیزی توش افتاده. یه موج خیلی کوچیک ایجاد میشه که تو امواج پر تلاطم دریا گم میشه و همه چیز به سرعت تموم میشه.

این حرفهای استاد یک دفعه من را یاد برخورد صبح انداخت. وقتی اوضاع نامناسب حجره را دیدم. اگر دیر جنبیده بودم نفس اماره کار خودش را می کرد و قطعا بین من و عباس و یا محمد مشاجره لفظی پیش می آمد.

استاد سلیمانی ادامه داد... برادرا همین چیزای کوچیک و ناملایماتی که شاید برای ما بی ارزش باشه، همینا فردا بزرگتر میشه (تخم مرغ دزد، شتر مرغ دزد می شود) و اون وقت اگه روی خودمون کار نکرده باشیم و خودمون رو نساخته باشیم به زودی از کوره در می ریم و خودمون و اطرافیان رو ناراحت می کنیم.

اگر مومن شدیم دریا دل میشیم. قلب المومن عرش الرحمن. و اگر چیزی تو این عرش خدا بیفته محو می شه و هضم میشه. برا همینه که می بینید اولیای خدا با وجود مشکلات و امتحانات زیادی که دارند بسیار شاداب و سرحال هستند و انگار هیچ مشکلی توی زندگیشون نیست. چون وسعت وجودی دارن.

استاد که صحبت می کرد من هم طبق عادتی که داشتم به سرعت دنبال مصادیق سخنان او بودم. طبیعی بود که تا هفته ها و بلکه ماه ها پیش؛ تمام برخوردها و رفتارهای خودم و دوستانم را از زیر ذره بین خاطرات رد می کردم.

بعد از صحبت کوتاه استاد، چند ثانیه سکوت مهمان حجره ما شد و همه به حرف های او فکر می کردیم. حتی عباس هم که همیشه به چشم طنز به او نگاه می کردم، محو سخنان استاد شده بود. محمد هم انگار مریضی اش را فراموش کرده بود و همه به عمق سخنان او فکر می کردیم.

او چایی اش را تا نیمه میل کرده بود که فرصت را مناسب دیدم. جو سکوت را شکستم و گفتم: استاد ببخشید حالا چطور میشه ظرفیت رو از استکان به دریا تغییر داد؟

استاد استکان دستش را به آرامی روی زمین گذاشت و با چهره ای غرق محبت به من نگاه کرد. همیشه طوری جواب می داد که انگار پاسخ سوالت را مثل میخ در وجودت می کوبید. آنقدر محکم و مستحکم می شد که تا مدت ها در جان و روح آدمی رسوخ می کرد.

گفت: حسین جان فکر می کنی ساخت این استکان چند روز طول کشیده؟ سریع گفتم: احتمالا یه روز هم نکشیده و در عرض چند ساعت کار ساختش تموم شده. استاد گفت: فکر می کنی برای ساخت یک استخر چقدر زمان لازمه؟ گفتم: شاید یک ماه و یا بیشتر. استاد بلافاصله گفت: و حالا اگر بخواهیم یک دریا بسازیم؟ گفتم: قطعا زمان بسیار زیادی لازم داریم.

تا اینجا تقریبا می دانستم استاد سلیمانی من را به کجا آورده است. چون با شیوه سخنانش آشنا بودم و به راحتی پاسخ سوالم را گرفتم.

او همیشه می گفت: همه خصلت های اخلاقیتان را زیر ذره بین بگذارید. مو را از ماست بکشید و اگر دیدید جایی می لنگد فوری و به سرعت از همین چیزهای کوچک روی خودتان کار کنید تا درست شود. تا بعدا که بزرگتر شده و وارد جامعه شدید بتوانید مشکلات بزرگتر را حل کنید و از امتحانات سنگین تر سربلند بیرون بیایید و البته این کار زمان زیادی می خواهد....

یک نکته از حرف های استاد توجه من را جلب کرد. اینکه اگر بخواهی خودت را بسازی باید از چیزهایی که خیلی به چشم نمی آید شروع کنی. یکی یکی مشکلات را پیدا کنی و با ذره بین آنها را بررسی کنی و آنقدر روی خودت کار کنی تا آهسته آهسته این نهال کج را بپرورانی و راست کنی.

حالا می فهمیدم چرا انسانهای بزرگ روی کارهای کوچکشان حساس بودند. چرا در روایات به ما دستور داده اند که نه تنها از دروغ بلکه از شوخی و جدی دروغ هم بپرهیزیم[1]... چرا شهید مهدی باکری در استفاده از خودکار بیت المال هم احتیاط می کرد و راضی نمی شد حتی یک کلمه با آن بنویسد[2]. چرا امام خمینی وقتی آب میل می کرد، نصف باقی مانده را نگه می داشت مقید بود که دور ریخته نشود و دوباره استفاده کند و هزار خصلت و خوی عجیب و غریبی که از بزرگان سراغ داشتم.

چون خشت اول گر نهد معمار کج، تا ثریا می رود دیوار کج.

منتظر بودم که از حاشیه های طنز عباس استفاده کنم. تا اسم ماست و مو و امثال این چیزها می آمد عباس تا یک هفته سوژه داشت. خدا نکند کسی ضرب المثلی بگوید که احیانا خالی از عریضه هم نباشد. دیگر نبوغ و استعداد عباس پشت سر هم می شکفت و وفور نعمت تکه کلام های او انسان را کلافه می کرد. سر هر چیزی که می شد یک جوری بحث را می کشید وسط و تا طرف را خوب تیکه باران نمی کرد از رحمت الهی مایوس نمی شد.

دیدار کوتاه ما با استاد به زودی پایان یافت. اما من از این چند لحظه استفاده و حظ زیادی برده بودم. استاد به آرامی از روی پتوی آبی رنگ که اختصاصی او پهن کرده بودیم، بلند شد. تک تک از همه ما تشکر کرد. انگار سفره رنگینی برایش پهن کرده بودیم و انواع غذاها را خودمان پختیم و سر سفره گذاشتیم. این تشکر او برای من یکی از لذت بخش ترین لحظه های دیدار ما بود.

خیلی عادت داشت از کوچکترین چیزها هم تشکر کند. یادم هست یکبار از من تقاضای خودکار کرد. خودکاری که توی جیب پیراهنم بود درآوردم و با احترام به او دادم. چند لحظه ایستادم. کارش که تمام شد خودکار را به من داد و آنقدر تشکر کرد که فکر می کردم برای او خانه خریدم. برای اینکه چند دقیقه هم معطل شدم حسابی عذر خواهی کرد.

این روحیه استاد انصافا اثر گذار بود. همه دوستان سعی می کردند یک کار حتی کوچک هم که شده برای او انجام بدهند. بارها و بارها به ما توصیه می کرد شکر گذار باشید. شکر گذار خدا باشید و بدانید اگر بخواهید از خدا تشکر کنید باید اول از بنده های او تشکر کنید تا عادت شکر را در خودتان نهادینه کنید.

مکرر این روایت را گوشزد می کرد که: امام رضا(ع) فرمود: مَنْ لَمْ یَشْکُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَمْ یَشْکُرِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَل‏»؛(1) کسی که نعمت دهنده از مخلوقات را شکرگزار نباشد، شکرگزار خداوند نیز نخواهد بود.[3]

پی نوشت ها:

[1]بحار الانوار ج 72

[2]پایگاه جام جم آنلاین.

[3]شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، محقق و مصحح: لاجوردی، مهدی، ج 2، ص 24، نشر جهان، تهران، چاپ اول، 1378ق.

تهیه و تولید: محمد حسین امین – گروه حوزه علمیه تبیان