تبیان، دستیار زندگی
محمدرضا بایرامی، نویسنده در یکی دیگر از نشست‌های «عصر تجربه» که عصر روز یکشنبه 6 مرداد در محل سرای داستان بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان برگزار ‌شد، از تجربه های نویسند گی اش گفت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تجربه‌های این نویسنده


محمدرضا بایرامی، نویسنده در یکی دیگر از نشست‌های «عصر تجربه» که عصر روز یکشنبه 6 مرداد در محل سرای داستان بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان برگزار ‌شد، از تجربه های نویسند گی اش گفت.

تجربه‌های این نویسنده

او در تعریف داستان گفت: داستان برگردانی است از زندگی با یک دایره اختیارات که به شما اجازه بازآفرینی و بازنگری می‌دهد. این زندگی لزوماً به معنی یک تجربه یا یک رویداد نیست و می‌تواند برگرفته از ذهنیت باشد، ولی وقتی از صافی نویسنده می‌گذرد، می‌شود داستان. البته به این‌ها اضافه کنید مسائل فنی، جذابیت و ارزش داستانی را.

بایرامی درباره پایان‌های باز در آثار ادبی گفت: پایان یک داستان باز باشد بهتر است؛ به شرط آنکه این پایان نقطه اوج داستان باشد. داستان‌های پست مدرن هم از این قاعده مستثنا نیستند و اساسا بر مبنای تعریف یکی از الزامات این قبیل داستان‌ها این است که نسبت خاصی با واقعیت پیدا نمی‌کنند؛ یعنی یک شِمای کلی از واقعیت را بیان می‌کنند و اساسا آن را نفی می‌کنند. پس پایان‌های باز خیلی به داد این گونه داستان‌ها می‌رسد.

نویسنده «قصه‌های سبلان» سپس با ذکر مثالی گفت: خیلی سال پیش داستان «اوسنه بابا سبحان» اثر محمود دولت‌آبادی را می‌خواندم که داستان این گونه تمام می‌شود؛ «گفت:» من می‌گفتم که چه پایان باز خوبی دارد، ولی بعدها متوجه شدم که این دچار همان چیزی شده که ما امروز به آن می‌گوییم ممیزی و سانسور چون بعد از گفت، یک جمله کلیدی وجود داشت. با این حال من باز هم معتقدم این داستان پایان باز خوبی داشت.

وی در پاسخ به این سئوال که چه نویسنده‌هایی در گرایش او به نوشتن تاثیر داشته‌اند، گفت: راستش را بخواهید الان نه از خواندن دیگران لذت می‌برم و نه کتاب خاصی پیدا می‌کنم که مثل نوجوانی در آن غرق شوم. با این حال در نوجوانی داستایوفسکی در من تاثیر زیادی گذاشت؛ چون در آثار او چیزهایی بود که می‌توانست یک مسئله فاجعه‌بار باشد، اما با یک نگاه دیگر که داستایوفسکی آن را به وجود می‌آورد، به یک تجربه جدید تبدیل می‌شد.

بایرامی با بیان اینکه کودکی بسیار سختی داشته است به تاثیرپذیری از آثار علی اشرف درویشیان و صمد بهرنگی اشاره کرد و گفت: من آثار این دو نویسنده را خیلی دوست داشتم، ولی چون دوست داشتم دیگر آن‌ها را نخواندم؛ چون نمی‌خواستم در بزرگسالی ذهنیتم مخدوش شود.

نویسنده «آتش به اختیار» ادامه داد: من در 16 سالگی هم «دن آرام» نوشته میخائیل شولوخوف را خواندم. خواندن این کتاب به قدری برایم لذتبخش بود که احساس آدم فقیری را داشتم که به یک باره میلیاردر شده است.

این نویسنده حوزه جنگ همچنین یادآور شد: تمام حسرت من این بوده و هست که چرا نمی‌توانم بروم کردستان و درباره اتفاقات اوایل انقلاب در این منطقه رمانی بنویسم.

بایرامی همچنین گفت: در بزرگسالی تنها نویسنده‌ای که برایم جذاب بود و آثارش مرا به مکث واداشت، سلینجر بود. با خواندن آثار او انگار دوباره به نوجوانی رفته‌ام و در کارهایش غرق شده‌ام.

این نویسنده همچنین در مورد شروع فعالیتش به عنوان یک داستان نویس گفت: من در اوایل انقلاب و مثل خیلی از نویسنده‌هایی که به شدت آرمان‌خواه بودند، وارد این کار شدم. جنگ که شروع شد، من یک دفتر 200 برگ گرفتم با یک چراغ قوه که رویش آرم الله بود. این هم به این خاطر بود که وقتی عراقی‌ها حمله می‌کردند و من چراغ را روشن می‌کردم، کلمه الله می‌افتاد روی دیوار و به من احساس آرامش می‌داد.

وی اضافه کرد: من مقید به این بودم که روزی سه ـ چهار صفحه ریز بنویسم؛ آن هم به صورت ساده. مدل ساده‌نویسی من هم بر گرفته از سبک غلامحسین ساعدی بود. من این روش را تا سال 63 و زمان فروپاشی دفتر هنر و اندیشه اسلامی و جدایی بعضی افراد از آن مثل محسن مخملباف ادامه دادم.

راستش را بخواهید الان نه از خواندن دیگران لذت می‌برم و نه کتاب خاصی پیدا می‌کنم که مثل نوجوانی در آن غرق شوم. با این حال در نوجوانی داستایوفسکی در من تاثیر زیادی گذاشت؛ چون در آثار او چیزهایی بود که می‌توانست یک مسئله فاجعه‌بار باشد، اما با یک نگاه دیگر که داستایوفسکی آن را به وجود می‌آورد، به یک تجربه جدید تبدیل می‌شد

بایرامی سپس گفت: آنجا یک جمعی بود که داستان‌ها را بررسی می‌کردند و به شدت هم ایدئولوژیک بودند. من یک قصه برایشان فرستادم، ولی به لحاظ محتوایی آن را رد کردند و گفتند: اومانیستی است و اسلامش کم است و از این حرف‌ها. با این حال گفتند که چه نثر خوبی داری! در هر حال من وارد همکاری با آن‌ها شدم.

این نویسنده با بیان اینکه در آثارش نهایت تلاش خود را برای اجتناب از به کار بردن کلمات عربی انجام می‌دهد، گفت: برای نسل ما این گونه بوده که هنر و به طور خاص نوشتن، نوعی دردمندی است ولی امروز فکر می‌کنم اگر هنرمند به خودش وفادار باشد، این اتفاق (دردمندی) خود به خود روی می‌دهد. الان خیلی از مشکلات نویسنده‌های ما از این جا ناشی می‌شود که تصویری که از خودشان دارند که با خودشان صادق نیست و این مسئله باعث می‌شود دست به عصا راه بروند و این هم به اثر آسیب می‌رساند.

بایرامی با بیان اینکه به شدت به تجربه‌گرایی در آثارش معتقد و پایبند است، گفت: من واقعا نمی‌دانم امروزه در شهر‌ها و زندگی اداری افراد آیا چندان تجربه‌های ارزشمندی رخ می‌دهد که به درد داستان بخورد؟ اگر کسی به دریافت خودش از تجربه‌ها وفادار باشد، اثر خوب خلق می‌شود.

وی درباره ساخت شخصیت در داستان هم گفت: وقتی شخصیتی درست ساخته شود، راه خود را می‌رود و این یک امکان خوب به نویسنده می‌دهد، اما اگر ساخته نشود به یک مانع برای نویسنده تبدیل می‌شود.

نویسنده «مردگان باغ سبز» و «آتش به اختیار» اضافه کرد: کتاب اخیر (آتش به اختیار) کاملاً مبتنی بر تجربه هفت روز آخر جنگ ایران و عراق است. من یک بار خودم رفتم به منطقه و از وضعیت آنجا گزارشی تهیه کردم و یک بار هم از فضای ذهنی آدم‌های دو طرف جنگ روایتی نوشتم و این شد «آتش به اختیار».

بایرامی در پاسخ به سئوالی مبنی بر اینکه آیا هنگام نوشتن به احتمال ممیزی شدن اثرش هم فکر می‌کند یا نه؟ گفت: واقعیتش این است که در مورد کتاب «آتش به اختیار» گفته اند که اگر این کتاب می‌خواهد تجدید چاپ شود باید دو صفحه کامل آن مورد بازبینی قرار گیرد. تحریک این مسئله هم بر عهده برخی خبرگزاری‌ها و برخی روزنامه مشهور بوده است و تلفن زده‌اند و گفته‌اند چرا این کتاب مجوز گرفته است.

وی با اشاره به واکنش مخاطبان به کتاب «پل معلق» او گفت: من در این کتاب می‌خواستم اصلا از دیالوگ مستقیم استفاده نکنم، اما نشد و مجبور شدم که در بخش‌های میانی تا انتهایی کتاب این شیوه را تغییر دهم. در یک جلسه نقد کتاب در همدان چند نفر از حاضران گفتند که خواندن این کتاب خیلی مکافات است، چون از صفحه اول بدون دیالوگ شروع می‌شود و اساساً 40 صفحه اول همین طوری است. من هم گفتم اتفاقا می‌خواستم همه‌اش را مثل این 40 صفحه اول بنویسم که نشد!

این نویسنده با بیان اینکه شیوه فیش‌برداری را برای نوشتن یک اثر داستانی بلد نیست، گفت: برای نوشتن کتاب «مردگان باغ سبز»، من حدود 20 کتاب را دور و بر خودم پخش و پلا کرده بودم و هر بار از یکی از آنها استفاده می‌کردم. طبیعتا کتابی هم که بیشتر پاره پوره شده بود کتابی بود که بیشتر از همه از آن استفاده کرده بودم.

این نویسنده ادامه داد: اصولاً هنر و به طور خاص ادبیات محصول عدم تعادل است. این لزوما به معنی بیماری نیست؛ هرچند ممکن است بیماری هم باشد. کسی مثل بتهوون بهترین آثارش را زمانی خلق کرد که ناشنوا بود. اساساً نکته عجیب هنرهایی مثل ادبیات این است که بسیار زیاد با خلوت و درونیات آدم سر و کار دارند. واقعاً اگر داستایوفسکی آن چک را نداشت که نمی‌توانست آن را هم پاس کند و در مخمصه بیفتد، می‌توانست «قمارباز» را در 26 روز بنویسد؟!

بایرامی همچنین درباره ورودی‌های آثارش گفت: اخیراً بیشتر به گشایش‌ها در داستان‌هایم فکر می‌کنم؛ «مردگان باغ سبز» را به نزدیک‌ترین دوستم دادم و گفت: فصل اول را خیلی بد نوشته‌ای. یکی دونفر دیگر هم این را گفتند. به هر حال این تاثیر گذاشت در این کتاب. اساسا بازخوردها باعث می‌شود در کارهای اخیرم بیشتر دقت کنم. البته وارد معامله با مخاطب نمی‌شوم.

این نویسنده در پاسخ به این سئوال که اگر سرباز نبود، باز هم کارش به نوشتن آثار حوزه دفاع مقدس باز می‌شد؟ گفت: قطعاً ولی احتمالا اطلاعاتم را از منابع رسمی به دست می‌آوردم که البته خیلی کاربرد ندارند. البته این را هم بگویم که آدم‌هایی بوده اند که هیچ جنگی را ندیده‌اند، ولی خیلی خوب آن را به تصویر کشیده اند.

وی سپس با بیان اینکه تخصصی در نوشتن داستان‌های مینی‌مال ندارد، به یک تجربه خود در حوزه داوری آثار داستانی اشاره کرد و گفت: پارسال اواخر شهریور یک جایی داوری می‌کردم که ارزیابی آثار سه استان با من بود. یکی از این مینی فیکشن‌های حوزه من به مرحله نهایی کشوری راه یافت و در آنجا هم به عنوان داستان برگزیده انتخاب شد. در مراسم اختتامیه مشخص شد که نویسنده این اثر کلک زده است و از جایی آن را سرقت کرده است.

بایرامی ادامه داد: در آن برنامه همه اعتراض کردند و حتی می‌خواستند توماری جمع کنند و امضا بگیرند علیه آن نفر ولی من گفتم: من هیچ اقدامی نمی‌کنم و به نظرم این یک اثر خوب مینی فیکش است. کار من هم مچ‌گیری و گرفتن دزد نیست!

بخش ادبیات تبیان

منبع: مهر