تبیان، دستیار زندگی
در بخش اول این داستان گفته شد که پادشاه یهودی به دلیل نفرت از عیسویان بت و آتشی را آماده کرد و هر کس که به بت سجده نمی کرد را در آتش می انداخت.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چون بخواهد، عین غم، شادی شود

رمز شناسی مولانا (پادشاه یهود و آتش/ بخش دوم)


در بخش اول این داستان گفته شد که پادشاه یهودی به دلیل نفرت از عیسویان بت و آتشی را آماده کرد و هر کس که به بت سجده نمی کرد را در آتش می انداخت. تا نوبت به مادر و فرزندی رسید و فرزند را در آتش انداخت اما آتش بر خلاف طبع و طبیعتش او را نسوزاند و همین باعث شد که سایرین هم خود را در آتش انداخته تا جایی که مامورین پادشاه مانع آنها می شدند.

چون بخواهد، عین غم، شادی شود

در این نوشتار به ادامه داستان می پردازیم.

رو به آتش کرد شه، کای تندخو                                          آن جهانسوز طبیعی خوت کو؟

چون نمی سوزی؟ چه شد خاصیّتت؟                                     یا ز بخت ما دگر شد نیّتت؟

می نبخشایی تو بر آتش پرست                                   آنکه نپرستد تو را او چون برست؟

هرگز ای آتش! تو صابر نیستی                                چون نسوزی؟ چیست قادر نیستی؟

چشم بند است این عجب یا هوش بند                                 جون نسوزد آتش افروز بلند؟

جادوی کردت کسی یا سیمیاست؟                                  یا خلاف طبع تو از بخت ماست؟

پادشاه با عصبانیت آتش را مخاطب قرار داده و به او می گوید:

ای آتش آن طبع سوزانده ات کجاست؟ آن خاصیتت چه شد؟ چرا نمی سوزانی؟ شاید این از طالع و بخت ماست که خاصیت تو عوض شده است. تویی که حتی به کسانی که پرستشت می کنند رحم نمیکنی و آنها را می سوزانی، چطور کسی را که تو را نمی پرستد نسوزانی؟ شگفتا این حقه بازی است؟کسی تو را جادو کرده که نمی سوزانی؟ یا از بخت بد من است که اینگونه گشته ای؟

اما پاسخ آتش به پادشاه یهود پاسخی زیبا و در خور تامل است.

گفت آتش: من همانم، آتشم                                           اندر آ، تا تو ببینی تابشم

طبع من دیگر نگشت و عنصرم                                 تیغ حقم، هم به دستوری بُرَم

آتش پاسخ می دهد که من همان آتش هستم و طبع و سرشتم تغییری نکرده است، اما من شمشیر حضرت حق هستم و هر زمان که او بخواهد کار می کنم.

سپس مثالی آورده می شود:

بر در خرگه سگان ترکمان                                      چاپلوسی کرده پیش میهمان

ور به خرگه بگذرد بیگانه رو                                   حمله بیند از سگان شیرانه او

من ز سگ کم نیستم در بندگی                     کم ز ترکی نیست حق در زندگی

مولانا در این داستان به این نظریه اشعریون اعتقاد دارد که ذات اشیا مستقیما به خواست و مشیت الهی وابسته است. یعنی اگر حضرت حق بخواهد و اینگونه صلاح ببیند، طبع و ذات سوزندگی را از آتش میگیرد بدون آنکه آن خاموش گردد. اما باید دقت داشت که مولانا هیچگاه نمی گوید که معلول بدون علت یافت می شود بلکه می گوید تخلف معلول از علت آنگاه که خداوند بخواهد امری جایز است

آتش ادامه می دهد که به عنوان مثال سگان ترکمن در آستانه خیمه در برابر میهمان صاحب خود مدارا و چاپلوسی می کنند اما اگر یک فرد ناشناس بخواهد از حوالی خیمه گذر کند، آن وقت با حمله همان سگ روبرو می شود. منِ آتش کمتر از آن سگ نیستم و حضرت حق هم کمتر از یک ترکمن نیست.

سپس مولانا خطاب به خواننده و ما می گوید:

آتش طبعت اگر غمگین کند                                  سوزش از امر ملیک دین کند

آتش طبعت اگر شادی دهد                                  اندرو شادی، ملیک دین نهد

چونکه غم بینی تو استغفار کن                             غم به امر خالق، آمد کار کن

چون بخواهد عین غم شادی شود                             عین بندپای، آزادی شود

باد و خاک و آب و آتش بنده اند                         با من و تو مرده، با حق زنده اند

ای انسان اگر آتش طبعت تو را دچار غم کند، بدان که به فرمان حق است و اگر آتش وجودت تبدیل به شادی شود هم کارِ شاه دین یعنی حضرت حق است. وقتی قلبت دچار اندوه شد استغفار کن چرا که غم به دستور حق کار می کند و خداوند می تواند آن را از دل آدمی دور کند. اگر او بخواهد ذات غم به شادی تبدیل می شود و این را بدان که باد و آب و خاک و آتش همگی گوش به فرمان حق اند و آنها از نظر من و تو مرده اند و برای حق همیشه زنده اند.

این عجایب دید آن شاه جهود                            جز که طنز و جز که انکارش نبود

ناصحان گفتند از حد مگذران                               مرکبِ استیزه را چندین مران

ناصحان را دست پست و بند کرد                               ظلم را پیوند در پیوند کرد

بانگ آمد کار چون اینجا رسید                         پای دار ای سگ که قهر ما رسید

بعد از آن آتش چهل گز برفروخت               حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت

اصل ایشان بود ز آتش ابتدا                                سوی اصل خویش رفتند انتها

وقتی پادشاه یهود این عجایب را دید کاری جز تمسخر و تکذیب نکرد، ناصحان و اطرافیانش هر قدر که او را نصیحت کردند که در بیداد و ستم اینقدر پافشاری نکن فایده ای نداشت. او آنها را به بند و زنجیر کشید و ظلم و ستم را از حد گذراند. از بارگاه حق ندا آمد: حال که گستاخی تو به این حد رسیده است، قهر و عذاب ما بر تو نازل می شود. سپس آتشی که روشن کرده بود  به اندازه چهل متر شعله ور شد و به شکل حلقه درآمد و همه یهودیان را احاطه کرد و سوزاند. اصل آنها از آتش بود و در نهایت به همان باز گشتند.

مولانا در این داستان به این نظریه اشعریون اعتقاد دارد که ذات اشیا مستقیما به خواست و مشیت الهی وابسته است. یعنی اگر حضرت حق بخواهد و اینگونه صلاح ببیند، طبع و ذات سوزندگی را از آتش میگیرد بدون آنکه آن خاموش گردد. اما باید دقت داشت که مولانا هیچگاه نمی گوید که معلول بدون علت یافت می شود بلکه می گوید تخلف معلول از علت آنگاه که خداوند بخواهد امری جایز است.

آسیه بیاتانی

بخش ادبیات تبیان


منابع:

مثنوی معنوی، تصحیح کریم زمانی

مثنوی معنوی، تصحیح گلپینارلی