ساده زیستی در خانه ولایت
كسانى كه از نزدیك با زندگى مقام معظم رهبری ارتباط و رفت و آمد دارند، ساده زیستى ایشان را حتى در سطح پایینترین اقشار جامعه تأیید مىنمایند به گونهاى كه حتى در میان مخالفین منصف نظام هم هیچ گونه ابهام و شایعه خلافى در این زمینه وجود ندارد.
مقام معظم رهبرى هم شدیداً خود به مسأله ساده زیستى پاى بندند و هم سایر مسئولین را به رعایت این امر مهم توجیه نموده ومى فرمایند: «مسئول در جمهورى اسلامى، یك معدود وظایفى را باید رعایت كند، زندگى، نوع غذا و مصرف او و اعضاى خانوادهاش باید شبیه ضعفاى مردم باشد و در این صورت است كه مردم او را از خود و خود را هم راه او مىدانند» (روزنامه ایران، 26/12/1375) و در جاى دیگر در دیدار مسئولان وكارگزاران نظام مىفرمایند: «برادران نمىشود ما در زندگى مادى مثل حیوان بچریم و بغلتیم و بخواهیم مردم به ما به شكل یك اسوه نگاه كنند: مردمى كه خیلیشان از اولیات زندگى محرومند... من و شما، همان طلبه یا معلم پیش از انقلابیم» اما حالا مثل عروسى اشراف عروسى بگیریم؟ مثل خانه اشراف درست كنیم، مثل حركت اشراف در خیابانها حركت كنیم؟ اشراف مگر چه گونه بودند؟ چون آنها فقط ریششان تراشیده بود، ولى ما ریشمان را گذاشتهایم، همین كافى است؟ نه، ما هم مترفین مىشویم. والله در جامعه اسلامى هم ممكن است مترف به وجود بیاید. از آیه شریفه «و اذا اردنا نهلك قریةً امر نام مترفیها ففسقوا فیها» ؛ (سوره اسراء آیه 16)، بترسیم. (حدیث ولایت، ج 7، ص 52).
و لذا باید بیان نمود که مقام معظم رهبری در تمامی ابعاد زندگی خویش ، خانواده و اطرافیانشان همواره بر ساده زیستی تاکید داشته اند ؛ در ادامه جهت آگاهی بیشتر مطالبی مربوط به زندگی مقام معظم رهبری که به نظر می رسد ، بیانگر ساده زیستی ایشان باشد، ارائه می گردد :
حجت الاسلام و المسلمین مسیح مهاجری:در زمان ریاستجمهوری آیتالله خامنهای، ایشان ماجرایی را برای من تعریف کردند که بسیار شنیدنی و جالب است. معظم لَه فرمودند روزی در دفتر کارم نشسته بودم، تلفن زنگ زد. مادرم پشت خط بود، گوشی را که برداشتم با صدای خنده ایشان روبه رو شدم. علت را پرسیدم؛ مادرم گفت: «چند روزی است در خانه هیچ نداریم، پدرت هم پولی ندارد». این داستان برای من بسیار مهم بود. پدر و مادر رییسجمهور کشور، پول و غذا ندارند. ماجرای مذکور نشان از سادهزیستی در خانه مقام ولایت دارد. ایشان در خانه بسیار ساده زندگی میکنند و هیچ فردی تا به حال نتوانسته از موقعیت معظم لَه سوءاستفاده کند. چه افتخاری برای ملت مهمتر از این که چنین شخصیت ارزشمندی رهبری آنان را بر عهده دارد؟!
آیتالله سیدمحمودهاشمی شاهرودی: زندگی شخصی آقا از سادگی و سلامت خاصی برخوردار است. این سادگی به زندگی نزدیکان ایشان نیز سرایت کرده است. آقا و فرزندانش اهل تجملات نیستند. همین اعتقاد آنان را از سوءاستفاده از مقام و موقعیت بازداشته است. من این سادگی را در منزل ایشان به تماشا نشستم. روزی معظم لَه مرا به کتابخانه خود دعوت کردند، من در آن جا یک میز ساده و قدیمی دیدم. در کنار میز نیز یک صندلی کهنه بود. آن میز و صندلی مربوط به قبل از انقلاب بود. مقام معظم رهبری در کتابخانهی سادهی خود هنوز از همان میز و صندلی استفاده میکنند.
آیتالله مصباح یزدی : مصرف گوشت خانهی آیتالله خامنهای در زمان ریاستجمهوری تنها از طریق کوپن بود. ایشان در آن زمان به من فرمودند: «من تاکنون غیر از همان گوشت کوپنی که به همه مردم داده میشود گوشت دیگری از بازار نخریدهام.» امروز هم زندگی ایشان مثل زندگی مردم محروم و مستضعف است.
سید علی اکبر طاهایی: «من در آن زمان نمایندهی مجلس شورای اسلامی بودم. همسرم یکی از بچهها را نزد پزشک برد و در مطب دکتر، همسر مقام معظم رهبری را ملاقات کرد. ایشان نیز یکی از فرزندان خود را برای مداوا به آنجا آورده بودند. کسی نمیدانست که ایشان کیست! چون نوبت به همسر آقا رسید؛ به اتاق پزشک مراجعه کردند. دکتر پس از معالجه فرزند مقام معظم رهبری گفت: برای مداوای فرزندتان روزی یک لیوان لعاب برنج به او بدهید. همسر مقام معظم رهبری گفت: «ما چنین امکاناتی را نداریم» پزشک که ایشان را نمیشناخت عصبانی شد و گفت: «مگر امکان دارد درخانهای برنج نباشد؟» همسر مقام معظم رهبری فرمود: «آقای ما اجازه نمیدهد که در خانه، غیر از برنج کوپنی استفاده کنیم و آن هم کفاف خوراک ما را بیش از یک بار در هفته نمیدهد.»
خاطرات زندان قزلقلعه
شماها واقعاً یادتان نیست، چون در آن زمان نبودید؛ اما افرادی که بودند، میدانند اختناق چه بود؛ اصلاً قابل تصویر نیست. سال 42 بنده را به زندان قزلقلعه بردند. در همان زمان، چند جوان تهرانی را هم آوردند.من از پشت درِ سلول شنیدم که دارند حرف میزنند؛ فهمیدم اینها را تازه دستگیر کردهاند. قدری خوشحال شدم؛ گفتم چند روزی که بگذرد و بازجوییها تمام شود، داخل زندانِ انفرادی هم گشایشی پیش میآید؛ با اینها تماس میگیریم و حرفی میزنیم و بالاخره یک همصحبتی پیدا میکنیم.
شب شد؛ دیدیم یکییکی آنها را صدا کردند و بردند. یکساعت بعد من در همان سلول مشغول نماز مغرب و عشا شدم. بعد از نماز دیدم یک نفر دریچه روی درِ سلول را کنار زد و گفت: «حاج آقا! ما برگشتیم.» دیدم یکی از همان تهرانیهاست. گفتم در را باز کن، بیا تو. در را باز کرد و آمد داخل سلول. گفتم چرا زود برگشتی؟ معلوم شد آنها را پای منبر مرحوم شهید باهنر گرفته بودند. شهید باهنر ماه رمضان سال 42 در شبستان مسجد جامع تهران منبر رفته بود؛ ساواکیها هجوم میآورند و عدهای را همینطوری میگیرند؛ این پنج شش نفر هم جزو آنها بودند. خود شهید باهنر را هم همان وقت گرفتند و به زندان قزلقلعه بردند.
از این افراد بازجویی میکنند، میبینند نه، اینها کارهای نیستند و فعالیت مهمّی ندارند؛ لذا آنها را رها میکنند. وقتی وسایل جیب آنها را میگردند، تقویمی از این شخصی که او را بازگردانده بودند، پیدا میکنند که در یکی از صفحات آن با خط بدی یک بیت شعر غلطِ عوامانه نوشته شده بود:
جمله بگویید از برنا و پیر لعنتالله رضا شاه کبیر
او نه شعار داده بود، نه این شعر را چاپ کرده بود، نه جایی آن را نقل کرده بود؛ فقط در تقویم جیبیاش این شعر عوامانه را نوشته بود. به همین جرم، او را شش ماه به زندان محکوم کردند![1]
نماز اول وقت در قطار
امروز در کشور ما این جهات [نماز اول وقت] قابل مقایسه با قبل از انقلاب نیست. شماها اغلب قبل از انقلاب را یادتان نیست. عجیب بود! هم اینجا، هم بعضی جاهای دیگر.
ما عراق رفته بودیم، یک سفر عتبات مشرف شدیم، هر کار کردیم برای نماز صبح، توقّف نکرد؛ یعنی اصلاً نمیشد؛ جوری تنظیم کرده بودند که نمیشد. و بنده مجبور شدم از اواخر قطار - که نزدیک ایستگاه یا اوائل ایستگاه بود - خودم را از پنجره بیندازم بیرون، که بتوانم نماز بخوانم؛ چون در داخل قطار کثیف بود و نمیشد نماز خواند. به هر حال، این چیزها هیچ رعایت نمیشد. حالا خیلی تفاوت کرده؛ منتها بیش از اینها انتظار هست. اهمیت نماز باید معلوم باشد. [2]
نفوذ معنوی در زندانبانان
در سال 1350 هجری شمسی كه قضیه جشن های 2500ساله شاهنشاهی پیش آمد، ندای امام از نجف اشرف باعث حركتهایی در حوزه علمیه مشهد گردید و ساواك با اطلاع از این كه همه این تحریك ها به محوریت چند نفر انجام می پذیرد كه در رأس آنها حضرت آیت الله خامنه ای است از این رو ایشان را دستگیر و روانه زندان كرد.
بنده نیز به همین دلیل در زندان بودم. فردای آن روز حضرت آیت الله خامنه ای كه در سلول مجاور من بود، بر اثر نفوذی كه در زندانبانان گذاشته بود موفق شده بود از سلول بیرون بیاید. ایشان وقتی مرا با آن وضع رقت بار دید، فرمود: دیشب تو بودی كه ناله می كردی؟ پاسخ دادم بله. ادامه دادم با همین وضع خون آلود مجبور شدم نماز صبح را برای این كه قضا نشود بجا آورم،آیا نمازم صحیح است؟ آقا فرمودند : بهترین نمازی كه شاید در عمرت موفق به خواندن آن شدی همین دو ركعت بوده است. دیشب كه ناله های تو را می شنیدم با خود می گفتم: این شخص كیست یك لحظه در دلم به جده ام حضرت زهرا (س) متوسل شدم كه صاحب این ناله هر كه هست از شكنجه خلاصی یابد. این سخن و ملاقات چنان در من تأثیر گذاشت كه دردهای ناشی از شكنجه را به فراموشی سپردم .حجت الاسلام صادقی (مشهد)
سبقت از اهل فن در کتاب خوانی
یکی از مسئولین فرهنگی کشور نقل می کرد:
یک روز محضر مقام معظم رهبری رسیدم . آقا یک کتاب رمان آوردند که نام آن بچه های هاروارد بود و به من فرمودند:
این را خوانده ای؟
عرض کردم: نه! (در حالی که بنده مدیر مسئول روزنامه ای می باشم). سپس فرمودند: این کتاب درباره فلان موضوع است . ببین اینها چقدر زیبا در قالب رمان انقلاب روسیه را به خورد جوانها می دهند . حجة الاسلام پاینده (از اساتید دانشگاه)
پی نوشت ها:
[1] سخنرانی مقام معظم رهبری، در دیدار دانشجویان و اساتید دانشگاههای استان کرمان، 19/02/1384
[2] بیانات مقام معظم رهبری، در دیدار شیکرت کنندگان در هفدهمین اجلاس سراسری نماز. 29/8/1387.
منبع:
پایگاه اطلاع رسانی حوزه
ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان
پایگاه شهید آوینی
پایگاه مقام معظم رهبری
پایگاه فرهنگی اطلاع رسانی یاس
تهیه و فرآوری: جواددلاوری، گروه حوزه علمیه تبیان