تبیان، دستیار زندگی
داستان سیاوش یکی از چهار داستان تراژیک اصلی شاهنامه است. منظورم داستان رستم و سهراب، داستان سیاوش، داستان فرود پسر سیاوش و داستان رستم و اسفندیار است. چرا می‌گویم اصلی؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وجه کمدی سیاوش


داستان سیاوش یکی از چهار داستان تراژیک اصلی شاهنامه است. منظورم داستان رستم و سهراب، داستان سیاوش، داستان فرود پسر سیاوش و داستان رستم و اسفندیار است.


وجه کمدی سیاوش

چرا می‌گویم اصلی؟ چون داستان‌هایی مثل مرگ رستم، حمله‌ بهمن به سیستان و انتقام کشیدنش از خاندان رستم، داستان 12 رخ، داستان مرگ ایرج و مشابهانش هم وجه تراژیک دارند، اما این چهار داستان پرداخت بیشتری دارند و محبوب‌تر هم هستند.

سیاوش تفاوت بنیادینی با سهراب و اسفندیار دارد، او دنبال جنگ نیست، دنبال اثبات خودش از راه پیروزی نیست، دنبال زندگی آرام و راستگویانه است، ولی او هم مثل سهراب و اسفندیار جایی در این دنیا ندارد. دنیایی که در زمان سیاوش درگیر افراسیاب و کاووس است. اما این داستان فوق‌العاده غم‌انگیز، وجه کمدی پررنگی هم دارد.

در داستان سیاوش، صحنه محاکمه‌ سیاوش صحنه‌ اصلی نیمه‌ اول داستان است که نتیجه‌اش گذشتن سیاوش از آتش می‌شود. حتما خاطرتان هست که سودابه، نامادری سیاوش، به او نظر سوء دارد.

سیاوش سودابه را نمی‌پذیرد و در نتیجه سودابه سیاوش را متهم می‌کند. دادگاهی تشکیل می‌شود و در نهایت سیاوش را مجبور می‌کنند از آتش بگذرد. سیاوشی که ما به عنوان خوانندگان داستان کاملا می‌دانیم بی‌گناه است. در پرانتز به این نکته اشاره کنم که داستان سیاوش با توجه به این‌که در آن زنی به شوهرش خیانت می‌کند، امکان تولید و پخش در سینمای امروز ایران را ندارد! بگذریم.

در چارچوب عقلانیت داستان سیاوش، ظاهرا صحنه‌ دادگاه صحنه‌ معقولی است و وجاهت دارد اما با عقلانیت امروز اگر نگاه کنیم در آن صحنه چیزی جز کمدی وجود ندارد. سودابه در اولین قدم، سیاوش را متهم می‌کند. کاووس که درباره این موضوع مردد است این‌طور به خودش می‌گوید: «چنین گفت با خویشتن شهریار/ که گفتار هر دو نیاید به کار/ ببینم کزین دو گنهکار کیست/ به باد افره بد سزاوار کیست.» این یعنی اگر دعوا بین سودابه با کس دیگری بود کاووس حاضر نبود به خودش زحمت بررسی بیشتری بدهد و همانجا پرونده را مختومه اعلام می‌کرد. تا اینجا رفتار کاووس غیرعقلانی است و کمدی. اما راه‌حل او برای این ماجرا چیست؟ تدبیر ملوکانه این است که: «بدان باز جستن همی چاره جست/ ببویید دست سیاوش نخست/ بر و روی او و سراپای اوی/ سراسر ببویید هرجای اوی/ ز سودابه بوی می‌و مُشک ناب/ همی یافت کاووس و بوی گلاب/ ندید از سیاوش از آن گونه بوی/ نشان بسودن نبود اندروی» .

فقط یک لحظه در ذهنتان ‌شاه را تصور کنید که اول ملکه‌ دربار را می‌بوید و بعد ولیعهد را و بعد، از روی بوی دست نتیجه می‌گیرد که اتفاقی نیفتاده است. هنوز به نظرتان خنده‌دار نیست؟ از اینجا به بعد ماجرا جالب‌تر هم می‌شود. دروغ سودابه برملا شده است و کاووس باید او را بکشد اما این کار را نمی‌کند چرا؟ چون سودابه را دوست دارد. پادشاه به‌سادگی آب خوردن اجازه می‌دهد عشقش به سودابه جلوی اجرای عدالت را بگیرد و به همین هم اکتفا نمی‌کند. فردا روز که دوباره سودابه با انبانی جدید از نیرنگ‌ها از راه می‌رسد به حرف‌های سودابه گوش می‌دهد. گویی کاووس هم بدش نمی‌آید این قضیه به ضرر سیاوش تمام شود. باز هم دروغ بودن حرف سودابه اثبات می‌شود ولی این‌بار هم کاووس به شکلی غیرعقلانی سیاوش را مجبور می‌کند از آتش بگذرد. اگرچه سیاوش خودش می‌پذیرد از آتش بگذرد، ولی عملا چاره‌ دیگری هم ندارد. هنوز هم به نظرتان خنده‌دار نیست؟

در چارچوب عقلانیت داستان سیاوش، ظاهرا صحنه‌ دادگاه صحنه‌ معقولی است و وجاهت دارد اما با عقلانیت امروز اگر نگاه کنیم در آن صحنه چیزی جز کمدی وجود ندارد

وقتی سیاوش از آتش می‌گذرد حقانیت او و دروغگویی سودابه بر تمام مردم اثبات شده است. کاووس مجبور است در مقابل دیدگان همه حکم مرگ سودابه را صادر کند ولی «دل‌شاه کاووس پردرد شد/ نهان داشت رنگ رخش زرد شد.» سیاوش که حال بد پدرش را می‌بیند این‌طور فکر می‌کند «سیاوش به دل گفت بر دست شاه/‌گر ایدون که سودابه گردد تباه/ به فرجام کار او پشیمان شود/ ز من بیند این غم چو پیچان شود.» کاووس قبلا هم سیاوش را به دلیل مرگ مادرش در هنگام تولد او، طرد کرده بود پس سیاوش حق دارد بترسد. به این ترتیب سیاوش به دلیل حفظ آینده‌ خودش از‌ شاه خواهش می‌کند سودابه را زنده بگذارد و ‌شاه هم از خدا خواسته سودابه را می‌بخشد.

در این داستان در دادگاه، که محل حکمرانی عقل و استدلال است، کاووس کاملا غیرعقلانی عمل می‌کند. این تناقض یک وجه کمدی جدی به داستان سیاوش می‌بخشد، وجهی که البته با درونمایه اصلی داستان، یعنی غریب بودن سیاوش در سرزمین خودش کاملا همخوان است و به روشی کاملا طبیعی نیمه‌ دوم داستان را پیش می‌آورد، سیاوشی که در سرزمین خودش غریب است به توران می‌رود، اما او در توران هم غریب است. سیاوش در این دنیا غریب است و جایی برای راستگویی او وجود ندارد، به‌ویژه در برابر ‌شاه دیوانه.

بخش ادبیات تبیان


منبع: روزنامه بهار / امین حسینیون