حالات بزرگان در لحظات آخر عمر(3)
همانطور که در مقالات پیشین گذشت، بررسی حالات بزرگان در لحظات آخر عمر انسان را به پیمودن مسیری که آنها رفتهاند تشویق میکند، تأثیر نهایی بی اعتنایی آنها به دنیا در آن لحظات آخر است که ظهور میکند، و تمام عمرشان در آیینه آن لحظات آخر است که متجلی میشود. بزرگانی که در تمام عمر دلهای پاکشان از آنچه که نارضایتی خداست خالی بود و اعمال خویش را در برابر عظمت نعمات الهی حقیر میدیدند. اگرچه حقیقتا اینگونه است اما گاهی انسان به خاطر غفلت طور دیگری گمان میکند.
حالت ایشان در لحظات آخر عمر حقیقتا تجلی کوتاه، و آیینه لحظهای از تمام عمر ایشان است، اگر قرآن میخواندند، اگر آرامش و طمأنینه ویژهای داشتهاند به خاطر این است که در طول عمر با قرآن مأنوس بوده و با یاد خدا آرامش داشتهاند.
آیت الله شیخ فضل الله نوری(ره)
آن روز، 13 رجب بود، دستگاه حکومتی برای لطمه به شیعه و روحانیت روز میلاد امام علی(ع) را برای اعدام شیخ(ره) انتخاب کرده بود.
یک ساعت و نیم به غروب مانده بود که شیخ با قیافه شاداب و روحی مطمئن و دلی آرام در حالی که قدمهای خود را محکم به زمین میزد عصا زنان به طرف چوبه دار میرفت و به مردم نگاه میکرد، تا نزدیک چوبه دار رسید، یک مرتبه برگشت و صدا زد: نادعلی! (نادعلی خادم شیخ بود) نادعلی فورا جمعیت را کنار زد و با چشم اشک آلود گفت: بله آقا؟ شیخ دست در جیب خود برد و کیسهای درآورد و انداخت جلو نادعلی و گفت: نادعلی، این مهرها را خرد کن (تا مبادا بعدا سند سازی کنند). سپس رو به مردم کرد و ده دقیقه برای مردم صحبت کرد. از جملاتی که نقل شده این است:
«خدایا تو شاهد باش، آنچه را که من باید بگویم به این مردم گفتم؛ خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر، باز هم به این مردم میگویم که موسس این اساس(مشروطه با قوانین بیگانه) لامذهبها هستند که مردم را فریب دادهاند این اساس مخالف اسلام است. محاکمه من و شما مردم بماند نزد پیغمبر خدا»
هنوز صحبت شیخ تمام نشده بود که یوسف خان ارمنی عمامه شیخ را برداشت و به طرف جمعیت پرتاب کرد، شیخ شهید با آهنگ پر ابهت و صدای قوی که لرزه بر اندام مردمان میانداخت گفت:
«این عمامه را از سر من برداشتند، از سر همه بر خواهند داشت»
در آن میدان محشری به پا شده بود، زن و مرد، پیر و جوان گریه میکردند. طناب دار را به گردن شیخ انداختند و با اشاره فرمانده موزیکچیان، دسته ارکستر شروع به نواختن مارش نظامی نمود و در حالی که پیکر شیخ آرام، آرام بالا می رفت، گریه و ضجه مردم و کف زدن و صدای هورای میرزا مهدی فرزند ارشدش او را بدرقه می کرد، گردش طناب روی شیخ را به طرف قبله چرخانید و با مختصر حرکتی قبض روح شد. (1)
امام خمینی(ره)
حجت الاسلام رحیمیان میگوید: در روزهای یکشنبه و دوشنبه اول و دوم خرداد که روز سه شنبه بعد از آن تحت عمل جراحی قرار گرفتند، وضعیت خاصی داشتند. هر یک از این دو روز، یکی دو سۆال را با اشاره و حداقل کلمات پاسخ گفتند و پس از آن بر خلاف معمول گذشته به مطالعه نپرداختند و با سکوت و سکونی ویژه و چهرهای آرام به افقهای دور دست چشم دوخته بودند وگرچه در جایگاه همیشگی خود نشسته بودند اما انگار که در این جهان نبودند.
حضرت امام(ره) هر چه به لحظههای پایانی عمر نزدیکتر میشدند، وجودشان از توجه به خدا لبریزتر و آثار و نمودهای حکمت و معرفت الهیشان آشکارتر و سیمایشان نورانیتر میشد، در حالی که هر روز و هر ساعت از نظر جسمی رو به کاستی و ضعف و رنج بیشتری میرفتند که بر حسب روال طبیعی و سیر مادی جسمانی ، بروز و ابراز بیشتر آثار تألم و ناله و جزع را میطلبید، اما شخصیت شکوفا شده و حقیقت شگفت انگیز انسان تکامل یافتهای چون امام که روح بزرگش بر جسم و عالم طبیعت غالب شده بود از نای وجودشان به جای ناله از آلام جسمانی، زمزمه ذکر خدا و آهنگ روح انگیز وصل و قرب و لقا برمی خاست.
خلاصه آنکه هیچ کس در این مدت، کمترین ناله و اخمی از درد و ألم جسمانی و شخصی از ایشان نشنید و ندید. فقط زمزمه مناجات و نوای عطرآگین عبادت و خشوعشان بود که فضای اطراف و چشم و گوش و دل همه را پر کرده بود، که این امر همه اطرافیان را به شگفتی واداشته بود.
گفتنیهای روزهای درمانگاه زیاد است. آنهایی که در این روزها شرف حضور داشتند زیاد بودند، ولی هریک شمهای از عبادتها راز و نیازها و گریههای شبانه تا ذکر و نماز و اهتمام فوق تصور بر آنها را که سنت دیرینه امام بود بیان کردهاند. خدا میخواست که حداقل در این چند شبانه روز هم که شده چشمههایی از ابعاد معنوی نادیده و ناشناخته بنده صالحش را به دیگران بنمایاند و با استفاده از این فرصت استثنایی و در عین حال غم انگیز، با دوربین مخفی، تصویری هر چند ظاهری و نارسا از جلوههای عبودیت او برای تاریخ و خداجویان به ثبت رسد و وااسفا!! که هیچ دوربین و ذرهبین و چشم ظاهربینی را امکان دیدن حقیقت مقام عبودیت و خلوص حضرتش نیست. هشتاد سال عبادت خالصانه، هشتاد سال مناجات شبانه، هشتاد سال ریاضت و جهاد اکبر و اصغر، هشتاد سال سیر و سلوک و... (2)
مرحوم حاج آخوند ملا عباس تربتی(ره)
ایشان عمری را با پیمودن مسیرهای طولانی با پای پیاده به تبلیغ دین گذراند و در راه بیان احکام و اجرای مراسمات مذهبی و ... هرگز مزدی نمیپذیرفت و از راه کشاورزی امرار معاش مینمود. تا این که در 17 شوال 1362هجری قمری در حدود 2 ساعت از آفتاب گذشته بود، در حالی که نماز صبحش را همچنان که خوابیده بود خواند و حالت احتضار بر او دست داد و پایش را به سمت قبله کردند و تا آخرین لحظه هوشیار بود و آهسته کلماتی میگفت، مثل این که متوجه جان دادن خودش بود و آخرین پرتو روح با کلمه «لا اله الا الله» از لبانش برخاست. درست در روز یکشنبه هفته پیش از آن بعد از نماز صبح رو به قبله خوابید و عبایش را بر روی چهره کشید، ناگهان مانند آفتابی که از روزنه بر جایی بتابد یا نور افکنی را متوجه جایی گردانند روی پیکرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهرهاش که به سبب بیماری زرد گشته بود، متلألی و شفاف گردید چنان که از زیر عبای نازکی که بر رخ کشیده بود دیده میشد و تکانی خورد و گفت: «السلام علیکم یا رسول الله» شما به دیدن این بنده بی مقدار آمدهاید. پس از آن درست مانند این که کسانی یک به یک به دیدنش میآیند بر حضرت امیرالمومنین علی(ع) و یکایک ائمه(ع) تا امام دوازدهم(عج) سلام میکرد و از آمدن آنها اظهار تشکر میکرد. پس بر حضرت فاطمه(س) سلام کرد. سپس بر حضرت زینب(س) سلام کرد و در اینجا خیلی گریست و گفت: بی بی من برای شما خیلی گریه کردهام. پس بر مادر خودش سلام کرد و گفت: مادر از تو ممنونم، به من شیر پاک دادی. و این حالت تا دو ساعت از آفتاب برآمده دوام داشت. و باز رنگ چهره به همان حالت زردی بیماری عود کرد و درست در یکشنبه دیگر در همان دو ساعت، حالت احتضار را گذرانید و به آرامی تسلیم گشت. (3)
آیت الله گلپایگانی(ره)
روز تولد حضرت زهرا(س) بود و مردم با اشتیاق برای دیدن ملجأ و مرجعشان مشرف شده بودند، معظم له با همان حالت کسالتشان جلوس نمودند. و تا وقت نماز مغرب و عشاء در خدمت مراجعین بودند. بعد از اذان، نماز مغرب و عشاء را خوانده بود مشغول مناجات با خداوند بود، به فرزند فرمودند: «الحمدلله که نماز مغرب و نافلهاش را خواندم، الحمدلله نماز عشاء و نافلهاش را خواندم و مشغول تعقیبات هستم». عرض شد: آقا بهتر است که شما روی تخت بنشینید و تعقیبات را انجام دهید، که عدهای منتظر هستند با شما ملاقات کنند. و خواستند ایشان را بر روی تخت بنشانند که لرز شدیدی بر معظم له عارض شد. او که انیس قرآن بود در این حال هم بلند بلند قرآن میخواند. چنان انسی با قرآن داشت که در این حال هم به جای جزع و ناله قرآن میخواند. لرز شدیدتر گردید، با آمدن دکترهای قم مثمر ثمر نشد و دکترهایی از تهران آمدند و قرار شد که به تهران منتقل شود و بدین ترتیب ایشان به تهران منتقل شده و در بیمارستان شهید رجایی بستری شدند. و بالاخره در شامگاه پنج شنبه 18 آذر 1372 ندای «إرجعی إلی ربک» را لبیک گفت و به اوج ملکوت پر کشید. (4)
آیت الله شیخ مرتضی حائری یزدی(ره)
حجت الاسلام آقای حاج سید حسن دیباجی فرمودند: در اواخر عمر حضرت آیت الله حائری(ره) که در یکی از بیمارستانهای تهران بستری و بیهوش بودند. من به عنوان عیادت خدمت ایشان رسیدم، متوجه شدم زبانشان حرکت میکند، سرم را نزدیک بردم و شنیدم این آیه شریفه را میخوانند: « ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُۆْتیهِ مَنْ یَشاء»
چند قدمی از ایشان دور شدم فرزند یکی از آشنایانم را دیدم معلوم شد پدر ایشان هم در آن بیمارستان بستری است به سراغش رفتم دیدم حالش دگرگون است و اواخر عمرش را طی میکند در این حال به فکر چکها و پولهایی است که از بعضی افراد طلب دارد، و زمانی طول نکشید که از دنیا رفت.
آن بزرگوار هنگام مردن آن آیه نورانی را تلاوت میفرمود، این هم به فکر مال دنیا... بود.(5)
آری این آثار در پرتو علم توأم با عمل است که ظاهر میشود، و این آرامش نوید پذیرش است؛ اگر عالمی به علمی که آموخته عمل نماید در این لحظات آخر پشیمان خواهد بود، نه پشیمانیای ساده، بلکه پشیمانترین؛ امیرالمومنین(ع) میفرمایند:
« أشدّ النّاس ندما عند الموت العلماء غیر العاملین» (6)
منابع:
1-اسلام مجسم، آیت الله نوری همدانی، ج1، ص185الی 187.
2-مجله یاران، بنیاد شهید، شماره7، خردادماه 1385، ص57 و 58.
3-فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، ص165.
4-نوری از ملکوت، مهدی لطفی، ص301 و 302.
5-شرح زندگانی آیت الله موسس و فرزند برومندشان، سید صادق حسینی یزدی، ص143.
6-غرر الحکم و دررالکلم، ص205، ح374
تهیه وتولید:مسلم زمانیان،گروه حوزه علمیه تبیان