نظامی گنجوی
(وفات 614 هـ)
ابومحمّد الیاس بن یوسف معروف به نظامی گنجهای یا گنجوی استاد بزرگ در داستان سرایی و یكی از اركان شعر فارسی است. زندگی وی بیشتر در زادگاهش گنجه گذشت. منظومههای خود را كه معروف به پنج گنج یا خمسه است و شامل مخزنالاسرار، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفت پیكر و اسكندرنامه میباشد، به نام اتابكان آذربایجان و پادشاهان محلّی ارزنگان و شروان و مراغه و اتابكان موصل ساخت. نظامی غیر از خمسه دیوانی دارد مشتمل بر قصاید و غزلها كه قسمتی از آن در دست است. نظامی با پرداختن داستانهای بینظیر خود قدرت خود را در تخیّل و شرح مناظر و لطایف سخن به اوج رسانید. از قرن هفتم به بعد از منظومههای او تقلید بسیار شده است ولی هیچ یك به پایه او نرسیده است. وفاتش در سال 614 هـ. اتفاق افتاد. آثارش بارها چاپ شده است.
احمد محمود
ای شاه سوار ملك هستی | |
سلطان خرد به چیره دستی | |
ای ختم پیغمبران مرسل | |
حلوای پسین و ملح اوّل1 | |
ای حاكم كشور كفایت | |
فرمانده فتوی ولایت | |
هرك آرد با تو خود پرستی | |
شمشیر ادب خورد دو دستی | |
ای بر سر سدره گشته راهت2 | |
و ای منظر عرش پایگاهت | |
ای خاك تو توتیای بینش | |
روشن به تو چشم آفرینش | |
شمعی كه نه از تو نور گیرد | |
از باد بروت3خود بمیرد | |
دارنده حجّت الهی | |
داننده راز صبحگاهی | |
ای سیّد بارگاه كونین | |
نسّابه شهر قاب قوسین4 | |
ای صدرنشین عقل و جان هم | |
محراب زمین و آسمان هم | |
ای شش جهت از تو خیره مانده | |
بر هفت فلك جنیبه5 رانده | |
ای كنیت و نام تو مؤیّد | |
بوالقاسم وآنگهی محمّد | |
ای شاه مقربّان درگاه | |
بزم تو ورای هفت خرگاه | |
صاحب طرف ولایت جود | |
مقصود جهان، جهان مقصود | |
آن كیست كه بر بساط هستی | |
با تو نكند چو خاك پستی | |
اكسیر تو داد خاك را لون | |
وز بهر تو آفریده شد كون | |
سرخیل تویی و جمله خیلند | |
مقصود تویی همه طفیلند | |
سلطان سریر كایناتی | |
شاهنشه كشور حیاتی | |
لشكر گه تو سپهر خضرا | |
گیسوی تو چتر و غمزه، طغرا6 | |
وین پنج نماز كاصل توبه است | |
در نوبتی تو پنج توبه است7 | |
در خانه دین به پنج بنیاد | |
بستی در صدهزار بیداد |
«نظامی گنجوی»
چون شب علم سیاه برداشت | |
شبرنگ تو رقص راه برداشت 8 | |
خلوتگه عرش گشت جایت | |
پرواز پری گرفت پایت | |
سر بر زده از سرای فانی | |
بر اوج سرای ام هانی9 | |
جبریل رسیده طوق در دست | |
كز بهر تو آسمان كمر بست | |
بر خیز هلا نه وقت خواب است | |
مه منتظر تو آفتاب است | |
امشب شب قدر توست بشتاب | |
قدر شب قدر خویش دریاب | |
از حجله عرش بر پریدی | |
هفتاد حجات را دریدی | |
تنها شدی از گرانی رخت | |
هم تاج گذاشتی و هم تخت | |
بازار جهت بهم شكستی | |
از زحمت تحت و فوق رستی | |
خرگاه برون زدی ز كونین | |
در خیمه خاص قاب قوسین | |
هم حضرت ذوالجلال دیدی | |
هم سرّ كلام حق شنیدی | |
درخواستی آنچه بود كامت | |
در خواسته خاص شد به نامت | |
از قربت حضرت الهی | |
بازآمدی آن چنان كه خواهی | |
آورده برات رستگاران | |
از بهر چو ما گناهكاران | |
ما را چه محل كه چون تو شاهی | |
در سایه خود دهد پناهی | |
زآنجا كه تو روشن آفتابی | |
بر ما نه شگفت اگر بتابی | |
دریای مروّت است رایت | |
خضر ای نبوّت است جایت | |
هرك از قدم تو سر كشیده | |
دولت قلمیش در كشیده | |
و آن كو كمر وفات بسته | |
بر منظره ابد نشسته | |
چون تربیت حیات كردی | |
حلّ همه مشكلات كردی | |
زان لوح كه خواندی از بدایت | |
در خاطر ما فكن یك آیت | |
بنمای به ما كه ما چه نامیم | |
وز بتگر و بت شكن كدامیم | |
ای كار مرا تمامی از تو | |
نیروی دل نظامی از تو | |
زین دل به دعا قناعتی كن | |
وز بهر خدا شفاعتی كن | |
تا پرده ما فرو گذارند | |
وین پرده كه هست بر ندارند10 |
در نعمت رسول اكرم (ص)
تخسته اول كه الف نقش بست | |
بر در محجوبه احمد نشست 11 | |
حلقه حی را كالف اقلیم داد | |
طوق ز دال و كمر از میم داد12 | |
لاجرم او یافت از آن میم و دال | |
دایره دولت و خط كمال13 | |
بود درین گنبد فیروزه خشت | |
تازه ترنجی ز سرای بهشت | |
رسم ترنج است كه در روزگار | |
پیش دهد میوه پس آرد بهار14 | |
كنت نبیّا چو علم پیش برد | |
ختم نبوّت به محمّد سپرد14 | |
گوش جهان حلقه كش میم اوست | |
خود دو جهان حلقه تسلیم اوست | |
امّی گویا به زبان فصیح | |
از الف آدم و میم مسیح15 | |
از سخن او ادب آوازهای | |
وز كمر او فلك اندازهای | |
شمع الهی ز دل افروخته | |
درس ازل تا ابد آموخته | |
چشمه خورشید كه محتاج اوست | |
نیم هلال از شب معراج اوست | |
شمسه نه مسند هفت اختران16 | |
ختم رسل خاتم پیغمبران | |
احمد مرسل كه خرد خاك اوست | |
هر دو جهان بسته فتراك اوست17 | |
تازهترین سنبل صحرای ناز | |
خاصهترین گوهر دریای راز | |
ای تن تو پاكتر از جان پاك | |
روح تو پرورده روحی فداك18 | |
از سر خوانی كه رطب خوردهای | |
از پی مازلّه چه آوردهای19؟ | |
لب بگشا تا همه شكرّ خورند | |
ز آب هانت رطب تر خورند | |
ای شب گیسوی تو روز نجات | |
آتش سودای تو آب حیات | |
عقل شده شیفته روی تو | |
سلسله شیفتگان موی تو | |
از اثر خاك تو مشكین غبار | |
پیكر آن بوم شده مشكبار20 | |
خاك تو از باد سلیمان به است | |
روضه چه گویم كه ز رضوان21به است | |
سایه نداری تو كه نور مهی | |
رو تو كه خود سایه نور اللهی22 | |
ای مدنی برقع و مكّی نقاب23 | |
سایهنشین چند بود آفتاب | |
منتظران را به لب آمد نفس | |
ای ز تو فریاد؛ به فریاد رس | |
ملك بر آرای و جهان تازه كن | |
هر دو جهان را پر از آوازه كن | |
سكّه تو زن تا امرا كم زنند | |
هر دو جهان را پر آوازه كن | |
ما همه جسمیم بیا جان تو باش | |
خطبه تو كن تا خطبا دم زنند24 | |
گر نظر از راه عنایت كنی | |
ما همه موریم سلیمان تو باش | |
ای گهر تاج فرستادگان25 | |
جمله مهمّات كفایت كنی | |
این ده ویران چو اشارت رسید | |
تاج ده گوهر آزادگان | |
مهر شد این نامه به عنوان تو | |
از تو و آدم به عمارت رسید | |
ای نفست نطق زبان بستگان | |
ختم شد این خطبه به دوران تو | |
تازهترین صبح نجاتی مرا | |
مرهم سودای جگر خستگان | |
خاك تو خود روضه جان من است | |
خاك توام كاب حیاتی مرا | |
خاك تو در چشم نظامی كشم | |
روضه تو جان و جهان من است |
در نعمت رسولاكرم صلی الله علیه و سلّم
محمّد كافرینش هست خاكش | |
هزاران آفرین بر جان پاكش | |
سر و سرهنگ، میدان وفا را | |
سپهسالار و سرخیل، انبیا را | |
ریاحین بخش باغ صبحگاهی | |
كلید مخزن گنج الهی | |
یتیمان را نوازش در نسیمش | |
از آن جا نام شد درّ یتیمش27 | |
به معنی كیمیای خاك آدم | |
به صورت تو تیای چشم عالم | |
ز شرع خود نبوّت را نوی داد | |
خرد را در پناهش پیروی داد | |
اساس شرع او ختم جهان است | |
شریعتها بدو منسوخ از آن است | |
جوانمردی رحیم و تند چون شیر | |
زبانش گه كلید و گاه شمشیر | |
خدایش تیغ نصرت داد در چنگ | |
كز آهن نقش داند بست بر سنگ | |
به معجز بدگمانان را خجل كرد | |
جهانی سنگدل را تنگدل كرد | |
چو گل برآبروی دوستان شاد | |
چو سرو از آبخورد عالم آزاد | |
فلك را داده سروش سبزپوشی | |
عمامهش باد را عنبر فروشی | |
سریر عرش را نعلین او تاج | |
امین وحی و صاحب سرّ معراج | |
بصر در خواب و دل در استقامت28 | |
زبانش امّتی گو تا قیامت | |
به خدمت كردهام بسیار تقصیر | |
چه تدبیر ای نبیّ الله چه تدبیر | |
كنم درخواستی زان روضه پاك | |
كه یك خواهش كنی در كار این خاك | |
كالهی بر نظامی كار بگشای | |
ز نفس كافرش زنّار بگشای29 | |
دلش در مخزن آسایشآور | |
بر آن بخشودنی بخشایشآور | |
اگر چه جرم او كوه گران است | |
ترا دریای رحمت بیكران است | |
بیامرزش روان آمرزی آخر | |
خدای رایگان آمرزی آخر |
در نعمت پیغمبر اكرم (ص)
نقطه خطّ اولین پرگار | |
خاتم آخر آفرینش كار30 | |
نوبر باغ هفت چرخ كهن | |
دّرةالتاج عقل و تاج سخن | |
كیست جز خواجه مؤید رای | |
احمد مرسل آن رسول خدای | |
شاه پیغمبران به تیغ و به تاج | |
تیغ او شرع و تاج او معراج | |
امّی و امّهات را مایه31 | |
فرش را نور و عرش را سایه | |
پنج نوبت زن شریعت پاك 32 | |
چار بالش نه ولایت خاك 33 | |
همه هستی طفیل و او مقصود | |
او محمّد رسالتش محمود | |
ز اولین گل كه آدمش بفشرد34 | |
صافی او بود و دیگران همه درد | |
و آخرین دور كاسمان راند | |
خطبه خاتمت هم او خواند | |
امر و نهیش براستی موقوف | |
نهی او منكر امر او معروف | |
با نكو گوهران نكو میكرد | |
قهر بدگوهران هم او میكرد | |
تیغ از این سو به قهر خونریزی | |
رفق از آن سو به مرهم آمیزی | |
مرهمش دلنواز تنگدلان | |
آهنش پای بند سنگدلان | |
اینك امروز بعد چندین سال | |
همه بر كوس او زنند دوال | |
گرچه ایزد گزید از دهرش | |
وین جهان آفرید از بهرش | |
آفرین كردش آفریننده | |
كاین گزین بود و او گزیننده | |
باد بیش از مدار چرخ كبود | |
برگزیننده و گزیده درود |
در نعمت پیغمبراكرم (ص)
محمّد كه بی دعوی تخت و تاج | |
ز شاهان به شمشیر بستد خراج | |
تنش محرم تخت افلاك بود | |
سرش صاحب تاج لولاك بود | |
رساننده ما را به خرّم بهشت | |
رهاننده از دوزخ تنگ زشت | |
ره انجام روحانی او دادمان | |
ره آورد عرش او فرستادمان35 | |
نیرزد به خاك سر كوی او | |
سر ما همه یك سر موی او | |
درستی ده هر دلی كو شكست | |
شفاعت كن هر گناهی كه هست | |
سرآمدترین همه سروران | |
گزیدهتر جمله پیغمبران | |
گر آدم ز مینو درآمد به خاك | |
شد آن گنج خاكی به مینوی پاك | |
گر آمد برون ماه یوسف ز چاه | |
شد آن چشمه از چاه بر اوج ماه | |
اگر خضر بر آب حیوان گذشت | |
محمد ز سرچشمه جان گذشت | |
تو آن چشمه ای كاب تو هست پاك | |
بدان آب شسته شده روی خاك | |
تویی چشم روشن كن خاكیان | |
نوازنده جان افلاكیان | |
طراز سخن سكّه نام توست | |
بقای ابد جرعه جام توست | |
كسی كو ز جام تو یك جرعه خورد | |
همه ساله ایمن شد از داغ و درد | |
مبادا كز آن شربت خوشگوار | |
نباشد چو من خاكیی جرعهخوار |
پی نوشتها:
1-حلوای پسین: آخرین حلوای سفره نبوّت. ملح اوّل: اولین نمك آش وجود.
2-اشارت است به معراج پیامبر خاتم(ص) كه تا سده المنتهی (دخرتی درعرش) پیش رفت.
3-بادبروت: عجب و تكبر و غرور مردان.
4-نسّایه: نسبشناس. عالم به انسان- قاب قوسین: مقدار دو كمان مأخوذ از آیه 9 سوره النجم(53)
5-جنبیه: (جنیبت)، اسب یدك، اسب كتل.
6-طغرا: (طغراء)، خطی كه بر صدر فرمانها مینوشتهاند و حكم امضاء و صحّه پادشاه داشته، فرمان، منشور.
7-اشاره است به پنج نوبت زدن طبل و نقّاره بر درگاه پادشاهان، پنج نوبت نمازی كه در اسلام مقرّر شد نوبتی سلطان كشور نبوّت است كه مسلمانان را به نمازگزاردن و توبه كردن در پیشگاه حق وادار میكند.
8-اشاره به معراج و براق مركب حضرت رسول(ص) در شب معراج است.
9-امّهانی: خواهر حضرت علی(ع) زوجه هبیرة بن ابی وهب مخزومی كه بنا به نقلی معراج پیامبر(ص) از خانه وی آغاز شد.
10-پرده آبروی ما را- بر اثر گناهكاری و عصیان ما – بر ندارند.
11-تخته اول: لوح مشق اطفال كنایه از لوح محفوظ است. اول نقشی كه قلم بر لوح زد (الف) بود.
-محجوبه احمد: یعنی احمد(= پیامبر اكرم(ص)) كه صاحب سرّ است و در پرده دور از عقول بشری. محجوبه دماغه در است كه مانع از باز شدن در است. لفظ احمد به در محجوبهدار تشبیه شده كه(الف) دماغه آن است.
12-چون (الف) (حاء) صاحب اقلیم از كمربند میم بر گرد اقلیم دولت دارای دایره شد و از (دال) هم دارای خط كمال و استقلال در قلمرو حكومت خود گردید و نور پاك (احمدی) ظهور یافت.
13- 14-چنان كه ترنج در فصل بهار، اوّل میوه خود را داده، آنگاه بهار و شكوفه میآورد؛ میوه نبوّت پیغمبر خاتم(ص) نیز پیش از تمام پیامبران بود ولی بهار شریعت او بعد از همه شگفت (كنت نبیا و آدم بین الماء و الطین).
15-امّی (درس نخوانده) گویی كه لفظ (ام) مركّب از (الف) آدم نخستین نبی و (میم) مسیح كه آخرین انبیای الهی میباشد- جامع تمام علوم انبیای سلف است (و نیز اشاره دارد به: انا افصح العرب كه پیامبر(ص) فرموده است).
16-شمسه: پیشانی و قسمت مدوّر بالای عمارت است كه مزیّن و نقاشی میشود. نه مسند: نه فلك، هفت اختران: هفت سیّاره.
17-عقل در برابر او پست و افتاده است، زیرا عقل زیر دست و بسته شرع مطهّر اوست و در كمند او میباشد.
18-اصحاب و یاران همیشه با خطاب (روحی فداك: روانم فدای تو باد) با وی سخن میگفتند و خود را فدای وی میكردند.
19-از سر سفرهای كه نو در آن شیرینی قرب محبوب را چشیدهای چه زلّه و تحفهای از آن سفره برای ما آوردهای؟
20-از اثر تربت پاك نو كه غبار آن مشكین است سرزمین عربستان مشكبار و معطّر شده است.
21-باد كه به فرمان حضرت سلیمان(ع) بود- رضوان: بهشت. خاك تو از هر دو بهتر است.
22-تو ای رسول گرامی¬¬(ص) سایه نداری كه وجودت نور مهتر و بهتر و نورالانوار است.
23-ای پیامبر مدنی و ای وجود مقدّسی كه زادگاهت مكّه معظّمه است تا چند برقع و نقاب بر روی گذاشته و آفتاب وجودت سایه نشین خاك مقدس مدینه میباشد- پوشیدگی پیامبر(ص) در مدینه به جهت مدفن پاك آن حضرت و نقاب بودن مكّه به جهت مخالفت دشمنان و كفار از تابش آفتاب وجود مقدّس اوست.
24-سكّه پادشاهی به نام خود بزن و خطبه به نام خود كن تا سخنوران عالم از آن سخن بگویند و اظهار اطاعت كنند.
25-فرستادگان: پیامبران و رسولان الهی(ع).
26-جاكری و غلامی تو را بپذیرم. (غاشیه: روكش و نمدزین است تو را بر دوش گیرم و بدان ببالم)
27-درّ یتیم: مروارید بیهمتا و یگانه و بزرگ. پیامبر بزرگوار خود یتیم و نیز یتیم نواز بود.
28-اشارت است به حدیث: تنام عینی و لاینام قلبی.
29-زنّار در این بیت به نشانه كفر یاد شده است.
30-مركز اولین دایره وجود و عقل اول و خاتم پیغمبران در آخرین كار آفرینش كه خلقت آدمی است.
31-امّی: لقب پیامبر(ص) است به مناسبت درس نخواندن یا نسبت به (امّ القری) كه مكّه است. امّهات: منظور امّهات اربعه: چهار عنصر است.
32-منظور پنج نوبت نمازهای واجب است كه امنش بجا میآورند.
33-چار بالش (چهار بالش): كنایه است از مسند سلطنت واقعی او بر جهان.
34-از اولین گلی كه خداوند متعال گل آدم را بسرشت؛ صافی و پاك آن؛ گل وجود مقدّس پیامبر(ص) بود. ناظر است به حدیث: خمرّت طینه آدم بیدّی اربعین صباحاً.
35-ره انجام: در این جا به معنی مركب و اسب است. ره آورد عرش: آمرزش گناهان امّت است. پیامبر(ص) مركب شرع مقدّس را برای وصول به عوالم روحانی در اختیار ما گذاشت.
*لیلی و مجنون، حكیم نظامی گنجوی، نه تصحیح مرحوم وحید دستگردی، كتابفروشی ابن سینا، 1333هـ. ش. صفحه 8.
*مخزنالاسرار، حكیم نظامی گنجوی، نه تصحیح و توضیح وحید دستگردی، مطبعه ارمغان، تهران 1320هـ. ش.
*خسرو شیرین، حكیم نظامی گنجوی، صفحه10.
*هفت پیكر، نظامی گنجوی، صفحه6.
*اقبال نامه (خردنامه)، نظامی گنجوی، صفحه7.