تبیان، دستیار زندگی
یهم السلام در نوبت قبل، از زبان آگاهى معصومانعلیهم السلام و گفتگوى آنها به زبانهاى فارسى، چینى سخن راندیم و اینك كلام ایشان به زبانهاى دیگر. سخن به زبان نَبَطى وسُریانى «نبطیان یا انباط»، دسته اى از اقوام سامى و شعبه اى ا...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زبان آگاهى پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام

در نوبت قبل، از زبان آگاهى معصومانعلیهم السلام و گفتگوى آنها به زبانهاى فارسى، چینى سخن راندیم و اینك كلام ایشان به زبانهاى دیگر.


سخن به زبان نَبَطى وسُریانى

«نبطیان یا انباط»، دسته اى از اقوام سامى و شعبه اى از اعراب اسماعیلى بودند. پایتخت آنها به زبان یونانى «پترا» در شانزده فرسنگى شمال خلیج عَقَبِه بود و اسم اصلى آن «سلع» [وادى موساى فعلى] از سه قرن پیش از میلاد پایتخت نَبَطیها بود، و در سال 105 میلادى به دست رومیها افتاد و سلطنت آنها منقرض گردید. قدیمیترین خط نَبَطى كه به دست آمده در شبه جزیره سینا (جنوب شرقى فلسطین) مربوط به سده اول میلادى است.

خط نَبَطى داراى بیست و دو حرف و به حساب جمل بوده است؛ یعنى ردیف آن همان «ابجد»، «هَوَّز»، حُطّى»، «كَلِمَنْ»، سَعْفَضْ»، «قَرشت» بوده است، اعراب، شش حرف به نام روادق بر آخر این حروف اضافه كردند كه «ثَخِذْ» و «ضَظِغْ» باشد.1

«تیادورس در تفسیرى كه از سِفْر اول تورات كرده است گوید: خداوند تبارك و تعالى به زبان نبطى كه فصیحترین زبان سُریانى است با آدم سخن گفت و مردم بابل نیز به همان زبان سخن مى گفتند. هنگامى كه خداوند زبانها را به هم درآمیخت و مردم به هرگوشه و كنارى پراكنده شدند، زبان اهل بابل به حال خود باقى ماند. ولى آن زبان نَبَطى كه روستاییان با آن سخن گویند سریانى شكسته اى است كه استقامت لفظ ندارد.»2

یك: انّ امیرالمؤمنینعلیه السلام حین اتى اهل النهر وان نزل «قطُفتا»فاجتمع الیه أهل «بادُرویا» فشكُوا إلیه ثقل خراجهم وكلّموه بالنبطیة وانّ لهم جیراناً اوسع أرضاً واقلّ خراجاً فاجابهم بالنبطیّة «رعرورضامن عودیا» قال: فمعناه ربّ رجر صغیر خیر من رجز كبیر؛3

امیرالمؤمنینعلیه السلام هنگامى در دیدار با اهل نهروان، در محلّ «قطفتا» رحل افكندند. مردم «بادرویا» پیرامون آن حضرت گرد آمدند و از سنگینى مالیاتشان گلایه كردند و با زبان نبطى با آن حضرت سخن گفتند و عرضه داشتند كه: همسایگانى داریم با زمین هاى بیشتر و مالیات كمتر. آن حضرت به زبان نبطى در پاسخ گفتند: «رعرورضامن عودیا».

این جمله، به دوگونه زیر، تفسیر شده است:

1 ـ ربّ دُخن صغیر خیر مِن دُخنٍ كبیر.4

2 ـ ربّ رجز صغیر خیر مِنْ رَجز كبیر.

توضیح

«قَطُفْتا» محلّه بزرگى در قسمت غربى بغداد است كه میان آن و دجله كمتر از یك میل فاصله است. «بادوریا» نیز سرزمینى در ناحیه غربى بغداد است.

علاّمه مجلسى درباره اعراب و معناى واژه رَجز احتمالات سه گانه اى را مطرح كرده است 5:

1 ـ «رَجَزْ» كه نوع معروفى از شعر است و حضرت آن را به عنوان مثل به كار برده اند؛

2 ـ «رُجُز» با دو ضمّه به معناى زمین بى گیاه؛

3 ـ «رجز» به شیوه مَثَل و به معناى گوسفند چاق.

دو: انّ علیاًعلیه السلام أتى الحسن البصرى یتوضأ فى ساقیةٍ فقال: أسبغ طهورك یا «لفتى» قال: لقد قتلت بالأمس رجالاً كانوا یسبغون الوضوء قال: وانّك لحزیه علیهم؟ قال: نعم. قال: فاطال اللّه حزنك. قال ایّوب السجستانى: فما رأینا الحسن قطّ إلاّ حزیناً كأنّه یرجع عن دفن حمیم أو «خَرْبَنْدَجٍ» ضلّ حماره. فقلت له فى ذلك. فقال: عمه فى دعوة الرّجل الصالح.

و«لفتى» بالنبطیّة شیطان وكانت امّه سمّته بذلك ودعته فى صغره فلم یعرف ذلك احه حتّى دعاه به علىعلیه السلام؛6

علىعلیه السلام با حسن بصرى برخورد كردند. وى از نهر كوچكى وضو مى گرفت. حضرت فرمودند: اى «لفتى» شاداب و سرشار وضو بگیر، حسن بصرى گفت: تو دیروز، مردانى را كشتى كه شاداب وضو مى گرفتند.

حضرت، فرمودند: آیا تو بر آنان اندوهناكى؟، حسن بصرى گفت: آرى.

حضرت فرمودند: خداوند، اندوهت را دوام بخشد!

ایوب سجستانى گفت: من هیچ گاه حسن بصرى را ندیدم مگر این كه اندوهناك بود، به گونه اى كه گویا از به خاك سپارى عزیز دلبندى برگشته است یا «خربندجى» است كه الاغش گم شده است.

با او درباره اندوهش سخن گفتم: گفت: این نتیجه نفرین آن مرد نیكوكار است.

«لفتى» به زبان نبطى، شیطان است. مادر حسن بصرى این نام را بر او نهاده بود و در خردسالى، او را با این نام صدا مى زد و كسى آن را نمى دانست تا این كه علىعلیه السلام او را به این نام خواندند.


توضیح

خربندج معرّب «خربنده» است و خربنده كسى را گویند كه الاغ به كرایه مى دهد.

سه: عن عمّار السّاباطى قال: قال لى ابوعبداللهعلیه السلام: یا عمّار، «ابو مسلم فطلله وكسا و كسیحه بساطوراً» قال: فقلت له: مارایت نبطیاً افصح منك بالنبطیّة. فقال: یا عمّار وبكلّ لسان؛7

عمّار ساباطى گفت: امام صادقعلیه السلام به من فرمودند: «ابو مسلم فطلله وكسا و كسیحه بساطور» [این سخنان حضرت، به زبان نبطى است].

عمّار ساباطى گفت: امام صادقعلیه السلام به من فرمودند: «ابومسلم فطلله وكسا و كسیحه بساطورا» [این سخنان حضرت، به زبان نبطى است].

عمّار گفت: به آن حضرت گفتم: من هیچ نبطى را ندیدم كه به زبان نبطى فصیحتر از شما سخن بگوید؛

حضرت فرمود: اى عمّار! بلكه در همه زبانها.

چهار: عن ابى بصیر، قال: حدثنى رجه من اهل جسر بابل قال: كان فى القریة رجه یؤذینى ویقول: یا رافضى! ویشتمنى وكان یلقّب بقرد القریة. قال: فحججت سنةً من ذلك الیوم فدخلت على ابى عبداللّهعلیه السلام فقال ابتدءاً: «قوفه ما نامت» قلت: جعلت فداك متى؟ قال: فى السّاعة، فكتبت الیوم والسّاعة فلمّا قدمت الكوفة تلقّانى أخى فسألته عمّن بقى وعمّن مات فقال لى: «قوفه مانامت» وهى بالنبطیّة: قرد القریة مات. فقلت له: متى؟ فقال لى: یوم كذا وكذا فى الوقت الّذى أخبرنى به ابوعبداللّه؛8

ابوبصیر گفت: مردى از اهل جسر بابل برایم نقل كرد: در روستا [ى ما] مردى بود كه مرا مى آزرد و مى

گفت: اى رافضى! و فحشم مى داد. او بوزینه دهكده لقب یافته بود. من سالى حج گزاردم و به محضر امام صادقعلیه السلام رسیدم، آن حضرت در آغاز فرمود: «قوفه مانامت» (این جمله به زبان نبطى و به معناى «بوزینه مرد» است) گفتم: جانم به فدایت باد! كى مرد؟

حضرت فرمود: هم اكنون.

من روز و ساعت را نوشتم. وقتى به كوفه آمدم به برادرم برخوردم از او پرسیدم: چه كسى مرده و چه كسى مانده است؟

گفت: «قوفه مانامت»؛

از او پرسیدم چه وقت؟

گفت: فلان روز و فلان ساعت. و آن زمان، مطابق زمانى بود كه امام صادقعلیه السلام به من خبر داده بودند.

پنج: إنّ عبد الحمید الجرجانى قال: أتانی غلاه ببیض الأجمة فرأیته مختلفاً فقلت الغلام: ما هذا البیض؟ قال: هذا بیض «دیوك الماء»، فأبیت أن آكل منه شیئاً وقلت: حتى أسال أبا عبداللّهعلیه السلام فدخلت المدینة فاتیته فسألته عن مسائلى ونسیت تلك المسألة فلمّا ارتحلنا ذكرت المسألة ورأس القِطار بیدى، فرمیت إلى بعض أصحاب ومضیت إلى أبى عبداللّهعلیه السلام فوجدت عنده خلقاً كثیراً فدخلت فقمت تجاه وجهه فرفع رأسه إلىّ وقال: یا عبد الحمید «لنا تأتی دیوك هبر» فقلتُ: أعطیتنی الذى ارید، فانصرفت ولحقت بأصحابى.9

عبدالحمید جرجانى گفت: غلامى براى من تخمهاى «أجمه» آورد. من آنها را گوناگون دیدم، از او پرسیدم: اینها تخم چیست؟ گفت: تخمهاى «دیوك الماء» است. نخواستم از آنها بخورم گفتم: [نمى خورم] تا آن كه از امام صادقعلیه السلام بپرسم. سرانجام داخل مدینه شدم، به محضر امام صادقعلیه السلام رسیدم، مسأله هایى را كه داشتم پرسیدم، لیكن آن مسأله را فراموش كردم. وقتى كه خواستیم [از مدینه] كوچ كنیم به یاد مسأله افتادم. با این كه افسار شتران، در دستم بود، آن را به برخى از همراهانم سپردم و به سوى امام صادقعلیه السلام رفتم. جمعیت انبوهى را در حضور آن حضرت یافتم. وارد خانه شدم و رو به روى آن حضرت، ایستادم. آن حضرت، سربرافراشت و فرمود: اى عبدالحمید «لناتاتى دیوك هبر» [برخى از واژه ها غیر عربى است].

گفتم: آنچه را مى خواستم، عطا فرمودى. آنگاه بازگشتم و به همراهانم پیوستم.


توضیح

"أجمه" مى تواند یكى از این سه معنا را داشته باشد:

1 ـ نیزار، بیشه؛

2 ـ محلّه اى در بغداد؛

3 ـ سرزمینى در بابل.

شش: عن رجل من أهل «دُوین» كنت أردت أن أساله عن بیض «دُیوك الماء» فقالعلیه السلام نیابت یعنى «البیض» و«عانامینا» یعنى «دیوك الماء» «لاتاحل» یعنى «لاتأكل».10

مردى از اهالى «دُوین» [گفت:] مى خواستم از امام صادقعلیه السلام درباره «دیوك الماء» بپرسم. حضرت فرمود: «نیابت وعانا مینا لاتاحل» [این جمله به زبان همان مرد است]. «نیابت» یعنى «بیض»، «وعانامینا»، یعنى «دیوك الماء» و«لاتحل» یعنى نخور، [پس معناى جمله چنین است: تخمهاى «دیوك الماء» را نخور].

به نظر مى رسد مراد از «دیوك الماء» مرغهاى آبزى ویژه اى است كه خصوصیات مرغهاى حلال گوشت را ندارد. «دیوك» جمع «دیك» است و هم به معنى خروسها و هم به معنى مرغها به كار رفته است. «دُوین» نیز شهرى در «ارمینیه» از مناطق آسیاى میانه است.

هفت: عن ابى عبداللّهعلیه السلام قال: إنّ نوحاًعلیه السلام لما ادخل السّفینة من كلّ زوجین اثنین جاء إلى الحِمار فابى ان یدخل فاخذ جریدةً من نخلٍ فضربه ضربةً واحدةً وقال له: «عبسا شاطانا» اى ادخل یا شیطان؛11

امام صادقعلیه السلام فرمودند: نوحعلیه السلام هنگامى از هر جفت حیوانات دوتا را به كشتى برد به سوى الاغ آمد، الاغ تسلیم نشد. حضرت نوح، شاخه اى از نخل برگرفت و یك ضربت به آن زد و گفت: «عبسا شاطانا»؛ یعنى اى شیطان، داخل شو.

جمله «عبساشاطانا» به زبان سریانى است.12

هشت: ثمّ أخرج من قبائه كتاباً قدفعه إلى امیرالمؤمنینعلیه السلام ففضَّه ونظر فیه وبكى، فقال له الیهودیّ: مایبكیك یا ابن ابى طالب؟ إنّما نظرت فى هذا الكتاب وهو كتاه سریانىّ وانت رجه عربىّ فهل تدرى ما هو؟ فقال له امیرالمؤمنینعلیه السلام: نَعَم هذا اسمی مثبت، فقال له الیهودیّ: فأرنی اسمك فى هذا الكتاب وأخبرنی ما اسمك بالسّریانیّة؟ قال: فأراه أمیرالمؤمنینعلیه السلام اسمه فى الصحیفة وقال: إسمى الیا، فقال الیهودیّ: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وأشهد أنّ محمّداً رسول اللّه واشهد انّك وصىّ محمّد وأشهد أنّك أولى الناس بالنّاس بعد محمّدصلی الله علیه و آله وبایعوا أمیرالمؤمنین و…؛13

سپس نوشته اى از قبایش درآورد و به امیرالمؤمنینعلیه السلام داد. حضرت، نوشته را گشود و در آن نظر افكند و گریست.

یهودى گفت: چه چیز شما را به گریه آورده است؟ شما به این نوشته كه به زبان سریانى است، نگاه كردید درحالى كه شما عربید. آیا مى دانید آن چیست؟

امیرالمؤمنینعلیه السلام فرمود: آرى. این نام من است كه نگاشته شده.

یهودى گفت: نامت را به من نشان بده و بگو اسمت به سُریانى چیست؟

حضرت، نامشان را در آن نوشته به او نشان دادند و فرمودند: نام من [به زبان سُریانى]« إلیا» است.

آنگاه یهودى گفت: اشهد ان لا اله الاّ اللّه واشهد انّ محمّداً رسول اللّه واشهد انّك وصىّ محمّد واشهد انّك اولى الناس بالناس بعد محمّدصلی الله علیه و آله ، و گروهى كه با او بودند با امیرالمؤمنینعلیه السلام بیعت كردند….

گفتار امام صادقعلیه السلام به زبان نَبَطى فراوان است. در دو روایت، سخن گفتن امام صادقعلیه السلام با «یونس بن ظبیان» به زبان نَبطى، حكایت شده است.14 در روایت دیگرى سخن گفتن آن حضرت با یكى از كوفه نشینان به زبان نبطى ضبط شده است.15

یكى از جلوه هاى زیباى زبان آگاهى امامانعلیه السلام تبیین اصالت واژه ها و شناسایى واژه هاى بیگانه است. مثلاً برخى از واژه هاى نبطى را در قرآن كریم یا در فرهنگ عرب مشخص كرده اند. در تفسیر آیه وكلاّ تبّرنا تتبیراً16 آمده است: «هى بالنبطیّة»17 یعنى این، به زبان نبطى است.

همچنین در تفسیر آیه فلا تعضلوهنّ…18 این روایت نقل شده است:

ثمّ قال: كما یقولون بالنبطیّة اذا طرح علیها الثوب «عضلها» فلا تستطیع أن تزوج غیره وكان هذا فى الجاهلیة؛19

… سپس فرمود: وقتى جامه بر سر زن افكنده مى شود به زبان نبطى مى گویند: «عضَلَها» در نتیجه آن زن نمى تواند با دیگرى ازدواج كند و این رسم جاهلیت بوده است.

به زبان هندى

یك: عن أبى هاشم الجعفرىّ قال: دخلت على أبى الحسنعلیه السلام فكلّمنى بالهندیّة فلم احسن أن أردّ علیه وكان بین یدیه ركوه ملاحصا فتناول حصاةً واحدةً و وضعها فی فیه ومصّها ملیّاً ثمّ رمى بها إلىّ فوضعتها فی فمی فواللّه مابرحت من عنده حتّى تكلّمت بثلاثة وسبعین لساناً اولّها الهندیّة؛20

ابوهاشم جعفرى گفت: به محضر امام هادىعلیه السلام شرفیاب شدم. با من به زبان هندى سخن گفت، من نتوانستم نیكو پاسخ بگویم. پیش آن حضرت كیسه اى چرمى پر از سنگ ریزه بود. آن حضرت، یكى از سنگ ریزه ها را برگرفت در دهان خویش نهاد، خوب مكید سپس نزد من نهاد من در دهان گذاردم. به خدا سوگند، هنوز از محضر آن حضرت برخاسته بودم كه توان یافتم به هفتاد و سه زبان سخن بگویم كه نخستین آنها زبان هندى بود.

دو: علاّمه مجلسى نقل كرده است كه شخصى به محضر مقدّس امام زمامعلیه السلام رسید و سپس ماجرا را حكایت كرد:

و إذا بمولایعلیه السلام جاله فلمّا نظر الىّ كلّمنی بالهندیة وسلّم علىّ وأخبرنى باسمى وسألنی عن الأربعین رجلاً باسمائهم؛21

ناگهان دیدم مولایم نشسته اند. وقتى به من نگاه كردند، با من به زبان هندى سخن گفتند و بر من سلام كردند و نام مرا گفتند وچهل نفر از مردان را با ذكر نامشان سراغ گرفتند.

به زبان سندى

یك: ثمّ قال الجاثلیق: یا ابن محمّد ههنا رجه سندىّ وهو نصرانی صاحب إحتجاجٍ وكلامٍ بالسندیّة، فقال له: أحضرنیه فأحضره فتكلّم معه بالسندیّة ثمّ أقبل یحاجّه وینقله من شىءٍ إلى شىء بالسندیّة فى النصرانیة فسمعنا السندیّ یقُول: «ثبطى ثبطله» فقال الرّضاعلیه السلام وقَد وحدّ اللّه بالسندیّة. ثمّ كلّمه فى عیسى ومریم فلم یزل یدرجه من حالٍ الى حالٍ الى أن قال بالسندیّة: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وأنّ محمّداً رسول اللّه، ثمّ رفع منطقةً كانت علیه فظهر من تحتها زُنّاه فى وسطه فقال: اقطعه أنت بیدك یا ابن رسول اللّه، فدعا الرّضاعلیه السلام بسكّینٍ فقطعه، ثمّ قال لمحمّدبن الفضل الهاشمىّ: خذ السندیّ الى الحمّام وطهّره واكسه وعیاله واحملهم جمیعاً الى المدینة.22

«جاثلیق» گفت: اى پسر محمّد! در این جا مرد سندى نصرانى هست كه به زبان سندى دلیل آورى و سخن پردازى مى كند. امام رضاعلیه السلام فرمودند: او را پیش من بیاورید. او را به حضور آن حضرت آوردند. امام رضاعلیه السلام با او به زبان سندى سخن گفتند. سپس با او به مباحثه پرداختند و او را با زبان سندى از موضعى به موضع دیگر در نصرانیّت، منتقل مى كردند. در نتیجه ما شنیدیم كه مرد سندى مى گوید: «ثبطى ثبطله» امام رضاعلیه السلام فرمودند: به زبان سندى خداوند را یگانه دانست. پس از آن درباره عیسى و مریم با او سخن گفتند و پیوسته، پله به پله او را از حالى به حالى بالا مى بردند. تا این كه به زبان سندىّ گفت: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وأنّ محمّداً رسول اللّه.

آنگاه كمربندش را بالا برد، زُنّارى كه به زیر میانه كمربند داشت، آشكار گشت، گفت: اى پسر رسول خدا! این زُنّار را شما با دست خود قطع كنید. امام رضاعلیه السلام كاردى خواستند و آن را قطع كردند. آنگاه به «محمّد بن فضل هاشمى» فرمودند: این سندى را به حمّام ببر و پاكش ساز و بر او جامه بپوشان و او و خانواده اش را به مدینه ببر.


توضیح

سِنْد در شمال غربى هندوستان و در كنار رودخانه یى به همین نام است و اكنون جزء پاكستان است.23

جاثلیق به فتح مثلثه، لقب رئیس ترسایان در بلاد اسلام است كه زیر دست «بطریق انطاكیه» است. بعد از جاثلیق، «مطران» است و بعد از آن «اُسقف» و بعد از آن «قسیس» و بعد از آن «شماس».24


چهل جاثلیق از بزرگان بكشت      بیامـد صلیبـى گرفتـه بـه مشت

فردوسى

زُنّار رشته مانندى [است] كه ترسایان برمیان بندند.25

دو: روى عن أبى إسماعیل السندىّ قال: سمعت بالهند أنّ للّه فى العرب حجّةً فخرجت منها فى الطلب فدللت على الرضاعلیه السلام فقصدته فدخلت علیه وانا لااحسن من العربیة كلمةً فسلّمت بالسندیّة فردَّ علىّ بلغتى، فجعلت اكلّمه بالسندیّة و هو یجیبنى بالسندیّة فقلت له: إنّى سمعت بالسّند أنّ للّه حجةً فى العرب فخرجت فى الطلب فقال بلغتى: نعم أنا هو. ثمّ قال: فاسئل عمّا ترید، فسألته عمّا اردته فلمّا اردت القیام من عنده. قلت: إنّى لا احسن العربیّة. فادع اللّه ان یلهمنیها لأتكلّم بها مع أهلها فمسح یده على شفتىّ فتكلّمت بالعربیة من وقتى؛26

ابو اسماعیل سندى گفت: در دیار هند شنیدم كه خداوند در میان عرب حجّتى دارد.

از سرزمین هند در جستجوى آن حجّت به در آمدم. به سوى حضرت رضاعلیه السلام راهنمایى شدم. آهنگ او كردم تا اینكه بر او وارد گشتم در حالى كه یك واژه عربى را به نیكى نمى دانستم. بر او به زبان سندى سلام دادم. سلامم را به زبان سندى پاسخ داد. به زبان سندى شروع به سخن كردم و او پاسخ مرا به زبان سندى مى داد. به او گفتم: من در سرزمین سند شنیدم: خداوند، در میان عرب حجّتى دارد، از این رو در طلب او از آن جا بیرون آمدم.

او به زبان من گفت: آرى. آن حجّت، من هستم.

سپس فرمود: هر چه مى خواهى بپرس. من چیزهایى را كه مى خواستم پرسیدم. آنگاه كه مى خواستم از محضرش برخیزم. گفتم: من عربى را نیك نمى دانم، از خداوند بخواه كه به من الهام فرماید تا با عربى زبانان به زبان عربى سخن گویم. دستش را به لب من مالید. از آن هنگام به زبان عربى سخن گفته ام.


به زبان اهل نوبه

یك: روى واضح عن الرّضا قال: قال أبى موسىعلیه السلام للحسین بن ابى العلاء: اشتر لى جاریةً نوبیةً فقال الحسین: أعرف واللّه جاریةً نوبیةً نفیسةً أحسن ما رأیت من النوبة. فلولاخصله لكانت من یأتیك. فقال: وما تلك الخصلة؟ قال: لاتعرف كلامك وأنت لاتعرف كلامها. فتبسّم. ثمّ قال: إذهب حتّى تشتریها. قال: فلمّا دخلت بها إلیه قال لها بلغتها: ما اسمك؟ قالت: مونسة. قال: أنت لعمرى مونسة. قد كان لك اسه غیر هذا، كان اسمك قبل هذا حبیبه قالت: صدَقت. ثمّ قال: یابن أبى العلاء إنّها ستلدلى غلاماً لایكون فى ولدى سخى منه ولا أشجع ولا أعبد منه. قال: فما تسمیّه حتّى أعرفه؟ قال: اسمه ابراهیم.27

امام رضاعلیه السلام نقل كردند كه: پدرم به حسین بن علا فرمودند: براى من كنیزى نوبى بخر.

حسین بن علا گفت: به خدا سوگند من كنیز نوبى ارجمندى را مى شناسم كه نیكوتر از او در میان نوبیان ندیده ام، و اگر یك خصلت وجود نداشت او كسى بود كه به نزد شما مى آمد.

فرمود: آن خصلت چیست؟

حسین بن علا؛ گفت: او سخن شما را نمى فهمد و شما زبان او را نمى دانید.

حضرت، لبخند زدند و فرمودند: برو او را بخر.

حسین بن علاء گفت: وقتى آن كنیز را پیش حضرت آوردم، حضرت به زبان اهل نوبه پرسید: نام تو چیست؟ گفت: «مونسه» فرمود: به جانم سوگند تو مونسه اى (انس گیرنده) و تو غیر از این، نام دیگرى نیز دارى. اسم تو پیش از این «حبیبه» بود. گفت: راست گفتى.

سپس به حسین بن علا فرمود: بى تردید، این كنیز براى من پسرى مى آورد كه در فرزندان من بخشنده تر، شجاعتر و نیایش كننده تر از او نیست.

حسین بن علا پرسید:

نام آن پسر را چه مى نهید تا او را بشناسیم؟

حضرت فرمود: ابراهیم.


توضیح

نوبه منطقه اى در امتداد ساحل نیل است. از جنوب اسوان تا «دنقله» در سودان، قسمتى را كه در مصر، بین اسوان و وادى «حلفا» واقع است، «نوبه سفلى» و قسمت دیگر را كه در سودان واقع است، «نوبه علیا» نامند. مردم آن جا به لغت خاص خود، زبان نوبى، سخن مى گویند. فراعنه مصر به جهت تأمین راه تجارتى به سودان در این منطقه شهرها و قلعه ها و پرستشگاه هاى بسیار بنا كردند. در نیمه قرن چهارم میلادى مسیحیان بر آن ناحیه تسلط یافتند. از آغاز ظهور اسلام، دین اسلام در نوبه رواج یافت و سرانجام با فتح «دنقله» به دست مسلمانان، دولت مسیحیان در این منطقه منقرض گشت. هم اكنون نیمى از سرزمین نوبه جزء مصر و نیم دیگر جزء سودان است.28

به زبان زُطْىّ

زُطّ به ضم اوّل و تشدید طاء گروهى از مردم هند هستند كه به زبان هندى به آنان جَتْ مى گویند.29

یك: إنّ أمیرالمؤمنینعلیه السلام لمّا فرغ من أهل البصرة أتاه سبعون رجلاً من الزّطّ فسلّموا علیه وكلّموه بلسانهم فردّ علیهم بلسانهم. ثمّ قال لهم: إنّى لست كما قلتم. انا عبد اللّه مخلوه. فأبوا علیه وقالوا: أنت هو. فقال لهم: لئن لم تنتهوا وترجعوا عمّا قُلتم الى اللّه لاقتلنّكم. فابوا أن یرجعوا ویتوبوا فأمر أن یحفر لهم آباراً فحفرت ثمّ خرق بعضها إلى بعضٍ ثمّ قذفهم فیها ثمّ طمّ رئوسها ثمّ الهبت النار فى بئرٍ منها لیس فیها احه منهم فدخل الدّخان علیهم فماتوا.30

پس از فراغت امام علىعلیه السلام از پیكار با اهل بصره (پس از جنگ جمل)، هفتاد مرد از «زطّ» پیش او آمدند، بر او سلام كردند و با زبان خویش با او سخن گفتند، حضرت علىعلیه السلام به همان زبان، سلام آنان را پاسخ دادند. سپس فرمودند: من آن گونه كه شما گفته اید، نیستم. من بنده آفریده خدایم. آنان نپذیرفتند و گفتند: تو همانى (یعنى تو خدایى).

حضرت علىعلیه السلام فرمود: اگر دست برندارید و از آنچه گفته اید به سوى خداوند باز نگردید، حتماً شما را مى كشم.

آنان نپذیرفتند كه برگردند و توبه كنند. آن حضرت فرمان دادند تا چاههایى براى آنان بكنند. چاهها كنده شد. سپس بین چاهها شكاف ایجاد كردند و آنان را در آن چاهها افكندند و سر آنها را پوشاندند و در یكى از چاهها كه كسى نبود آتش افروختند. و آنها بر اثر دود جان سپردند.


به زبان یونانى

یك: در برخى از روایات، تسلط امامان، بر زبان یونانى به جلوه نشسته است:

واعلم یا مفضّل إنّ اسم هذا العالم بلسان الیونانیة الجارى المعروف عندهم «قوسموس» وتفسیره الزّینة وكذلك سمته الفلاسفةُ ومن ادّعى الحكمة؛31

بدان اى مفضّل، نام این جهان به زبان یونانى كه اكنون پیش آنان شهرت دارد، «قوسموس» به معناى زیور است. فیلسوفان و مدعیان حكمت، این گونه بر آن، نام نهاده اند.

و در رقعه منقول، به امام زمانعلیه السلام چنین خطاب شده است: «والمترجم بالیونانى».32

«مترجم» اگر اسم فاعل باشد یعنى كسى كه سخن را به زبان یونانى باز مى گرداند.

به زبان عبرانى (عبرى)

«عبرانى» نام اوّل قوم یهود است كه بعدها كلمه «اسرائیلیان» جاى آن را گرفت (بنى اسرائیل) و در آخر «یهود» نامیده شدند. [در عصر اسارت بابلیان] چون ابراهیم از گذرگاه فرات گذشته به اراضى فلسطین درآمد، كنعانیان وى را به عبرانى ملقب كردند و بعد از آن، لقب مذكور در خانواده او باقى ماند و آنان در نزد مصریان و فلسطینیان نیز بدین لقب معروف گشتند. عبرى، زبانى است از شعب زبان هاى سامى كه اسرائیلیان با آن سخن مى گفتند و تورات بدین زبان است.33

یك: … ثمّ أخرج الهارونىّ من كمّه كتاباً مكتوباً بالعبرانیة فأعطاه علیّاًعلیه السلام فنظر فیه علىّعلیه السلام فبكى، فقال له الهارونىّ: ما یبكیك؟ فقال له علىّعلیه السلام: یا هارونىّ هذا فیه اسمى مكتوباً فقال الیهودیّ: إنّه كتاه بالعبرانیّة وانت رجه عربه. فقال له علىعلیه السلام: ویحك یا هارونى هذا اِسمى. امّا فى التوراة اسمى «هابیل» وفى الانجیل «حبدار» فقال له الیهودى: صدقت والّذى لا اله الاّ هو انّه لخط ابى هارون واملاء موسى بن عمران توارثته الآباء حتّى صار إلىّ؛34

هارونى نوشته اى را به زبان عبرانى از آستین درآورد و به علىعلیه السلام داد. حضرت علىعلیه السلام به آن نظر انداختند و گریستند.

هارونى به آن حضرت گفت: چه چیز شما را به گریه آورد؟

حضرت فرمودند: اى هارونى! در این نوشته، نام من نگاشته شده است.

یهودى گفت: این نوشته به زبان عبرانى است و شما عربید.

حضرت علىعلیه السلام به او فرمودند: شگفتا از تو اى هاورنى: این نام من است اسم من در تورات، «هابیل» و در انجیل «حبدار» است.

آنگاه یهودى به آن حضرت گفت: راست گفتى. سوگند به خدایى كه جز او خدایى نیست، این نوشته پدرم هارون و ایراد شده به زبان موسى بن عمران است. نیاكان من این را به ارث برده اند تا اكنون كه به من رسیده است.

دو: علىّ الجامعى قال: قلت لابى عبداللّهعلیه السلام: جعلت فداك إنّا نأكل ذبایح أهل الكتاب ولاندرى یسمّون علیها ام لافقال: إذا سمعتم قدسمّوا فكلوا. أتدرى مایقولون على ذبایحهم؟

فقلت: لا. فقرأ كأنّه یشبه یهودى قد هذها ثمّ قال: بهدا امروا فقلت: جعلت فداك اِن رایت ان نكتبها؟ فقال: اكتب «نوح ایوا ادینوا یلهیز مالحوا عالم اشرسوا اورضوا بنو یوسعه موسق دغال اسطحوا»؛35

عامربن علىّ جامعى گفت: به امام صادقعلیه السلام گفتم: جانم به فدایتان باد. ما حیوانات ذبح شده به دست اهل كتاب را مى خوریم و نمى دانیم آیا هنگام ذبح نام خداوند متعال را ذكر مى كنند یا نه؟

حضرت فرمود: زمانى كه شنیدید نام خداوند را ذكر مى كنند، بخورید. آیا مى دانى آنان براى ذبح حیواناتشان چه مى گویند؟ گفتم: نه. آن حضرت چونان یك یهودى كه با شتاب بخواند، قرائت كرد و فرمود: به چنین قرائتى مأمور شده اند.

گفتم: جانم به فدایتان باد. صلاح مى دانید بنویسم؟ فرمود: بنویس: «نوح ایوا ادینوا یلهیز مالحوا عالم اشرسوا اورضوا بنو یوسعه موسق دغال اسطحوا»، [این قسمت، غیر عربى است].


به زبان رومى

در قرآن كریم سوره اى به نام «روم» هست، در روایات نیز این واژه بسیار مطرح شده است. از این رو توجه به مرزهاى آن در جغرافیاى كهن و در زمان باستان ضرورت دارد. «روم» قرآن و روایات، محدود به ایتالیاى كنونى نیست.

دهخدا در یادداشتهاى خود آورده است: «در اصطلاح مسلمین و مورخان اسلامى مراد از روم، آسیاى صغیر و توابع آن است. بدین توضیح كه دولتهاى جمهورى و امپراطورى روم چون وسعت پیدا كرد و تا حدود آسیاى صغیر مسخر آنان شد، از قرن پنجم میلادى به آن طرف منقسم به غربى و شرقى شد. غربى همان ایتالیا بود به پایتختى شهر رم، و شرقى، آسیاى صغیر به پایتختى استانبول. بدین مناسبت، آن قسمتهاى آسیاى صغیر و استانبول را حتّى بعداز ورود سلوجوقیان و تركان هم روم و رومیه مى گفتند. چنان كه مولانا جلال الدّین بلخى را به مناسبت اقامت در «لارمده» و «قونیه» آسیاى صغیر، رومى نام دادند. بیزانس، نام خود قسطنطنیه بوده است. بعد بر همه مملكت روم (آسیاى صغیر) اطلاق شده».36

یك: امیرالمؤمنینعلیه السلام به پرسش شخصى به زبان رومى پاسخ دادند.37

دو: امام سجّادعلیه السلام خط رومى دیوار زندان را خواندند.38

سه: امام موسى بن جعفرعلیه السلام با رومیان به زبان رومى سخن مى گفتند.39

چهار: امام رضاعلیه السلام با كنیز رومى به زبان رومى به گفتگو پرداختند.40

پنج: امام هادىعلیه السلام به زبان رومى نامه نگاشتند و…41

شش: [عن علىّ بن الحسینعلیه السلام] فدفعنا إلى السّجن فقال أصحابی: ما أحسن بنیان هذا الجدار؟ فتراطن أهل الرّوم بینهم فقالوا: ما فى هؤلاء صاحب دمٍ إن كان إلاّ ذلك یعنونی فمكثنا یومین ثمّ دعانا وأطلق عنّا؛42

از امام سجّادعلیه السلام نقل شده است كه فرمود: ما به زندان برده شدیم، یاران من گفتند: ساختار این دیوار چه نیكوست!

رومیان به زبان رومى به هم گفتند: اگر در میان این گروه، ولىّ دمى باشد، اوست. و مقصودشان من بودم.

پس از آن، ما دو روز در زندان ماندیم آنگاه ما را فراخواند و آزاد كرد.

این رخداد، این گونه نیز روایت شده است:

وكان علیه كتابه بالرّومیّة فقرأها علىّ بن الحسینعلیه السلام فتراطن الروم بینهم وقالوا: ما فى هؤلاء من هو أولى بدم المقتول من هذا یعنون علىّ بن الحسینعلیه السلام؛43

بر آن دیوار، نوشته اى به زبان رومى بود، امام سجّادعلیه السلام آن را خواندند. آنگاه رومیان، به زبان رومى به هم گفتند: در میان اینان، كسى از این مرد شایسته تر به خون مقتول نیست، مقصودشان، امام سجّادعلیه السلام بود.

هفت: عن محمّد بن علىّ الحلبى قال: سمعت ابا عبداللّهعلیه السلام یقول: لمّا اتى بعلىّ بن الحسینعلیه السلام یزید بن معاویة ـ علیهما لَعاینُ اللّه ـ ومن معه جعلوه فى بیت فقال بعضهم: إنّما جعلنا فى هذا البیت لیقع علینا فیقتلنا فراطن الحرس فقالوا: انظُروا إلى هؤلاء یخافون ان تقع علیهم البیت وانّما یخرجون غداً فیقتلون. قال على بن الحسینعلیه السلام: لم یكن فینا احه یحسن الرطانة غیرى والرطانة عند اهل المدینة: الرومیة؛44

امام صادقعلیه السلام مى فرمود: هنگامى كه امام سجّادعلیه السلام و همراهانشان را پیش یزید بن معاویه ـ لعنت خداوند بر آنان باد ـ بردند، ایشان را در خانه اى قرار دادند. برخى از همراهان آن حضرت گفتند: ما را به این خانه آورده اند تا بر سر ما فرود آید و كشته شویم.

نگهبان، این سخن را براى یكدیگر ترجمه كردند و گفتند: به اینان نگاه كنید، مى ترسند كه خانه برایشان فرود آید با این كه فردا از این جا خارج مى گردند و به قتل مى رسند.

امام سجّادعلیه السلام فرمودند: هیچ كس در بین ما غیر از من «رطانه» را نیك نمى دانست. (رطانه، پیش مردم مدینه، زبان رومى است.)

هشت: عَنْ یاسر الخادم قال: كان علمان أبى الحسنعلیه السلام فى البیت سقالبة وروم فكان ابوالحسنعلیه السلام قریبا منهم فسمعهم باللیل یتراطنون بالسقلبیّة والرومیّة ویقولون: إنّا كنّا نفتصد فى بلادنا فى كلّ سنةٍ ثمّ لم نقتصد ههنا فلمّا كان من الغد وجّه أبوالحسنعلیه السلام إلى بعض الأطباء فقال له: افصُدْ فلاناً عِرْقَ كذا وكذا وافصد فلاناً عرقَ كذا وكذا…45

یاسر خادم گفت: در خانه امام رضاعلیه السلام غلامان سقلبى و رومى وجود داشتند. آن حضرت، به آنان نزدیك بودند، شنیدند كه شبانگاه به زبان سقلبى و رومى مى گفتند: ما هر سال در دیار خویش، فصد مى كردیم لیكن در این جا فصد نكردیم. چون شب سپرى شد و روز فرا رسید، امام رضاعلیه السلام طبیبى را طلبیدند و به او گفتند: از فلان غلام، این رگ را فصد كن و از بهمان، آن رگ را…


توضیح

فَصْد نوعى رگ زدن و خون گرفتن است، این كار، یكى از شیوه هاى درمانى دیرینه است.

نُه: فأتوه بجاریة رومیّة فكلّمّها بالرومیّة والجاثلیق یسمع وكان فهماً بالرومیّة فقال الرّضاعلیه السلام بالرّومیّة: أیّما أحبّ إلیك محمّد أم عیسى؟ فقالت: كان فیما مضى عیسى أحبّ إلىّ حین لم أكن عرفت محمّداً فأمّا یعد ان عرفت محمّداً فمحمّد الآن أحبّ إلىّ من عیسى ومن كلّ نبیّ؛46

كنیزى رومى نزد او آوردند، حضرت، به زبان رومى با آن كنیز سخن گفتند. و جاثلیق كه رومى مى دانست، مى شنید.

امام رضاعلیه السلام به زبان رومى به آن كنیز گفتند: محمّد پیش تو محبوبتر است یا عیسى؟ پاسخ داد: در گذشته تا هنگامى كه محمّد را نمى شناختم، عیسى برایم محبوبتر بود، امّا پس از این كه محمّد را شناختم، اكنون او پیش من از عیسى وا ز هر پیامبرى محبوبتر است.47


به زبان حَبَشى

یك: روى عن ابن ابى حمزة قال: كنت عند ابى الحسن موسىعلیه السلام اذ دخل علیه ثلاثون مملوكاً من الحبشة اشتروا له فتكلّم غلاه منهم فكان جمیلاً بكلامٍ فاجابه موسىعلیه السلام بلغته فتعجب الغلام وتعجبوا جمیعاً وظنّوا انّه لایفهم كلامهم فقال له موسىعلیه السلام: إنّى لادفع إلیك مالاً فادفع الى كلٍّ منهم ثلاثین درهماً فخرجوا وبعضهم یقول لبعضٍ : إنّه افصح منّا بلغاتنا وهذه نعمه من اللّه علینا. قال علىّ بن ابى حمزة فلمّا خرجوا قلت: یا ابن رسول اللّه رأیتك تكلِّم هؤلاء الحبشیین بلغاتهم قال: نعم. قال: واَمرت ذلك الغلام من بینهم بشىء دونهم.

قال: نعم. امرته ان یستوصى باصحابه خیراً وان یعطى كلّ واحدٍ منهم فى كلّ شهرٍ ثلاثین درهماً لانّه لما تكلّم كان اعلمهم فانّه من ابناء ملوكهم فجعلته علیهم واوصیته بما یحتاجون الیه وهو مع هذا غلاه صدق. ثمّ قال: لعلك عجبت من كلامى ایّاهم بالحبشة. قلت: اى واللّهِ. قال: لاتعجب فما خفى علیك من اَمرى أعجب وأعجب وما الّذى سمعته منّى الاّ كطائرٍ أخذ بمنقاره من البحر قطرةً افترى هذا الّذى یأخذه بمنقاره ینقض من البحر والإمام بمنزلة البحر لاینفد ماعنده وعجائبُهُ اكثر من عجائب البحر؛48

از ابن ابى حمزه، روایت شده است كه گفت: من در محضر امام هفتم بودم، سى برده كه از حبشه براى آن حضرت، خریده بودند وارد شدند. یكى از آنان سخن گفت و خوش سخن بود. امام هفتمعلیه السلام به زبان حبشى به او پاسخ دادند. آن غلام، شگفت زده شد و همه غلامان، تعجب كردند. آنان مى پنداشتند كه آن حضرت، سخنشان را نمى فهمند. امام هفتمعلیه السلام به او فرمودند: من مالى را به تو مى پردازم، تو به هر یك از غلامان سى درهم بپرداز.

غلامان بیرون رفتند و برخى از آنان به برخى دیگر مى گفت: آن حضرت به زبان ما فصیحتر از ماست و این نعمتى از سوى خداوند برماست.

على بن حمزه گفت: آنگاه كه غلامان، بیرون رفتند، من گفتم: اى پسر رسول خدا! دیدم كه شما با حبشیها به زبان حبشى سخن مى گویید. فرمود: آرى. گفت: شما تنها به آن غلام فرمان دادید. فرمود: آرى: فرمان دادم كه یارانش را سفارش به نیكى كند و به هر كدام از آنان ماهانه سى درهم بپردازد. از سخن گفتنش معلوم شد كه داناترین آنها بود.

او از پسران شاهان آنان است از این رو او را بر آنان گماشتم و درباره نیازمندى هایشان سفارش كردم، علاوه بر همه اینها وى غلام راستى پیشه اى است.

سپس فرمود: شاید تو از سخن گفتن من با آنان به زبان حبشى شگفت زده شدى؟

گفتم: آرى به خدا سوگند. فرمود: تعجب مكن. آن چه از كار من بر تو پوشیده مانده، شگفت تر و تعجب آمیزتر است. آن چه شنیدى نیست مگر مانند پرنده اى كه با منقارش از دریا قطره اى برگیرد. آیا مى پندارى با یك قطره، از آب دریا مى كاهد؟ امام به گونه دریاست، آن چه دارد پایان نمى پذیرد و شگفتیهاى او از دریا بیشتر است.

قبلاً یادآور شدیم كه حضرت ابوطالبعلیه السلام پیش از مرگ به زبان حبشى اظهار اسلام كرد.49

و این سند آگاهى او و پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله به زبان حبشى است.

در این جا باید از داستان زیباى بلال حبشى یاد كنیم: او در ستایش حضرت رسولصلی الله علیه و آله به زبان حبشى گفت:

اَرَهْ بَرَه كنگره    كَراكَرا مَنْدَره 50 وى آگاه بود كه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله زبان حبشى را مى دانند.حبشه از ممالك آفریقاى شمالى است كه در جنوب غربى دریاى احمر قرار دارد.به زبان تركى یك: قال ابنُ فرقد: كنت عند أبى عبداللّهعلیه السلام وقد جاءه غلامُ أعجمه برسالةٍ یهذى ولایعبره حتّى

ظننت أنه لایظهره.

فقال له: تكلم باىّ لسانٍ شئت سوى العربیّة فانّك لاتحسنها فانّى أفهم بكلمة التركیة فردّ علیه الجوابَ فمضى الغلام متعجّباً؛51

ابن فرقد گفت: من پیش امام صادقعلیه السلام بودم غلامى غیر عرب پیامى آورد كه آن را ناهنجار ادا مى كرد و نمى توانست درست تعبیر كند، به گونه اى كه پنداشتم او واژه ها را آشكار نمى سازد.

حضرت به او فرمود: چون عربى را نیك نمى دانى به هر زبانى كه مى خواهى سخن بگو؛ من زبان تركى را مى دانم [او به تركى سخن گفت] امام، پاسخ او را دادند وى شگفت زده رفت.

دو: عن ابى هاشم الجعفرى قال: كنت بالمدینة حتّى مرّ بها «بغا» أیّام الواثق فى طلب الأعراب فقال ابوالحسن: اخرجوا بنا حتّى ننظر الى تعبیة هذا التركى فخرجنا فوقفنا فمرّت بنا تعبیته فمرّ بنا تركى فكلَّمه ابوالحسنعلیه السلام بالتركیة فنزل عن فرسه فقبَّل حافِر دابته قال: فحلفت التركىّ وقلت له: ما قال لك الرّجل؟ قال: هذا نبىّ؟

قلت: لیس هذا بنىّ. قال: دعانى باسمٍ سمیت به فى صفرى فى بلاد الترك ما علمه احه إلاّ السّاعة.52

ابوهاشم جعفرى گفت: من در مدینه بودم تا این كه گذر «بغا» [یكى از فرماندهان ترك دوران بنى عبّاس] در زمان «الواثق» به مدینه افتاد. او درجستجوى اعراب بود. امام هادىعلیه السلام فرمودند: ما را بیرون ببرید تا آرایش نظامى این مرد ترك را بنگریم. بیرون آمدیم و ایستادیم. سپاه او گذشت. یك مرد ترك به ما برخورد كرد.

امام هادىعلیه السلام به زبان تركى با او سخن گفتند. وى از اسب پایین آمد و سم اسب حضرت را بوسید.

من آن مرد ترك را سوگند دادم و گفتم: حضرت با تو چه گفت؟

مرد ترك از من پرسید: این مرد، پیامبر است؟

گفتم: نه

گفت: مرا با نامى خواند كه هنگام خردسالى ام در دیار تركان به این نام خوانده مى شدم و تاكنون هیچ كس آن را نمى دانست.


به زبان صقلبى (سقلابى، صقلابى)

این واژه ها سه كار برد دارد:

1 ـ به سرزمینى گفته مى شود كه در جوار خزر و بین بلغارستان و قسطنطنیه واقع شده است؛53

2 ـ به مردمى كه در آن سرزمین زیست مى كنند؛ مثل مردم چك واسلواكى و یوگوسلاوى سابق؛54

3 ـ به زبانى كه مردم آن سرزمین با آن سخن مى گویند.55

یك: عن علىّ بن مهزیار قال: أرسلت إلى أبی الحسن الثالثعلیه السلام غلامی وكان صقلابیّاً فرجع الغلام إلىّ متعجباً فقلت له: مالك یا بنیّ؟ قال: وكیف لاأتعجّب؟ مازال یكلّمنی بالصقلابیة كأنّه واحه منّا فظننت أنّه إنّما أراد بهذا اللسان كیلا یسمع بعض الغلمان مادار بینهم؛56

على بن مهزیار گفت: غلامم را كه صقلابى بود به محضر امام هادىعلیه السلام فرستادم. او شگفت زده بازگشت. گفتم: پسركم تو را چه شده است؟ پاسخ داد: چرا شگفت زده نباشم؛ آن حضرت پیوسته با من به زبان صقلابى سخن گفت، گویا كه او یكى از ما بود.

من پنداشتم آن حضرت با این زبان سخن مى گوید تا برخى از بردگان نشنوند.

دو: انّ أبا الحسن الاولعلیه السلام لم یكن یرى له وله فأتاه یوماً اسحاق ومحمّد أخواه وأبو الحسن یتكلّم بلسانٍ لیس بعربىّ فجاء غلاه سقلابی فكلّمه بلسانه؛57

فرزندان موسى بن جعفرعلیه السلام دیده نشده بودند. یك روز اسحاق و محمّد، دو برادرشان به محضرشان آمدند. آن حضرت به زبانى كه عربى نبود سخن مى گفتند. آنگاه برده اى سقلابى آمد، آن حضرت به زبان سقلابى با اوسخن گفتند.58

1 . تمدّن هخامنشى، على سامى، ص111
2. الفهرست، ابن ندیم، ص19
3 . بصائر الدّرجات، ص355، بحارالأنوار، ج41، ص289، ج40، ص171، ح54 وج47 و ص83
4 . «دخن»، نوعى از غله است.
5 . بحارالانوار، ج41، ص290
6 . همان، ج41، ص302، ح33 و ج42 ، ص43، ح5 و ج42، ص143
7 . بصائر الدّرجات، ص353؛ بحارالانوار، ج26، ص191، ح4، ج47، ص80
8 . همان، ص354
9 . الخرائج والجرائح، ج2، ص630، ح30؛ بحارالأنوار، ج47، ص105
10 . بحارالانوار، ج47، ص81
11 . بصائر الدّرجات، ص355. گفتنى است كه قسمتى از آغاز روایت را حذف كرده ام.
12 . براساس روایات، زبان حضرت نوح، سُریانى بوده است. نگاه كنید به: بحارالانوار، ج11، ص57
13 . بحارالانوار، ج38، ص62، ج40، ص289
14 . در یك روایت، متن سخن نبطى آن حضرت، این چنین است: «كیف مالح دیر بیرماكى مالح»: بصائرالدرجات، ص356؛ بحارالانوار، ج47، ص84، ح76
15 . بصائر الدرجات، ص360
16 . فرقان، آیه 39
17 . در برخى روایات، «بالقبطیة» آمده است. نگاه كنید به: بحارالانوار، ج11، ص96
18 . نساء، آیه 19
19 . بحارالانوار، ج103، ص373، ح11
20 . همان، ج50، ص136
21 . همان، ج52، ص29
22 . همان، ج49، ص78
23 . برهان قاطع، تصحیح: دكتر معین، ج2، ص1172، حاشیه 9
24 . غیاث اللغات، ص242
25 . لغت نامه دهخدا، ج8، ص11396
26 . بحارالانوار، ج49، ص50؛ مدینة المعاجز، ص511
27 . همان، ج48، ص69.
28 . الموسوعة العربیة المیسرة، ص1850
29 . فى بعض الأخبار «فحلق رأسه زطّیّةً» قیل: هو مثل الصّلیب كأنّه فعل الزُّط وهم جنس من السّودان والهنود (نهایه ابن اثیر، ج2، ص302).
«الزُّطّ»: جیل أسود من السّند إلیهم تنسب الثباب الزّطیّة وقیل: الزّطّ إعراب جت بالهندیة، وهم جیل من اهل الهند (لسان العرب، ج7، ص308).
30 . فروع الكافى، ج7، ص259 و 260؛ بحارالانوار، ج40، ص301 و ج25 ، ص287 و 288. در بعضى از نسخ به جاى عبارت «طمّ رؤوسها» تعبیر «خمّر رؤوسها» ضبط شده است.
31 . بحارالانوار، ج3، ص146، ح1
32 . همان، ج1، 91، ص28
33 . نك: فرهنگ معین.
34: بحارالانوار، ج36، ص222، باب40، ح20. البتّه این قسمتى از روایت است.
35 . بصائر الدّرجات، ص354
36 . لغتنامه دهخدا. استاد قرشى نگاشته است: «روم، امپراطورى بزرگى بود كه به متصرفات وسیعى در آسیا و اروپا و افریقا حكومت داشت و ایتالیا نیز قسمتى از آن محسوب مى شد.» (نگاه كنید به: قاموس قرآن، ج3، ص149. در قرآن كریم آمده است: الم، غُلِبَتِ الرُّوم؛ سوره روم، آیه 1 و 2).
37 . بحارالانوار، ج40، ص171. فقال علىّعلیه السلام: «قالون» أى اصبت بالرّومیّة.
38 . همان، ج40، ص171
39 . همان، ج49، ص80
40 . همان، ج49، ص78
41 . همان، ج51، ص6
42 . همان، ص45، ص177
43 . همان، ج46، ص72
44 . همان، ج46، ص70 و در پاورقى همین صفحه آمده است: الرطانة: التكلم بالأعجمیّة.
45 . همان، ج26، ص192 و ج49، ص86. فیضرب علىّ اى یشتد وجعه علىّ.
46 . همان، ج49، ص78
47 . حضرت علاّمه مجلسى آورده است كه: حضرت امام صادقعلیه السلام در پاسخ یك سؤال پزشكى از اصطلاحات رومى بهره گرفتند. (بحارالانوار، ج59، ص141).
48 . بحارالانوار، ج48، ص70، باب4، ح93 و ج48، ص100، ح3، ج26، ص190
49 . همان، ج35، ص78
50 . بهجة الآمال، ج2، ص424
51 . الخرائج والجرائح، ج2، ص759، ح77؛ بحارالانوار، ج47، ص119
52 . بحارالانوار، ج50، ص124، باب 3، ح1
53 . «صقلاب» ناحیتى است مشرق وى بلغار اندرونى است و بعضى از روس و جنوب وى بعضى از دریاى كرز است و بعضى از روم و مغرب وى و شمال وى همه بیابانهاى ویرانى شمال است؛ (حدود العالم، ص107).
54 . «این نام به مجموعه اقوامى كه در اروپا از سرحدهاى «ونسى» تا «اورال» و بخش بزرگى از آسیاى مركزى و جنوبى پخش شده اند، اطلاق مى شود. از نظر نژاد، قوم اسلاو، هندو اروپایى است.»؛ (برهان قاطع، تصحیح: آقاى دكتر معین، حاشیه4، ص1147).
55 . براى تحقیق بیشتر نگاه كنید به: غیاث اللغات، ص474؛ قاموس المحیط، چاپ سنگى، ص38؛ بحارالانوار، ج49، ص87
واژه «سَقْلَبْ»، «صَقْلَب»، «سَقْلاب» و «صقلاب»، «سَقْلابى»، «صقلابى»، «سقالبه»، و «صقالبه» همه در فارسى غالباً با سین به كار رفته است و در عربى غالباً با صاد.
وگـر پــارسـى بـاشـدش زاد و بــوم - به صنعاش مفرست و سقلاب و روم
سعدى
رخ اوچون رخ آن زاهد محرابى - بر رخش بر اثـر سبلـت سقلابى
منوچهرى
در آن تافتن دیده بى خواب كـرد - گـذر بــر بیـابـان سقـلاب كـرد
نظامى
56 . بحارالانوار، ج26، ص191. این روایت، بدین شكل نیز نقل شده است: ما زال یكلّمنى بالسقلابیه كأنّه واحه منّا فظننت أنّه إنّما دار بینهم» نگاه كنید به: بصائر الدّرجات، ص353؛ بحارالانوار، ج50، ص130
57 . بحارالانوار، ج48، ص56
58 . قبلاً در قسمت زبان فارسى گفتیم كه حضرت رضاعلیه السلام با غلامان خویش به زبان صقلابى و فارسى سخن مى گفتند. بنگرید به: بحارالانوار، ج49، ص88

حسن عرفان - فصل‌نامه علوم حدیث - 6

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.