تبیان، دستیار زندگی
یکی از داستان های زیبا و تامل بر انگیز مثنوی معنوی، حکایت پادشاه یهودی است که به دلیل تعصب بیش از اندازه به دینش، مسیحیان را از بین می برد....
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حکایت پادشاه متعصب یهودی

( رمز شناسی مولانا 3) بخش اول


یکی از داستان های زیبا و تامل بر انگیز "مثنوی معنوی"، حکایت پادشاه یهودی است که به دلیل تعصب بیش از اندازه به دینش، مسیحیان را از بین می برد. اما به واسطه وزیری زیرک و باهوشی که داشت توانست به راحتی در میان مسیحیان تفرقه بیندازد و آنها را به دست خودشان نابود سازد.

حکایت پادشاه متعصب یهودی

در این مقاله بر سومین حکایت از دفتر اول "مثنوی معنوی" مروری خواهیم داشت.

بود شاهی در جهودان ظلم ساز                 دشمن عیسی و نصرانی گداز

عهد عیسی بود و نوبت، آنِ او                  جان موسی او و موسی، جان او

شاه احول کرد در راه خدا                           آن دو دوساز خدایی را جدا

یک پادشاه یهودی بود که با مسیحیان و دین حضرت عیسی به شدت مشکل داشت. او در زمانی پادشاهی می کرد که مسیحیت رواج داشت و در واقع دوران حضرت عیسی بود. در حقیقت جان موسی و عیسی یکی بود و این دو پیامبر از هم جدا نبودند اما آن شاه کژبین و دوبین آنها را ازیکدیگر جدا می دانست.

مولانا داستان را با سه بیت شروع می کند و بعد از توضیحی کوتاه درباره داستان، بلافاصله با بیان یک حکایت کوتاه کاملا مرتبط، موضوع را برای مخاطب تفهیم می کند.

گفت استاد: احولی را، کاندرآ                                       رو برون آر از وثاق آن شیشه را

گفت احول: ز آن دو شیشه من کدام                                 پیش تو آرم؟ بکن شرح تمام

گفت استاد: آن دو شیشه نیست، رو                           احولی بگذار و افزون بین مشو

  گفت: ای استاد مرا طعنه مزن                             گفت استا: زان دو، یک را درشکن     

شیشه یک بود و به چشمش دو نمود                 چون شکست او، شیشه را دیگر نبود

چون یکی بشکست، هر دو شد ز چشم                     مرد، احول گردد از میلان و خشم

مولانا داستان را اینگونه تعریف می کند که: استادی یک شاگرد احول (لوچ) داشت، به او می گوید برو و آن شیشه را از اتاق بیاور، شاگرد چون لوچ بود به استاد می گوید از بین این دو شیشه من کدام را بیاورم؟ استاد می گوید که دوبینی را کنار بگذار آنجا یک شیشه وجود دارد. شاگرد با ناراحتی از استاد می خواهد که به او طعنه نزند و استاد هم عنوان می کند که از آن دو شیشه یکی را بشکن. چون شیشه را شکست، شیشه دیگری نبود و همان یکی به چشم او دوتا می آمد.

آنگاه با زیبایی تمام عنوان می کند:

خشم و شهوت، مرد را احول کند                                  زاستقامت، روح را مبدل کند

چون غرض آمد، هنر پوشیده شد                         صد حجاب از دل به سوی دیده شد

چون دهد قاضی به دل رُشوَت قرار                           کی شناسد طالم از مظلومِ زار؟

خشم و شهوت، چشم دل انسان را لوچ و دوبین کرده و در نهایت روح را از حالت تعادل خارج می کند و همینکه انسان گرفتار امیال نفسانی شود دیگر نمی تواند هنرها را ببیند چرا که دلش دچار حجاب می گردد. به طور مثال وقتی یک قاضی انتظار رشوه داشته باشه، دیگر چگونه می تواند حق مظلوم را از ظالم بگیرد؟

شاه از حِقدِ جهودانه چنان                                        گشت احول، کالامان یا ربّ امان

صد هزاران مومن مظلوم کشت                              که پناهم دین موسی را و پشت

پادشاه یهودی این داستان هم به دلیل اینکه چشم دلش لوچ و دوگانه بین شده بود، درک نمی کرد که دین موسی و عیسی در حقیقت یکی است و به این بهانه که نگهدار دین موسی است، صد هزار مسیحی بیگناه را به کام مرگ فرستاد.

او وزیری داشت گبر و عشوه ده                                کو بر آب از مکر بر بستی گره

گفت: ترسایان پناه جان کنند                                      دین خود را از مَلِک پنهان کنند

کم کُش ایشان را که کشتن سود نیست          دین ندارد بوی، مشک و عود نیست

سّر پنهان است اندر صد غلاف                               ظاهرش با تو، چو تو باطن خلاف

اما وزیر بسیار مکاری داشت که هر کار غیر ممکن را انجام می داد، وزیر به شاه گفت: با این روشی که تو در پیش گرفتی، تمام مسیحیان از ترس جان دینشان را پنهان می کنند، کمتر آنها را بکش، چرا که کشتن آنها سودی ندارد و دین عطر و بویی ندارد که بتوانیم مسیحی  را از یهودی تشخیص دهیم.

شاه گفتش: پس بگو تدبیر چیست؟                      چاره آن مکر و آن تزویر چیست؟

تا نماند در جهان، نصرانیی                                         نی هویدا دین و، نی پنهانیی

خشم و شهوت، چشم دل انسان را لوچ و دوبین کرده و در نهایت روح را از حالت تعادل خارج می کند و همینکه انسان گرفتار امیال نفسانی شود دیگر نمی تواند هنرها را ببیند چرا که دلش دچار حجاب می گردد

شاه از وزیر چاره جویی می کند و می گوید: تو بگو تدبیر این کار چیست، تا بر اساس آن یک مسیحی در جهان باقی نگذاریم، چه آن کسی که دینش عیان و چه کسی که دینش پنهان است.

گفت: ای شه، گوش و دستم را ببُر                         بینی ام بشکاف، اندر حکمِ مُرّ

بعد از آن در زیر دار آور مرا                                         تا بخواهد یک شفاعتگر مرا

بر منادی گاه کن این کار، تو                                     بر سر راهی که باشد چارسو

آنگهم از خود بران تا شهر دور                              تا دراندازم در ایشان شر و شور

پیشنهاد وزیر به شاه این است که همه جا اعلام کنند که وزیر مسیحی شده است و گوش و دست و بینی اش به دستور شاه بریده شود، آنگاه او را برای دار ببرند، اما یکی از بزرگان او را شفاعت کرده و مانع مرگش شود. سپس شاه او را از خود رانده و به شهر دور بفرستد، تا او بتواند به راحتی در میان مسیحیان اختلاف بیندازد.

   ادامه دارد...

آسیه بیاتانی

بخش ادبیات تبیان


منابع:

مثنوی معنوی، تصحیح کریم زمانی

مثنوی معنوی، گلپینارلی

بحر در کوزه، عبدالحسین زرین کوب